جمعه، شهریور ۸


سلام....
(به سبک تقويم تاريخ)بيست و سه سال پيش در چنين روزي اون يکي قل من با يک سال و يکماه تاخير بدنيا اومد....تولد تولد تولدت مبارک...مبارک مبارک تولدت مبارک...
مونا جونم توي يکسالي که توي يک کشور ديگه و ميون آدمهايي از فرهنگ ديگه با هم اول دوست و بعد خواهر بوديم خيلي بيشتر از بيست و دوسالي که اول خواهر و بعد دوست بوديم تونشتم بشناسمت...و توي اين سه ماهي که براي اولين بار تو بيست و سه سال گذشته از هم دور هستيم بيشتر و بيشتر دلم براي تو ، دوستيت و خواهريت تنگ شده....
اميدوارم روز به روز موفق تر و هميشهء خدا شاد و سربلند باشي...

جمعه، شهریور ۱


ديروز که اين 
عکسه را توي وبلاگ احسان ديدم حالم وحشتناک گرفته شد...

بعدشم  خاطرات روزهاي جمعه
ءپژمان دشتي را خوندم که ديگه هيچي...

امروز رفتم براي خودم گشتم و اين عکس رو از يک کلبهءرويائي توي يک صبح خنک وقشنگ پائيزي پيدا کردم...

اينقدر نگاهش کردم و توي ذهنم براش سناريو نوشتم و شخصيت پردازي کردم که الان حالم خوب خوب شد...

پنجشنبه، مرداد ۳۱

امروز چندم ماهه؟...مامانم ميپرسه...
سي ام مرداد...
نگاهش ميکنم،غم تو چشماي عسليش موج ميزنه...
سه ماه مثل برق و باد گذشت...کي ميگه روزاي تابستون بلنده؟؟؟
کو؟ چرا من نميبينم؟...شايدم روزاش فقط از دست من فرار ميکنند...
ميخواستم يک عالمه کار بکنم...يک عالم برنامه داشتم...کلي جا رو بايد ميديدم...اما اين ساعته مهلت نميده...تقويم هي تند تند ورق ميخوره...
مامانم ميگه يه ليست از چيزهايي که لازم داري بنويس که ميريم بيرون تهيه اش کنيم...
...سبزي خشک...ناهارهاي خونوادگي...آلبالو خشکه...شلوغي ميدون ونک...
لواشک...بوي دريا...لباس گرم...بوي بارون...همه اش رو تو ليستم مينويسم:
پياده روي خيابون ولي عصر از سينما فرهنگ تا سر ميرداماد...
ميز وسطي ساندويچيه توي پاساژگلستان...
صندليهاي آخر سالن شماره ۳ سينما ايران...
آب زرشک فروشي ميدان رسالت...
طبقهء دوم پاساژ قائم...طبقه پائين پاساژ ونک...
کافي شاپ آکواريوم...تراس غروب...
همهء پيچ و خمهاي درکه رو...همهء سنگهاش رو...
بازار تجريش...ترشي فروشي رو...
تله کابين توچال...
...تازه برگهاي زرد پائيز رو ننوشتم...بارون رو...برف سفيد رو...ايران رو ننوشتم...


 

اينقدر خورشيد خانوم از اين
Alaninis Morissette و آهنگ So Unsexy تعريف کرد که چند وقت پيش وسوسه شدم و رفتم به سايتش سر زدم....خيلي گوگوليه، هم خودش و هم سايتش...بعضي آهنگهاش خيلي خوشگله مثل Hands Clean و همين So Unsexy...

جالب اينکه آهنگ معرکهء Uninvited که مال محبوبترين فيلم زندگيم فيلم 
City of Angels است (با شرکت مگ رايان و نيکلاس کيج )رو هم همين 
خواننده Alaninis Morissette خونده...

هرچند که  آهنگ 
Irisاز goo goo dolls از  همهء آهنگهاي
ديگر اين فيلم 
قشنگتر و بااحساستر است


سه‌شنبه، مرداد ۲۹


شناخت نزديکتر و علاقهء زيادم رو به پاپ ژان پل دوم را به دوتا از بهترين دوستانم،مونيکا و Edyta مديونم...رهبر کاتوليکهاي جهان يکي از آخرين انسانهايي است که بخاطر روح بزرگ و نگاه شريفي که به جهان و انسان دارند مايهء افتخار بشريت هستند....




طي چند روز گذشته 
پاپ
براي افتتاح کليسايي به زادگاهش لهستان سفر کرده....




استقبال دو ونيم ميليون نفري مردم لهستان از پدر معنوي کاتوليکهاي جهان در تاريخ اين کشور بي سابقه است...


