پنجشنبه، مهر ۹

دردسرهاي ما با عنکبوت خيالباف

آقا من به هيچ قسمت مقالهء اين عنکبوته کار ندارم فقط ميخوام ببينم چرا تا حالا هيچکس تو چت و شبکه با مقاصد زير با من تماس نگرفته هان؟؟؟؟؟؟تازه من از اون اول تو بي بي اس هم بودم و سابقه دارم کلي:)

-شبكه ياد شده، از طريق و بلاگ ها و چت هاي اينترنتي، ابتدا تمايلات جنسي جوانان را تحريك مي كند و سپس برخي از اعضاي داخلي شبكه، با افرادي كه از اين طريق آمادگي جذب شدن دارند، تماس گرفته و آنها را به مراكز فساد و فحشاء و... معرفي مي كنند و...

چهارشنبه، مهر ۸

آه کبرا!!!

اين دوسه روزه يه اندازهء سه چهارسال پاي اينترنت نشستم
از من بپرسيد ميگم هيچي بدتر از اينترنت کابلي نيست...نه دايال آپه که دلت شور تلفن اشغال کردن و اين حرفا رو بزنه نه محدوده که خيالت راحت باشه که مثلآ از يه ساعتي ديگه قطع ميشه نه اينکه مامان و باباهه اينجا هستند که به بهونهء نهارو شام از سر اينترنت بلندت کنند نه خير...
اول صبح مياي لپ تاپه رو روشن ميکني که مثلآ بشيني سر درس و مشقت اما زهي خيال باطل... مسنجره سريعتر از خود ويندوز لود ميشه!!!! بعدش ميگي فقط يه دقيقه ميلمو چک ميکنم و تمام... بعد ميگي خوب بذار يه نگاه بندازم ببينم بالاخره اين اهوراهه بالاخره اومد ايران رو آزاد کنه يا نه!!!! بعدش يه دفعه اي لينک يه آهنگ خاطره دار اساسي مياد جلوي چشمت و ميفتي رو خط آهنگ پيدا کردن بعد تازه چشمت ميخوره به دوسه تا از اين آهنگهاي مبتذل دورهٔ جوونيت از قبيل کبراي سندي و حرمسراي بلک کتز و يه دفعه بخودت مياي ميبيني داري وسط اطاق با خودت کلي قر ميدي!!! بعد توي اين حيص وبيص يکي آن لاين ميشه ديگه تا بياي حال و احوال کني و اينها ديگه نصفه شبه ديگه بايد بري دندونا رو بشوري و شب بخير کوچولو رو بخوني و بگيري بخوابي!! حالا درس خوندن هيچي خدائيش شما جاي من باشيد ميرسيد وبلاگتونو آپ ديت کنيد؟؟؟


پ.ن: به اين وسيله اعلام ميدارد که آهنگ پست قبلي به هيح وجه در صدد ترويج و توجيه تعدد زوجات و صيغه و اين حرفها نيست بلکه موزيکي کاملآ نوستالژيک است و صرفآ براي تغيير حال و هواي روشنفکرانهء هفته هاي اخير در وبلاگستان تجويز شده....

خودموني مبتذل ميشود!!

از مال دنيا هيچي اون کم نداشت
چهارتا زن عقدي و چل صيغه داشت!!!


باريک و بلند داشتش...

ظريف ولوند...داشتش

موفرفري و گيسو کمند...ازهمه رنگ٫ نازو قشنگ ٫رنگ و ارنگ


يکي پيرنش گل گلي و يکي ديگشون لب گلي بود


اما ميون اين همه گل...تپلي واسش سوگلي بود;)

دوشنبه، مهر ۶

اندر احوال آريان

بزار برم...
نگو نه٫
نگو بي توچي ميشه
ميدونم که ميدوني
با تو ديگه نميشه...

اونهايي که مثل من با آلبومهاي گروه آريان دنيايي داشتند و حالا دستشون از دامن کاست فروشيهاي و سي دي فروشيهاي ميدون انقلاب کوتاه است و بر اثر تعريفهاي پرگلک دلشون براي شنيدن آلبوم جديد اين گروه آب شده ميتونند سمپل بعضي آهنگها و نيز کليپ آهنگ بزار برم رو اينجا ببينند:)


آلبالو خشکه و سيمين غانم آن لاين


هي جانمي اينترنتم بالاخره وصل شد...
نشستم توي اتاقم و دارم گل گلدونو از روي وبلاگ ليلا گوش ميکنم و آلبالو خشکه ميخورمو وبلاگ مينويسم اگر بدونيد چه لذتي داره که بعد از سه سال وبلاگ نويسي عجله اي و نصفه نيمه تلگرافي توي دانشگاه بتوني توي خونه بشيني و در ضمن گوش کردن به آهنگهاي مورد علاقه ات توي اينترنت چرخ بزني و مهمتر از همه هر وقت و بيوقت وبلاگ بنويبسي:) خلاصه که از اين به بعد منتظر آب ديتهاي مرتب منظم
و مفصل باشيد!!!

