دوشنبه، بهمن ۷

وبلاگ نوشتن يکجورايي مثل رانندگيه وقتي چند وقت به هر دليلي ننويسي بعدش برات سخت ميشه که دوباره بنويسي هر چند که يکعالمه حرف و حديث هم براي گفتن داشته باشي پس از من به شما نصيحت مادر جونها هر روز اگر شده يک خط بنويسيد تا دستتون خشک نشه...

شنبه، بهمن ۵

....

شنبه، دی ۲۸

1

hello
agha make natonestim farsi bezanim in khanomemon yademon nadad elahi man fadash beshaam . elahi man doresh begardam ke yadam nadade :)) engish minevisim


NARRATIVE

An arab�s advice

I heard an arab saying to his son : �� O my dear son , on the day of the resurrection , you will be asket about what you lated . �� this main that you will be judged by what you have done in your liftime and not by your ancestry.
The covering of ka�bah , which is kissed , has not been renowned by the silkworm . it has been in the company of the sacred entity and that�s the reason why it has become endeared.
from farshad

جمعه، دی ۲۷

وقتي دو تا امتحان خفن داشته باشي و يک تقويم پر از قرار و مدارهاي فـــرهـــــنگي!!! نتيجه اش اين ميشه که يکهفتهء تمام لنگ وبلاگت رو هوا ميمونه٫ مردم رو نيم ساعت نيم ساعت سر قرار ميکاري و همهء درسات هم ميمونه واسه شب آخر...ولي خوب عوضش توي يک گروه تئاتر عضو شدم(فکرشو بکنيد قراره به زبون هيتلر پيس رمانتيک بازي کنم )...با دوست جونم رفتم خريد و يک کلاه با حال مدل جديد خريدم که حالا حالا ها روم نميشه سرم بذارمش :) بعدش رفتم يک کافهء اصل ويني توي منطقهء توريستي وين که خيلي خـــــــــــــــــدا بود...اين احسان ميگفت موقع امتحان به آدم خيلي خوش ميگذره هاااا....

دوشنبه، دی ۲۳

آقا ماشاءالله اين ايرانيها هرجا ميرند باعث امر خير هستند...بايکي از دوستام عين بچه هاي خوب نشستيم سر کامپيوتر که براي امتحان ثبت نام کنيم يکي از پشت سر گفت سلام!!!جوري تعحب کردم که انگار صورتحساب بانکيم رو بعد از خريدهاي کريسمس ديدم !!!!!
يک دختر خانوم بامزهء ايراني بود٫ کم حال و احوال کرد و بعد ازمن پرسيد اين دوستت که الان اومد پيشت دوست پسر داره!!! گفتم نه!!!گفتش دوست من از دوستت خوشش اومده (بعدش با دست دوستش رو که يک پسر خجالتي و بامزه اطريشي بود رو نشون داد )...خلاصه آقا سرتون رو درد نيارم بنده شدم فاميل عروس اونهم فاميل آقا داماد!!!...
اما خوب مثل همهء عروسيها عروس خانوم قصهء ما بعد از يک سري جواب و سوال و رفت آمد فرمودند:من فعلآ دارم درس ميخونم!!!
نتيجه بين المللي: دوتا اطريشي ميخوان با هم دوست بشن ايرانيها رو واسطه ميکنند :)
نتيجه اجتماعي :توي اغلب مجامع دخترها ترجيح ميدهند درس بخونند تا اينکه شوهر کنند...
نتيجه آکادميک: آقا به ما نيومده آن لاين ثبت نام کنيم پاشو برو دانشکده ات اسمتو توي ليست بنويس...