دوشنبه، مرداد ۲۸

سلام...
واييييييي چقدر بي اينترنتي سخت بودها....

جمعه، مرداد ۲۵



 مهماني سياسي


يك مهماني سياسي تشكيل شده است و رؤساي احزاب در آن جمع شده‏‌اند، قرار است كيك بزرگي كه آماده شده ببرند و بين حاضران تقسيم كنند. در هر نظام حكومتي اين كيك چگونه بريده مي‏شود؟ 


سرمايه‌داري فرانسوي: ابتدا رأي‌گيري مي‌‏كنند و سهم هر حزبي را معين مي‌كنند. بعد با دقت تمام كيك را به اندازه‌هايي كه متناسب با سهم احزاب باشد مي‌برند، امّا چون كيك خوردن فرانسوي‌ها را چاق مي‌كند سهم‌شان را مي‌اندازند دور و به جاي آن پنير مي‌خورند. 


سرمايه‌داري آمريكايي: همه احزاب را جمع مي‌كنند و سهم هر حزبي را تعيين مي‌كنند، بعداً شرايط بين‌المللي را بررسي مي‌كنند، اگر اوضاع بين‌المللي به نفع آمريكا بود (55) درصد كيك را به دموكرات‌ها مي‌دهند و (45) درصد به جمهوري‌خواهان، امّا اگر اوضاع بين‌المللي خراب بود (55) درصد كيك را به جمهوري‌خواهان مي‌دهند و (45) درصد به دموكرات‌ها. در هر حال به بقيه احزاب چيزي نمي‌رسد. 


ديكتاتوري جهان سومي: سران احزاب را جمع مي‌كنند و كيك را در اتاق مي‌گذارند. بعد نظاميان سر مي‌رسند و كليه سران احزاب مخالف را دستگير مي‌كنند و كيك را با خودشان مي‌برند. 


سوسيال دموكراسي اروپايي: ابتدا رأي‌گيري مي‌كنند و سهم احزاب را تعيين مي‌كنند. بعد بحث مي‌كنند كه آيا خوردن كيك زياني براي محيط زيست دارد يا نه؟ بعد خوردن كيك را به رفراندوم مي‌گذارند تا آن زمان كه نتيجه معلوم شود كيك فاسد شده است. 


سيستم سوسياليستي سابق: سران احزاب را دعوت نمي‌كنند، چون يك حزب بيشتر وجود ندارد. اعضاي كميته مركزي حزب سوسياليست جمع مي‌شوند و براي نابودي امپرياليسم كيك را مي‌خورند. 


پادشاهي عربي: پادشاه كيك را با خودش تقسيم مي‌كند. 


سرمايه‌داري جديد كشورهاي تازه استقلال يافته (روسيه و شركاء): ابتدا سران احزاب را كه رؤساي كارخانه‌ها و كمپاني‌ها هستند دعوت مي‌كنند. بعد كيك را ميان رؤساي كمپاني‌ها كه همان سران احزاب يعني اعضاي مافيا هستند تقسيم مي‌كنند. 


نظام حكومتي ايراني: ابتدا كيك را از كارگزاران مي‌گيرند، بعداً سران احزاب را تعيين صلاحيت مي‌كنند. بخش اعظم آنها در مرحله اوّل رد شده. بعد سه جناح باقي مي‌ماند، جناح محافظه‌كار با جناح اصلاح‌طلب بر سر خوردن كيك مناظره مي‌كند، بعداً كيك به صاحبش مي‌رسد. اساساً كارگزاران كيك دوست دارند. 


نتيجه‌گيري سياسي: تقسيم قدرت به دو شكل صورت مي‌گيرد؛ يا غيرعادلانه يا ظالمانه. 


نتيجه‌گيري اخلاقي: يك سياستمدار فقط زماني سهم ديگران را مي‌دهد كه قدرت نداشته باشد. 


نتيجه‌گيري شبه دموكراتيك: تقسيم كردن قدرت با ديگران يكي از راه‏هاي حفظ سهم خودمان از قدرت است. 


نتيجه‌گيري پزشكي: قدرت مثل كيك مي‌ماند، خوشمزه است، امّا معمولاً سلامتي را به خطر مي‌اندازد. 


ابراهيم نبوي (سايت
مرور
)


پنجشنبه، مرداد ۲۴

براتون پيش اومده..که يکدفعه همهء کارهاتون خراب بشه...پشت سر هم بد بياريد...يکدفعه خودتون رو تنهاي تنها حس کنيد؟؟؟
...روش من توي اين اوضاع هميشه يکسانه...صبر ميکنم...ميدونم بعدش بازهم آسمون آفتابي ميشه....و همهء کارها درست ميشه...
ولي آخه خدا ايندفعه يه ذره زياد نشده؟؟


اگر از عشاق جديد و نسبتآ صفر کيلومتر هستيد حتمآآهنگهاي گروه
آريان رو 

را شنيده ايد...يکي از محبوب ترين گروههاي پاپ در حال حاضر...