پنجشنبه، مهر ۲

مهرماه

مهرماه بايد عاشق شد .... يک مهرماهي بايد عاشق شد. يک مهر ماهي بايد بازوي چپ تو را - درست در بالاي ارنج - نرم گرفت و بي هراس در خيابانهاي نمزده و تاريک آن شهر - شهري که دوست مي دارم - راه رفت ... با حس رهايي مطلق ... تعلق مطلق....

چهارشنبه، مهر ۱

گلي ترقي در گفتگو با بي بي سي

نمی دانم خاطرات حاج سياح را خوانده ايد يا نه؟ اين شخص يک عمر در حال گريختن از وطن و بازگشتن به آن است، از فلاکت و فقر و عقب ماندگی شهرهای ايران رنج می برد ( زمان ناصرالدين شاه است)، سفر به شهرهای اروپا و آمريکا می کند، آثار تمدن و تجدد را می ستايد، وليکن، چندی نگذشته، از نو فيلش ياد هندوستان می کند، زشتی ها و بدی های تهران و ساير شهرها از يادش می رود (خاطره کوتاه است) و بر می گردد. همان آش و همان کاسه. دوباره فرار و دوباره دلتنگی برای جايی به اسم وطن، دلتنگی برای شهری خيالی...

ايرانگردي!

يارم رفته به کاشان٫ منو کرده پريشان:(

سه‌شنبه، شهریور ۳۱

کيف دستي تان چقدر ميارزد؟؟؟

اگر از شما بپرسند که محتويات کيف دستي تان رويهم چقدر ميارزد چه جوابي ميدهيد؟؟
نتايج يک تحقيق در انگلستان نشان ميدهد که ارزش وسائل محتوي کيف دستي خانمها بطور متوسط برهشتصدو چهل وهشت يورو بالغ ميشود!! از اين مقدار هفتادو دو يورو بصورت پول نقد و نيز لوازم آرايش به همين ارزش - عينک آفتابي به ارزش تقريبي هفتادوسه يورو -عطر در حدود پنجاه و هشت يورو وسرانجام يک برس کوچک به قيمت تقريبي پنج يورو ارزانترين عضو اين مجموعهء گرانقيمت است!!!لازم به ذکر است که دستگاه موبايل به ارزش تقريبي دويست و نودو دو يورو گرانقيمت ترين شي موجود در کيف خانمهاست!!!

جالبتر آنکه ازميان هزارودويست زني که در اين تحقيق که به سفارش يک شرکت بيمه انجام شده شرکت کرده اند اغلب آنها ارزش محتويات کيفشان را کمتر از دويست يورو حدس ميزده اند!!!

امــــــــــــــــــــــــروز

من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي‌خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
چه كسي
پنجه در پنجه‌ي هر دشمن دون
آويزد
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه‌ي اندوه زچيست؟
در تو اين قصه‌ي پرهيز كه چه؟
در من اين شعله‌ي عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز - كه چه؟
حرف را بايد زد!
درد را بايد گفت!
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخني از
متلاشي شدن دوستي است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايي با شور؟
و جدايي با درد؟
و نشستن در بهت فراموشي ـ
ـ يا غرق غرور؟!
سينه‌ام آينه‌اي است
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي ‌دست مرا،
مرغ دستان تو پر مي‌سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشي‌ها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پرمهر مرا سرو تهي بگذارد
من چه مي‌گويم، آه...
با تو اكنون چه فراموشي‌ها؛
با من اكنون چه نشستن‌ها، خاموشي‌هاست
تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي‌خيزند

دوشنبه، شهریور ۳۰

من يک کم از قافله عقب افتادم اما از قديم گفتن: ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه ست!!!

شنبه، شهریور ۲۸

دريچه

ما چون دو دريچه، رو به روى هم،
آگاه ز ِهَر بگومگوي هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هرروز قرار روز آينده.
عمر آينه‏ى بهشت، اما... آه
بيش از شب و روز تير و دى كوتاه

اکنون دل من شكسته و خسته‏ست،
زيرا يکي از دريچه‏ها بسته است،
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد،
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد

يه روز دلگير آفتابي

با خودم ميگم: شايد اگر عاشق نبودم...اگرپدر و مادرم از اون آدمهايي بودند که زندگي رو به آدم زهر ميکنند...اگر توي ايران اينهمه آدم مهربون و صميمي رو نداشتم که بودن هرکدومشون برام مثل يه معجزه است...اگر توي اون آب و خاک بزرگ نشده بودم...اگر به آفتاب پائيزي تهران عشق نميورزيدم...اگر فقط يک سر سوزن بيخيالي و بيرگي قاطي کروموزومهام بود...اگر...اگر...اونوقت امروز ميشد يه روز قشنگ وآفتابي و ميتونستم برم و زير نور طلايي آفتاب بشينمو فکر شهري رو نکنم که چندين هزار کيلومتر ازش دور شدم...فکر اون آدمهاي مهربونيو نکنم که تعطيلاتمو به قشنگترين روزهاي زندگيم بدل کردند...
اما من...عاشقم...مهربونترين مامان و باباي دنيا رودارم...بهترين دوستايي که هرکسي فقط ميتونه آرزوي داشتنشونوبکنه...از يکي از قشنگترين کشورهاي دنيا ميام و به فصلهاي رويايي شهرم عشق ميورزم...و دور شدن از همهء اينها امروز رو به يکي از دلگيرترين روزهاي سال تبديل کرده...
مامان و باباي مهربونم...فرشاد عزيزم...خواهر گلم...شقايق..نگار...مژده...ندا...آزاده...زهرا...پرستو بخاطر بودنتون خدا روشکر ميکنم و خيلي خيلي زود پيشتون برميگردم...