جمعه، دی ۲۰

اخبار هواشناسي به گزارش بنده: هواي وين در سه روزگذشته مـــــــــــــــــــــــــــاه و در سه روز آينده خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا !!!! سه روزه که همش برف ميـــــــــــــــــــــــــاد...شبها طوفان و صبحها آروم...سه روزه که از ذوق برف توي شبانه روز فقط دو سه ساعت ميخوابم ٫بقيه ساعت شب پرده ها رو ميزنم کنار...پنجره رو تا نيمه باز ميکنم و درس ميخونم...بجاي ضبط راديو رو روشن ميکنم که هم آهنگ گوش کنم و هم اخبار هواشناسي رو تا مطمئن بشم حالا حالا ها برف بند نمياد...البته از اونجايي که ذاتآ شکاک هستم هر نيم ساعت يکدفعه ميرم توي ايوون تا دستمو بگيرم زير آسمون و دونه هاي خشک و سبکش رو حس کنم تا خيالم راحت بشه که هنوز داره بـــــــــــــــــــــــــــــرف مياد :)
بيخودي نيشخند نزنيد و فکر نکنيد اين دختره ديوونه شده!!!اگه شما هم مثل من ديوونهء زمستون و برف و برفبازي بوديد...اگر باباي شما هم هي براتون از پيستهاي اطريش و زمستون و برفي بودن شهرهاش تعريف کرده بود...اگر شما هم مثل من کشته مردهء صحنه هاي برفي و زمستونهاي خوشگل شهرهاي قديمي اروپايي توي فيلمها بوديد... اگر پارسال زمستون در کمال قصاوت به اطلاع شما ميرسوندند که اين داستانهاي برف و يخي مال ايالتهاي سالزبورگ و اينسبورکه و هواي وين در اغلب ماههاي سال ابري و بارونيه...اگر شما هم همهء زمستون سردو خاکستري و دلگير پارسال رو با حسرت برفبازي توي شمشک و ديزين و آبعلي گذرونده بوديد و هي حرص خورده بوديد که دوست بسر قرتي تون الان با دوست جونهاش داره اسنوبورد سواري ميکنه و شما بايد بشينيد تئوريهاي ارتباط جمعي بخونيد...اونوقت ميتونستيد حال منو وقتي اين چند روزه به اندازهء چند سال با دوستام برفبازي کردم و آدم برفي درست کردم و سرسره بازي کردم و يکعالمه برف خوردم!!!رو درک کنيد تازه دلتون آب !!!ميخوام تا آخر زمستون پاتيناژ ياد بگيرم (خدا رو چه ديدي شايد زد و سال ديگه قهرمان پاتيناژ دنيا شدم !!!)...

ببين ها !!!حالا که بعد از ابدي نشستم پاي اينترنت تا يکذره از خوشگذرونيهاي کريسمس و تنبل بازيهاي تعطيلات زمستوني تعريف کنم حالم گرفته شد :( اولش که جناب استاد معظم!! از موضوع تحقيقم ايراد گرفت و گفت بايد عوضش کنم (اونهم فقط دو هفته مونده به امتحان!!!منو بگو که دلم خوش بود شاهکار کردم با اين موضوع پيدا کردنم)...ولي بدتر از همه اين لامپ کچله که انگار بر اثر برف و سرماي اخير در شهر شهيد برور شارلوت!!!فيوزش پريده و سيمهاش قاطي شده و همينحوري الکي براي خودش تصميم گرفته که ننويسه...اصلآ هم فکر اين ملت هميشه در صحنه رو نميکنه که از اين به بعد بدون تئوريهاي نيمبندش چطوري شب رو روز کنند... نه آخه شما بگين با اين وضع آدم چطوري ميتونه وبلاگ بنويسه هان؟؟؟؟آخه اين انصافه؟؟؟اين مروته؟؟؟اين جوونمرديه؟؟؟( به سبک ديالوگهاي مسعود کيميايي!!)...

اونايي که مي گفتن آدم امتحان داشته باشه ذهنش براي وبلاگ نوشتن باز ميشه!!!
موقع امتحان آدم به همهء کارهاش ميرسه و از اينجور حرفها لطف کنند در صورت امکان استراتژي خودشون رو در اين زمينه به اطلاع بنده برسونند که تا آخر ژانويه چهار پنج تا امتحان پدر مادر دار دارم که شديدآ پدرمو در آورده تازه بماند که براي هر درس کلي تحقيق و مقاله بايد بنويسم...و وسط اين همه کار دلم براي وبلاگ نوشتن پرپر ميزنه ولي امشب ديگه تصميم کبري گرفتم که بشينم حسابي از خجالت وبلاگم دربيام...

جمعه، دی ۱۳

اگه بارون بياد ميشه چترمو دستم بگيرم و برم زير بارون قدم بزنم...لبهء چتر رو تا جائي پايين ميارم که چهره ام از نگاه عابراني که از مقابل ميايند مخفي باشد...نگاهم رابه زمين ميدوزم به سنگفرش خيس خيابان به سايهء نمناکم روي زمين خيس...
اگه برف بباره ميتونم چکمه هامو بپوشم...شالگردنمو بندازم و برم زير آسمون برفي...سرمو ميکنم بالا تا دانه هاي سفيد برف روي صورتم بشينه...که سردي برف آرومم کنه...
وقتي باد مياد...وقتي طوفان ميشه...وقتي آسمون ابري دلش گرفته و نميباره نميدونم چکار کنم...پشت بنجره ميشينم و چشمهامو به آسمون ميدوزم که کي دوباره ميباره...انتظار...انتظار...انتظار...
چند وقته که آسمون همش ابريه...