آلبوم جديدشون حتي از آلبوم گل آفتابگردون هم قشنگتره


..دستکم منکه ۲۴ساعته آهنگ روياي سپيد رو گوش ميکنم هنوز هم
.... 

وقتي گل يادت،تو دشت خيالم روئيد ونپرسيد روزگار و حالم...

وقتي بوي عشقت پيچيد توي خوابم...يه روياي شيرين اومد به سراغم...

تو ديار خورشيد پي تو دويدم..عکستو تو دشت آلاله ها ديدم...

از باغ نگاه تو غنچه اي چيدم ...رنگ آسمونو تو چشم تو ديدم...

روياي سپيد من..تويي عشق و اميد من... هواي تو دارم...طاقت ندارم...

روياي سپيد من..تواي عشق و اميد من...بي تو خواب ندارم...

...من بيقرارم...


چهارشنبه، مرداد ۲۳


سلام..

اولين باري که دلشون لرزيده...اولين دفعه اي که نگاهشون توي يک نگاه گره خورده...

اولين تماس...اولين بوسه شون با يک آهنگي توي ذهنشون جا گرفته...اون ته ته ...آخر آهر قلب و روحشون...

اونوقت هربار اون آهنگ رو ميشنوند همهء اينها زنده ميشه و جلوي چشمشون ظاهر ميشه...آهنگه ميشه اهنگ قلبشون...

اگر موسيقي متن نوستالژي عاشقانه تون 


،آهنگ 
عروسک
ستار باشه ميتونيد
اينجا توي خاطرات تون غرق بشيد:

ميشد از بوودن تو عالمي ترانه ساخت....

کهنه ها رو تازه کرد ،از تو يک بهانه ساخت...

با تو ميشد که صدام همه جارو پر کنه...

تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه...

اما خيلي دير دونستم توفقط عروسکي...

کور و کر،بازيچهءباد مثل يک بادبادکي...

دل سپردن به عروسک،منو گم کرد تو خودم...

تورو خيلي دير شناختم ...وقتي که تموم شدم...





از ديروز يک صحنهء کوتاه ذهنم رو پر کرده...صداي
ناله هاي خفهءدخترك نوجووني که
وحشتزده کنار سلول توي خودش مچاله شده...
زنان  همسلوليش در زندان زنان بهش تجاوز کرده اند....

ديروز زندان زنان
را ديدم...يکي از سياهترين
و تکاندهنده ترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران و يکي از خوش ساخت ترين آثار هنري نه دربارهءزنان، بلکه جامعهءايراني....

دربارهءزندان زنان بازهم مينويسم...

سه‌شنبه، مرداد ۲۲



....داشتم فکر ميکردم که چي شده که حالم اينقدر بده...چشمام ميسوزه...گلوم درد گرفته...چرا احساس خفگي بهم دست داده؟...چرا سرم داره منفجر ميشه...

دو ساعت تمام توي فکرم...چرا يکدفعه اينجوري شدم؟يعني ممکنه بخاطر اين
خبره باشه؟...نه بابا مگه دفعهءاولشونه؟....

شايد بخاطر اين 
بيانيه

است...هر چند اين هم تازگي نداره...

يعني ممکنه به خاطر اين
ماجراها اينجوري شده باشم؟؟؟اي بابا مگه بچه شدي؟؟؟

آمار جديدي هم که از فقر و فساد وفحشا منتشر نشده که ياد بدبختيهاي مملکت گل و بلبل عزيزمون بيفتم....

.....توي همين فکرها بودم که يهو نگام از قاب پنجره به ماه افتاد...آره خودشه...همين بود...ماه نو ...همش تقصير ماه نو است...تو کتاب طالع بيني ام نوشته:بهترين راه تشخيص متولدين تيرماه از ديگران اين است که بايد ابتدا خوب به ماه نگاه کنيد.اگر ماه دايرهءکامل بود روحيهء آنها هم کامل و بي نقص است و اگر ماه هلال نازکي بود روحيه شان نازک و شکننده ميباشد....

آخيش...خودشه...خيالم راحت شد...