پ.ن: از همه تون که با پست قبلي نگرانم شديد ممنون بخاطر همين مهربونيهاست که هرجاي دنيا که باشم چشمم عاشقانه دلواپس و نگران گربه ايه که روي نقشه دنيا بهم چشمک ميزنه...

پنجشنبه، شهریور ۲۶

بالاخره وقتش شد:(

چهارشنبه، شهریور ۲۵

ميخندم اما خنده ام تلخه ميدوني
ميگريم اما گريه از درده ميدوني

تعريفش را همه مان کم و زياد و راست و دروغ فراوان شنيده ايم...صفحات روزنامه ها و مجلات مختلف هم انباشته از داستانشان شده...اما به چشم ديدنشان شوکي است که هربار دلمان را ميلرزاند و درديست که تا مغز استخوان نفوذ ميکند...
توي تاريکي کوچه که ميپيچيم روسري و کتاني هاي سفيدش در نور ماشين ميدرخشد...چهرهء سرگرداني است در محاصرهء اتوموبيلهايي که مثل گرگهاي گرسنه احاطه اش کرده اند...نگاه سردرگمش بيشتر روي ماشينها ميگردد تا راننده ها حتمآ هرچه مدل بالاتر درآمد بيشتر...برندهء ميدان رقابت پرايد سواري است که پس از سوار کردن دخترک دور ميزند و توي اولين فرعي گم ميشود...و من تماشاگر سکانسي کوتاه از نمايش هرروزهء زندگي در شهري هستم که آدمها در آن براي يک لقمه نان هرکاري ميکنند...از خودم بدم آمده...تمام مسير به چهرهء سردرگمي فکر ميکنم که در تاريکي گم شد...به موجود نحيفي که براي ادامهء اين زندگي نفرين شده به پيشواز گلهء گرگها رفته... ورِِ احساساتي مغزم دنبال مجرم ميگردد دخترک که تن فروشي را پيشهء خود کرده...گرگهايي که دندانهاي تيزشان آمادهء دريدن دخترکان است...شهري که مردمانش مدتهاست در خواب رفته اند...
ور منطقي ذهنم دخترک را تبرعه ميکند که آخر تو چه ميداني شايد احتياج است که با ناداني توام شده...فقراقتصادي است که با فقر فرهنگي همراه شده و دامنش را آلوده کرده...گرگها چه تقصير دارند که خويشان از ازل همين بوده و هست...هيچ جاي دنيا هم گرگها را بخاطر بودنشان دربند نميکنند اما محدوده مشخص ميکنند و ضوابط...مردمان شهر هم عذرشان پيشاپيش خواسته است...مگر تو چه کرده اي که بقيه را سرزنش کني...مگر هزاران بار از هر کس نشنيده اي که بايد کلاهت را محکمتر بگيري و چشمت را بروي مسايل دوروبرت ببندي...پس تکليف اينهمه کلاهي که دوروبرمان به هوا رفته...تکليف اينهمه آدمهايي که از روز ازل کلاهي بسر نداشته اند چه ميشود؟؟؟

سه‌شنبه، شهریور ۲۴

باهم خنديدن

در يک رابطه مهم است که بتواني حرفت رابزني ...تفاهم داشتن از آن مهمتر...احترام گذاشتن به نظر طرف مقابلت...علاقمند بودن...درک متقابل...
اما از من بپرسي با هم خنديدن...شوخيهاي هم را فهميدن...با هم شاد بودن از همه اش مهمتر است...

دوشنبه، شهریور ۲۳

کرمها

چند روزي بود که کامپيوتره را داده بودم رفت و روب کنند!اينقدر که انواع و اقسام کرم و ويروس توي سوراخ و سنبهء فايلهايش جا خوش کرده بودند... کامپيوتره رو که تحويل گرفتم ديدم خير اين کرمها و ويروسها بيشتر از همه توي فايلهاي مغز من جاگرفته اند جايي را سراغ نداريد که مغز را رفت و روب کند؟فکرهاي بيخودي...خاطرات دست و پاگير و حرفهاي آزاردهنده را پاک کنند و بعدش هم يک فيلتر اساسي و ويروس کش براي پيشگيري از ورود دوبارهء فکر و خيالهاي مشابه نصب کنند؟؟

بايگانی وبلاگ