پنجشنبه، دی ۱۲

خورشيد خانوم از تموم شدن يک قصهء ديگه گفته...
از قصه هايي که تموم ميشه بدم مياد...از رابطه هايي که گسسته ميشه...از چيزهايي که رابطه ها رو سرد ميکنه...از حرفهايي که دلهارو ميشکنه...
تموم شدن قصه ها خيلي دردناکه...گسستن رابطه ها...سرد شدن آتش محبت...
دلم ميگيره وقتي آخر يک رابطه نقطهء پايان ميگذارند ...اصلآ براي همينه که هميشه ته جمله هام سه تا نقطه ميذارم آخه از نقطهء تنهايي که يک ارتباط مشترک رو قطع ميکنه دلم ميگيره...

...از موقعي که يادم مياد کريسمس برام خاطرهء شيرين يک بعد از ظهر و شب بوده ٫ بعد از ظهري که تلويزيون کارتون اسکروچ (سرود کريسمس نوشتهء چارلز ديکنز) رو نشون ميداد تقريبآ هر سال تکرارش ميکردند و من با اينکه همهء ديالوگهاشو از حفظ بودم اما بازهم بيصبرانه به تماشا مينشستم(ديدنش برام مثل آداب مذهبي شده بود) شبش هم هميشه يک فيلم قشنگ نشون ميداد...
کريسمس برام يادآور برف هم بود يعني در دنياي بچگيم کريسمس بدون برف اصلآ رسميت نداشت...و درختهاي کاج قشنگي که کنار خيابون تخت جمشيد رديف ميشد ...و بابا نوئلي که توي کارتون ديده بودم و ميگفتند که از لوله بخاري وارد خونه ها ميشه و براي بچه ها هديه مياره و حسرت هميشگي که چرا خونهء ما لولهء بخاري نداره ٫همه اينها نويد رسيدن سال نوي مسيحي رو ميداد...
اما خوب عيد واقعي هميشهء خدا همون اول بهار بود...که همه جا سبز بود و قشنگ که همه چيز نو ميشد...که سفرهء هفت سين مينداختيم که خريد ميرفتيم...
دو ساليه که کريسمس برام يک کم ملموستر شده...حالا ديگه کريسمس برام يادآور جنون خريد قبل از سال نوئه...تزئينات بامزه...چراغانيهاي قشنگ...بازارهاي مکاره است... کريسمس حالا شيرينيهاييه که مردم به مناسبت سال نو آماده ميکنند...هداياييه که به اين مناسبت رد وبدل ميشه...جنب و جوش مردم توي خيابونهاست...محبتيه که اومدن سال نو توي دلها ايحاد ميکنه...
حالا ديگه کريسمس دو سه تا شب قشنگ + دو سه هفته تعطيلي ملال آوره!!!
راستشو بخواهيد هنوزم باورم نميشه که عيد اول بهار نباشه...که همه چيز سبز و خرم نباشه... که آدم سفرهء هفت سين نندازه...ولي خوب دوساله که عيد افتاده به زمستون و خوب اينهم قشنگي خودشو داره...
... سال نوي ميلادي همه تون مبارک!!!

آخيش!!! نصف تعطيلات سال نوي مسيحي به خوبي و خوشي گذشت...حالا فقط شش بار ديگه بايد بخوابيم و بلند شيم و هي روزها سر خودمون رو گرم کنيم تا دوباره مدرسه ها باز بشه و هرکي بره سر کار و درسش...ديشب با اين موناي مسخره نشسته بوديم که مثلآ جون خودمون درس بخونيم يکدفعه وسط حل تمرينيش سرشو بالا کرده و ساعت رو نگاه ميکنه و ميگه:فقط ۷-۸ساعت ديگه مونده ...ميگم به چي؟؟؟ ميگه :تا صبح بشه و بريم خريد براي خونه... هيچ وقت فکر نميکردم يک شب به اين اميد بخوابم که صبح بريم خريد براي خونه...ولي اين ملال و تکراري بودن روزهاي تعطيل آدم رو به هرکاري وادار ميکنه....

بايگانی وبلاگ