جمعه، مرداد ۱۸


سلام...
امروز بعد از ابدي داشتم تلويزيون نگاه ميکردم و نهار ميخوردم( البته چون نهار کوکو سبزي داشتيم که من خييييلي دوست دارم پس صحيح تر آن است که بگوييم: از پشت لقمه هاي کله گربه اي يک نيم نگاهي هم به تلويزيون داشتم)....
خلاصه سرتون رو درد نيارم يکي از همين سريالهاي لطيف و مهربون کانادايي رو داشت که توش پر از بچه و لباسهاي پف پفي و منظره هاي کارت پستالي و اين حرفها است...البته من به شخصه با هيچکدوم از اين حرفها نيستم و حتي زماني رو يادم مياد که مينشستم و همهء تکرارهاي هفتگي سريال قصه هاي جزيره را از اول تا آخر با دقت هرچه تمام تر نگاه ميکردم و همهء ديالوگها رو هم حفظ ميکردم(خوب مگه چيه؟هرکي يه موقعي يه خريتي ميکرده ديگه)...ولي خوب الان ديگه يه ذره همچين بدبين شدم و باورم نميشه دنيا اينقدر ساده و دم دستي باشه و تازه مگه اين جزيره پرنس ادواردرويهم چند وجبه که سالي ۱۰۰۰ تا سريال توش ميسازن...منکه الان قشنگ مسير ايستگاه قطار تا در خونهءخاله هتي را چشم بسته ميرم....
حالا...داشتم از سرياله ميگفتم و نتيجه گيري امروز،اسم سرياله پزشک دهکده است و ماجراي يه خانوم دکتري که شوهرش تو جنگ(معلوم نبود جنگش تحميلي بوده يا نه) کشته شده و مياد به يک شهر دور افتاده و هر دفعه يک ماجرايي براي او و ديگران پيش مياد(البته اينها خلاصه نقد مبسوطي بود که آبجي کوچيکه بنده که متخصص سريالهاي آبکي تلويزيون است همراه با آب و تاب فراوان نقل فرمودند)...تو اين قسمت شوهر(يا نامزد يا دوست پسر طرف، خداعالمه)خانم دکتره بصورت ناشناس مياد توي شهر تا ببينه دنيا دست کيه...از اون طرف اما خانم دکتره که از چند قسمت قبل عاشق و شيفتهء يک سرخپوست دلبر دورگه شده بود تصميم ميگيره بقول ليموترش عشقشون رو نابود کنه(يعني تصميم ميگيره با سرخپوسته عروسي کنه)غافل از اينکه دوست پسر قبليش که توي جنگ يک چشمش رو از دست داده بود همين آقا خوشتيپه است که تازگي به شهرشون اومده...بعد از کلي ماجرا بالاخره خانوم دکتره کشف ميکنه که اين يارو همو ن دوست پسر قبليشه که قديما باهم دوچرخه بازي ميکردندو ميرفتن کوه و قليون ( از لج نيروي انتظامي )ميکشيدند و اين حرفها و خلاصه حکايتش ميشه حکايت مارتيک که ميخوند:.... ميون دوتا دلبر، من دو دلم کدوم ور،اين ور برم يا اونور ....
اما غرض از اين همه وراجي نتيجه گيري امروز است و آنهم اينکه ،
....اينجانب در کمال صحت عقل و دانش و با توجه به قرائن موجود اعلام ميکنم عقل ۵/۹۹ درصد دخترهاي کانادايي به چشمشون بوده و مخ مبارکشون پاره سنگ برميداره اساسي....
دلايل:
۱- توي همين سريال خانوم دکتره بين يک سرخپوست پاپتي،علاف بيکار که همش يا تو خيابونهاي شهر ول ميگشت و يا فوقش هيزم ميشکست و شام و نهار هم سر خانوم دکتره هوار بود و يک بچه مايه دار خوشتيپ و خوشگل که جراح هم بود و کلي هم کلاسش بالا بود و فقط جانباز ۲۵ درصد هم بود(يعني يک چشمش توي جنگ صدمه ديده بود) اولي رو انتخاب کرد....غير از اينه که دختره عاشق زلفاي بلند و بهرام رادانيه پسره شده و خر شده...حالا وقتي فرداپسفردا اين دوتا کفتر چايي عاشق توي خرج خونه و اجارهءمطب و خورد و خوراک مثل کشتيهاي عنقريب به گل نشسته شدند،دختره ميفهمه چه خبره....
۲- سريال اميلي بلانش رو که يادتونه،همون سرياله که دختره رفته بود يک شهر ديگه معلم مدرسه بود(هي ميگن دخترتون رو نفرستيد شهرستان اما کو گوش شنوا)هموني که فقط بچه هاي يک خونواده کلاس رو پر کرده بودند(ماشاءالله به زوجهاي فرانسوي ايالت کبک)...يادتونه دختره چطور لگد به بختش زد و اون معلم گوگولي مينياتوريه که همکارش بود رو دک کرد و با اون بچه تنبلهء کلاسش رو هم ريخت؟؟
منکه اينقدر لجم گرفته بود که بعد از عروسي اينا باهم ديگه سريالش رو نگاه نکردم ولي هر وقت که اين خواهر کوچيکم از بدبختيهايي که بسر اميلي اومده بود تعريف ميکرد ميگفتم حقش بود کسي که ماه عسل توي پاريس رو ول کنه و بره تو جنگل زندگي کنه عاقبتش بهتر از اين نميشه(آخر مادرشوهر بازي)....
۳- آخرين موردي هم که يادم مياد همون فيلي سيتي بود که بجاي اينکه بره با آرتور پتي بون به اون خوشگلي حال کنه گير داده بود به اين گاسپايک...البته از کسي که عمه اش اليويا باشه که خواستگار به اون توپي رو ول کرد و رفت با اون دانشمند ديوونه هه عروسي کرد بيشتر از اين هم انتظار نميره...با اون اسمش، فيلي سيتي(آخه اينهم شد اسم..)

