شنبه، فروردین ۱۶

وين ديوونه ترين هواي دنيا رو داره مخصوصآ الان که ماه آوريل است که تغيير آب و هوا بيشتر است...صبح که از خواب پا ميشي بري دست و صورتت رو بشوري يک ابريه که فکر ميکني چلهء زمستونه و ضخيم ترين کاپشنت هم جوابگوي امروز نيست...تا لباس بپوشي و بري پايين صبحونه بخوري ميبيني اي واي پس ابرا کوشن؟؟؟؟بعد مجبور ميشي يسر دوباره بري بالا لباس عوض کني...بعد از دوسال تازه حالا فهميدم که چطوري بايد لباس بپوشم : يک بلوز آستين کوتاه...ژاکت و کاپشن البته چتر بايد هميشه همراهت باشه چون اينحا هر لحظه امکان تغييرات جوي شديد وجود داره و اينجوري آمادگي برخورد با هر آب و هوايي رو داري...

جمعه، فروردین ۱۵

از تابستون که از ايران برگشتم ديگه از آهنگها و فيلمهاي ايراني جديد بيخبر بودم...اما تعطيلات زمستوني که با مونا رفتيم سالزبورگ پيش عموم اينا از بس که اونا آهنگ ايراني گوش ميکردند و برنامه هاي ماهواره هاي ايراني مثل NITV وغيره رو نگاه ميکردند ما هم معتاد شديم...براي همين از موقعي که باز برگشتيم وين ديگه افتاديم تو خط شهرام K و منصور و اين حرفها...چند روز بيش اين آهنگ نازي جون شهرام K رو تو Google سرچ ميکردم رسيدم به يه سايت باحال ايراني پر اين آهنگهاي باحال وطني...

مني که الان اينجا ميبينيد مثل اين آدمهاي علاف نشستم باي کامبيوتر و وبلاگ مينويسم هزار و يک جور درس و بدبختي دارم که تا آخر شب هم بجنبم بهش نميرسم...اگر درستش رو بخواهيد بايد الان مثل بچهء آدم بلندشم برم دانشگاه چون کلاسم تا نيم ساعت ديگه شروع ميشه و از اينجايي که من هستم تا دانشگاه خودمون نيم ساعت راهه...تازه از وسط اون کلاسه يک کلاس ديگه دارم يعني بايد از سر اين يکي زودتر بلند شم و برم سر اون يکي...بعدش با يکي از بچه ها قرار دارم که بشينيم تحقيق بنويسيم که هيچ کارشم نکردم...اما نمياد...حوصلمو ميگم ها...اصلآ حالشو ندارم...دوستم ميگه مال بهاره...اما من ميدونم که هيچ ربطي به بهار و زمستون نداره...همهء علتش اينه که ديگه انگيزه ندارم...هيچي خوشحالم نميکنه...از هيچ چيز به هيجان نميام چون ديگه هدفي ندارم...
من از اون آدمايي هستم که هميشه توي راهشون دنبال نشانه هستند...دنبال يک علامت که نشون بده راهشونو درست ميرن...خيلي وقته هيچ نشونه اي رو نميبينم..هيچي...نکنه راهو اشتباه ميرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چهارشنبه، فروردین ۱۳


هوا مثل شماله امروز...يکذره بارون اومد اينقدر خنک و خوب شده...سرم درد ميکنه از صبح تا حالا پاي کامپيوتر نشستم و وقت تلف کردم...بچم رفته شمال...دوروزه که صداشو نشنيدم...دلم براي همه چي تنگ شده...عيد ديدني ٫شمال ٫آجيل...حتي فيلمهاي تکراري تلويزيون...
گاهي وقتها فکر ميکنم نکنه زندگي همونها بود و من راهو اشتباه اومدم...نکنه بيست سال بگذره و تازه بفهمم که تا حالاش خودمو گول زدم...
يکروزايي ميزنه به کلم که بلند شم بساطم رو جمع کنم و برگردم ايران...
نميـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدونم...نميـــــــــــــــــــــــــــدونم...هيحيو نميدونم...فقط ميدونم که امروز دلم خيلي تنگ شده.......

واين شما و آهنگ تــــــــــــــــــــــــوپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خيالي نيست از شادمهر عقيلي عزيز....

اينهم از لينک همکاران!!!! ;)

مافياي وبلاگها :

شما هم حتمآ در مورد مافياي وبلاگها شنيده ايد... گروه جالبي متشکل از پرخواننده ترين
وبلاگرها که انسجام و اتحاد خوبي دارند و به اعتقاد بعضي ها هر کسي را به درونشون راه نميدهند!!! که بنظر من اصلآ اشکالي ندارد...يعني اگر منصفانه نگاه کنيم عضويت در هر گروهي مستلزم داشتن يکسري قابليتهاست که در صورت عدم وجود آنها عضويت يا عدم عضويت تفاوت چنداني نخواهد داشت...خلاصه اينکه چند وقت پيش که حرف بر سر گروه گرايي و به اصطلاح مافياي وبلاگي بالا گرفت ايده ءجالبي بنظرم رسيد و اونهم اينکه لينک تموم اين وبلاگها رو زير هم رديف کنم...اما خوب از اونجايي که مافيا رازهاي خودشو داره من غير از تعدادي سران مشهورش بقيه را نميشناسم بناراين اگر فکر ميکنيد خاي کسي يا کساني در اين ميون خاليه بهم خبر بديد که در اولين فرصت افشاشون کنم....


سه‌شنبه، فروردین ۱۲

همين الان اومدم پست قبلي رو بابليش کنم که بلاگر Error داد که يک مشکلي پيش اومده و تا اطلاع ثانوي پابليش ممکن نيست!!!اينقدر حال کردم که حالا هم که من وبلاگ مينويسم بلاگر راه نميده...

سلام....
سلام اين دفعه با سلامهاي قبلي فرق ميکنه علتش هم اينه که من بالاخره بعداز کلي بدبختي و فلاکت يکجايي رو بيدا کردم که بشينم هر روز وبا خيال راحت وبلاگ بنويسم :)
تا بحال وبلاگ رو يکجا مينوشتم...عکس رو يکجاي ديگه دانلود ميکردم چون کامپيوترهاي دانشگاهمون مک اينتاش است و برنامه اش هم Net Skape پس با فارسي نويسي مشکل داشتم و براي وبلاگ نوشتن ميرفتم دانشگاه اصلي اما از شانس من اونجا هم نميشد با موس Right Click کرد يا اينکه بايد حتمآ حتمآ يونيکد پابليش ميکردي و هزار و يک دردسر ديگه... وخلاصه برنامه اي داشتم براي همين برخلاف ميلم وبلاگم صد سال به صد سال آپ ديت ميشد...اما حالا ديگه فکر کنم خدا به دعا هام گوش کرده چون مونا توي کلاسهاي زبان دانشگاه اقتصاد :WU ثبت نام کرد و از اين طريق
توي سيستم اينجا آي دي و پسورد گرفت...اونهايي که با سيستم دانشگاههاي اطريش و امکانات دانشگاههاي مختلف آشنايي دارند ميدونند که بهترين سيستم و امکانات کامپيوتر و اينترنت اينحا متعلق به دانشگاههاي اقتصاد و فني است...
خلاصه اينکه ديگه از اين به بعد جدي جدي مينويسم!!!!!

بايگانی وبلاگ