...در اينجا لازم است که توضيحي در مورد اون ۵/۰ درصد بدهم... سريال آن شرلي رو يادتون هست؟همون که دختره مو هويجي بود و يک خونواده به فرزندي قبولش کرده بودند.. و بعدش هم رفت دانشکده و درس خوند و...آره چون اين يکي يه ذره دوگوله را بکار انداخت و يه آدم حسابي مثل گيلبرت بلايت را تور کرد که هم خوشگل و خوشتيپ بود و هم تحصيلکرده و با کمالات ....بنابراين حدود نيم درصد از دختر خانمهاي کانادايي رو در نتيجه گيري بالا استثناء ميکنيم....

...علاوه بر نتيجه اوليه ،در انتها چند نتيجه فرعي هم گرفته ميشود:
الف - نتيجه خاله زنکي:
دختره عيب ميب داشته و نجيب نبوده دادنش به يارو که قائله رو بخابونند...
ب-نتيجه وطن پرستانه:
جوانان ايراني مقيم کانادا،بابا خوش بحالتون تو چه بهشتي قدم گذاشتيد و خودتون بيخبريد...ديگه از دردسر مهريه و شيربها و...راحتيد تازه دختره خودش کار ميکنه و خونه زندگي هم داره...
ج - طرح تورهاي عفاف:
در راستاي طرح انقلابي عفاف ودر جهت تسهيل امر ازدواج و اجراي سنت پيامبر(سنت حسنه نکاح) و زدن مشت محکم به دهان استکبار جهاني بواسطه ازدياد نسل مسلمانان در جهان(از طريق توليد مثل) دولت به راه اندازي تورهاي ازدواج به مقصد جزيرهء پرنس ادوارد اهتمام ورزد...









...
هر سايتي را سر ميزني داره از يک فيلمي تعريف ميکنه و نقد فيلم مينويسه... حتي شاهين
دلتنگستانهم که هميشه با غولش درگيره هم از فول مانتي تعريف کرده پس براي عقب نموندن از قافله بلاگرهاي سينه چاک سينما، برنامه امروز نقد فيلمي است که در عين عاشقانه و رمانتيک بودن داراي پيش زمينه سياسي و نيز حاوي نکات آموزندهء اجتماعي است...البته فيلم مزبور تقريبآ قديمي شده ولي خوب در عوض ما از منظر جديدي بهش نگاه ميکنيم...
چه فيلمي؟...حدس بزنيد
کازابلانکا؟...گفتم قديميه ولي نگفتم مال عهد دقيانوس که!!!
تايتانيک؟...اونوقت نکات سياسي نهفته در بطن فيلم کجا تشريف دارند؟
پارتي؟...زود ،تند ، سريع از وبلاگ من برو بيروووووون

...وقت شما تمام شد فيلم امروز Shrek نام دارد...
همون غول گوگوله که از اين زشتهاي بانمک است و آدم دلش ميخواد بغلش کنه و حسابي لپاشو گاز بگيره....
کاراکترهاي Shrek از خره (با صداي ادي مورفي)گرفته تا پرنسس فيونا(کامرون دياز) و حتي شخصيتهاي فرعي همه بسيار جاندار و طبيعي بنظر مي آيند...مثلآ صحنه اي که اژدهاهه با چند تا حرکت ظريف چشم و ابرو عشق و علاقه اش رو به خره نشونئ ميده را با ۱۰۰تا ديالوگ مسعود کيميايي(با عرض معذرت از طرفداران استاد!!!)هم نمي توان نشان داد(قابل توجه فيلمسازان متعهد وطني که بلد نيستنداز ۴تا دونه آدم سالم و کاملآ زنده دوتا دونه بازي طبيعي قابل باور بگيرند)....
...ديالوگها و حتي طرز بيان هر کدام از کاراکترها شديدآ حساب شده و عمدي است(اين تيکشو خود اسپيلبرگ بهم گفت) مثلآ طرز حرف زدن خره شبيه به ادا و اطوارهاي ويل اسميت است و حتي در صحنه آخر فيلم آنجايي که خره عينک دودي ميزنه (مثلMenn in Black ) اين شباهت کامل ميشه،هرچند که به عقيده من خره خيلي خوشتيپ تر از ويل اسميته ...
....راستي حرف خره شد بايد به يک نکته آموزنده فرهنگي- اجتماعي مستتر در فيلم اشاره کنم واونهم بحث گفتگوي تمدنها... و لزوم گفتگو ميان نسلها و لايه هاي مختلف اجتماعي است،آقايوني که همواره از راه ندادن طبقه نسوان گله ميکنند... و براي يافتن راهي به قلب معشوق تيراژ کتابهاي پائولو کوئيلو و لئو بوسکاليا را به مرز انفجار رسانده و پاشنه در وبلاگ توت فرنگي و ليمو ترش را کنده اند ،لازم است سکانس مربوط به مخ زني خره را سر فرصت و با دقت فراوان پلان به پلان مورد بررسي و تدقيق قرار دهند تا اشکال کار دستشون بياد ...(تازه بقول خودتون اون خر نه تام کروز بود و طرف مربوطه اژدها تشريف داشت و نه پنه لوپه کروز و تازه لب درهءمملو از مواد مذاب داشت مخ طرف را الک ميکرد و نه پارک جمشيديه و يا رستوران سورنتو)...
يه چيز جالب ديگه در مورد Shrekو در واقع محصولات کمپاني Dream Works رويکرد نسبي گرايي و خاکستري ديدن شخصيتها بجاي ديدگاه مطلق گرايي و شخصيتهاي سياه و سفيد کمپاني ديزني است يعني اينجا ديگر از جادوگر بدجنس و قدرتمند،شاهزاده خوش قد و بالا و افسانه اي ،پرنسس خوشگل و بي عيب و نقص خبري نيست ....همهء شخصيتها بطور نسبي خصوصيات خوب و بد دارند(قهرمان غصه غول زشتي است که نسبتآ خشن است اما خوش قلب و مهربان است و البته لايه لايه....
پرنسس افسانه اي که البته به اندازه خود کامرون دياز در اغلب صحنه ها منفعل و بيحال است شبها به هيولا تبديل ميشود و با بدجنسي خودش را به خواب ميزند تا با اولين بوسهء عاشقانه طلسمش بشکند...
....خره(کاراکتر محبوب من)در ابتدا براي حفظ جان همراه Shrek ميشود اما بعدآ در نقش يک دوست واقعي زندگي دوستش را نجات ميدهد(البته هنر اصليش همچنان مخ زني است)...
...و نيز خانم اژدها که در ايفاي نقش در صحنه هاي رمانتيک فيلم پوز هديه تهراني در فيلم آبي رازد(و تازه هنرپيشه نقش مقابل هم نه موهاش بلند بود و نه نگاههاي خمار بهرام رادان را داشت)...
...حتي منفي ترين کاراکتر يعني لرد فارکوار که شديدآ منو ياد يه سرداري ميندازه هم بيشتر ترحم آور بود تا نفرت برانگيز، با اون قد کوتاهش و صورت مسخره....(جالب اينکه در قلمرو فارکوار هم مثل اين رئيش جمهوريهاي مادام العمر و ديکتاتوريهاي ريشه دار جهان سومي پر بود از تصاوير،آدمکها و مجسمه هايي به شکل فارکوار)...
واما طبق مرض جمع بندي که مدتي است عارضم شده...نتايج فيلم به اين شرح است:
-نتيجه عاشقانه:
اگر واقعآ عاشق باشيد حتي کباب موش صحرايي هم بهتون مزه ميده(قابل توجه آقايوني که غذاي مونده نمي خورند و اگر غذا ته بگيره صداشون استريو ميشه)...
-نتيجه گيري سياسي:
گاهي اوقات يک اژدها کار ۱۰ تا مجلس اصلاحات را ميکند( بر گرفته از سکانس خورده شدن فارکوار توسط اژدها)
-نيازمنديها:
به يک عدد اژدها براي انجام اصلاحات نيازمنديم...
-سکانس سال:
همچنان صحنه مخ زني خره...
-ضد حال اساسي:
در حاليکه مردم و بيشتر از همه :کامرون دياز مشتاق تبديل غول زشت ايکبيري به پرنسس افسانه اي بودند کمپاني Dream Works و در راس آن جناب اسپيلبرگ با حمايت از حقوق Shrek و براي جلو گيري از درگيرييهاي خانوادگي آينده رسوم طلسمهاي گذشتگان از قبيل ديو و دلبر و غيره را شکست و غوله غول باقي موند....

سلام...
تا حالا شده به يه نفر يک عالمه التماس کنيد که يک کاري رو نکنه ولي بعدش برداره خيلي شيک و در کمال خونسردي همون کار را به بدترين شکل ممکن انجام بده؟
نه!!!
خوش به حالتون چون من همين الان ۱۰۰۰تا به کامپيوترم التماس کردم تا هنگ نکنه و متني رو که دوساعت براي نوشتنش وقت گذاشته بودم پاک نکنه...اون هم نامردي نکرد گذاشت من قشنگ Connect شدم و با خيال راحت صفحهء بلاگر را باز کردم بعد در کمال قصاوت و ناجوانمردي هنگ کرد...من رو بگو که بهش وعده داده بودم که تا بعد از ظهر بهش مرخصي ميدم حالا از لج اينهم که شده تا شب هم دست از سرش بر نميدارم....

سلام...
اول اينکه بالاخره ياد گرفتم چطور عکس بگذارم توي وبلاگ يعني فکر ميکنم که ياد گرفته باشم...اگر تصوير زير يک دختر بلوند با باروني سفيد باشه من کارمو بلد شدم واگرنه همچنان بيسواد موندم...
امشب خونه يکي از دوستام مهمون بودم...جمع کوچک و جمع و جوري بود ....
راستي من تازگي مرض نتيجه گيري و جمع بندي گرفتم(اينهم از اثرات زندگي در جوامعي است که اخبار واقعي از کنار هم گذاشتن و نتيجه گرفتن از اخبار کوچک،پراکنده و به ظاهر بي اهميت روزانه بدست ميايد)....
واما نتايج حاصله از مهماني امشب:
- تجربه هفته:
آقا اينروزها آدم به چشم خودش هم نميتونه اعتماد کنه...واقعآ اين آرايش معجزه ميکنه دخترک خودش داره ميگه متولد ۵۲ است اما پوست و مو و چشم و ابروش دستکم ۵سال جوونتره....تازه خواهر دوستم که ميره کلاس اول دبيرستان حداقل چهارسال مسنتر بنظر ميرسيد...
- سخن هفته:
يکي از مهمانها که تازه يک هفته است نامزد کرده (اند تجربه) طي سخنراني مبسوطي اظهار داشتند: بابا شوهر چيه!!!!همچين تحفه اي هم نيست(قابل توجه بعضي ها) فقط خوبيش اينه که آدم از سر گرداني در مياد(تقريبآ شبيه نقشه تهران بزرگ)!!!!
- تصوير هفته:
متاسفانه بدليل مشکلات فني نمايش اين قسمت از برنامه ممکن نيست در صورت تمايل ميتوانيد عده اي دختر خانوم محترم را تصور کنيد که خيلي شيک روي زمين ،دور ميز پذيرايي(و نه ميز نهار خوري) و روبروي تلويزيون نشسته اتد و مشغول لمباندن و تماشاي فيلم نامزدي دختر خانوم سخن هفته هستند...(صداي سر صحنه: هلن مرغ رو بده به من...بابا از برنج من هم بخوريد...من ماست موسير ميخوام...از اون چيپسايي که توي آب مرغ خيس خورده نداريد؟ اااا بابا من رقص خودمو نديدم فيلمو بزن از اول....

شنبه، مرداد ۱۲

...به حس ششم اعتقاد داريد؟...به انرژي مثبت يا منفي فرستادن چي؟
...اصلآ ارتباط روحي را قبول داريد؟...ويا نيروهاي دروني راباور داريد؟؟؟
راستش رو بخواهيد حس ششم امروز يه چيزي به من گفت که من هم ناخواسته با انرژي منفي فرستادن عمليش کردم و بعد که عمق فاجعه!!! را ديدم سريعآ با يکنفر ارتباط روحي برقرار کردم که خوشبختانه نتيجه هم داد....
اما چون نيروهاي درونيم رو فراموش کردم نتونستم از يک حادثه جلوگيري کنم....
راستي خوبه بدونيد که تمام حسهاي مذکور با حضور عشق شديدآ تقويت ميشوند...

۱.تو يه کتاب طالع بيني خوندم که رابطه متولدين تير ماه با مادرشون دو حالت داره:
-يا شديدآ بهش عشق ميورزند
-ويا اينکه بطور مطلق ازش متنفر هستند

۲.وتوي همون کتاب نوشته بود رابطه متولدين تيرماه و آبان ماه ايده آل ترين رابطه است...

اما اگر از من که يک تيرماهي سابقه دار هستم ميپرسيد معتقدم که گزينه دوم تا جايي صحيح است که بابند دوم گزينه اول تلاقي نکنه،يعني اينکه آبان ماهي بشرطي خوبند که مادرتون نباشند....

جمعه، مرداد ۱۱

....

آخي اينقدر دلم براي اون يکي قلم تنگ شده......
البته ما همچين دوقلوي دوقلو هم نيستيم وفقط با يکسال و يکماه فاصله بدنيا اومديم،پس بهم حق ميدين که احساس قُل گم کردگي!!! داشته باشم...آخه غير از اون اولها که با يکسال و يکماه تاخير به من ملحق شد تا حالا اينهمه از هم دور نبوديم ...
تازه هشت-نه ماه اخير هم توي ديار غربت هم اتاقي بوديم و اصلآ حسابي پسر خاله شده بوديم که بي معرفت طي يک ضدحال اساسي خبر داد که براي تابستون با من نمياد ايران....
الان دقيقآ دوماه و۱۴روزه که قُلم رو گم کردم،حالا از من که دلم براي دعوا کردن و قهر و آشتي و اذيت کردنش يه ذره شده گذشت اما شما لطفآ از اين به بعد وقتي ميخواهيد تصميمهاي به اين مهمي بگيريد فکر احساساست و لطايف روحي طرف مقابلتون رو هم بکنيد....

پ.ن: بابا پاشو بيا ديگه،حوصلم سر رفت.....

پنجشنبه، مرداد ۱۰

*هيچوقت فکر ميکرديد اينهمه چرت و پرت را بشود در يک پاراگراف جا داد؟؟؟
اينکه چيزي نيست کتاب بهاييت در ايران ۳۱۸ صفحه سرشار از اين خزعبلات است البته از کتابي که چاپ انتشارات سازمان اسناد و مدارک انقلاب اسلامي باشد بيشتر از اين هم انتظار نميره....مخصوصآوقتي بخواهند در مورد موضوعاتي بنويسند که اصلآ به گروه خونيشون نميخوره......

«سيد کاظم رشتي ، شيخ احسايي را دانا به تواريخ و سير و آگاه از حوادث شگفت جهان در قرون گذشته و عالم به طلسمات و عجايب مخلوقات و غرايب مصنوعات و استاد فن در کيميا و سيميا و ليميا و هيميا و ريميا و صاحب نظر در پزشکي و آشنا و ماهر به فنون دوزندگي و بافندگي و درودگري و فلزکاري و مسگري و زرگري و روش استخراج معادن و کانها و... مي داند ... »
«کتاب بهائيت در ايران » فصل دوم گفتار اول ، ص ۹۲ و ۹۳

روساي ملايکه به روايت شيخ احمد احسايي به نقل از حضرت علي در شرح خطبهء طنتجيه:
«روساي ملائکه در هر آسماني معلومند
فلک اول ملايکه کلي آن اسماعيل است ، فلک دوم سيخائيل و سيمون و زيتون و شمعون و عطيائيل ، فلک سوم سيديائيل و زهريائيل ، چهارم صاصائيل و کليائيل و شمائيل ، پننجم کاکائيل و فشيائيل ، ششم سمحائيل و مشوائيل ، هفتم قرثائيل و رقيائيل ، هشتم ملائکه آن زيادند مانند نهفائيل و صرصرائيل و... »

چرا هيچکس نظر نميده؟؟؟؟؟؟

دوست جونم تازگيها به مطالعات درباره بهاييت علاقمند شده،يک کتاب گرفته بنام "بهاييت در ايران"تاليف دکتر يسيد سعيد زاهد زاهداني از اول شب خوندنشو شروع کرده و الان که ساعت ۱۲:۳۰ شب است به صفحهء۸۷ رسيده ولي به اعتراف خودش هنوز حتي يک کلمه هم در مورد بهاييت و اينکه اصلآ چه موجوديه...خوردنيه...تو جيب جا ميشه يا نه!!!
پيدا نکرده در عوض کلي به معلوماتش در زمينه قرون وسطي...تاريخ قاجاريه،صفويه،لشکرکشيهاي نادرشاه...قرارداد تيلسيت...استعمارگري آمريکا وغيره اضافه شده....خودش ميگه کتابه مثل اره است که در مخرج مبارک گير کنه،نه ميشه بيرونش بکشي نه هلش بدي تو.....

برام مثل هوا هستي....امروز بعد از ظهر ريه هام تو رو کم داشت...

سلام...

بايگانی وبلاگ