جمعه، مرداد ۷

قرتی بازی

قرتی بازی

تا اونجایی که یادم میاد هیچ وقت تا حالا دلم نخواسته پسر باشم علت اصلیش شاید این باشه که هیچ وقت توی خانواده نشنیدم که تو چون دختری اجازهء فلان کار را نداری و هیچ وقت جنسیتم سد راه خواسته هام نشده ولی یکی از دلایل فرعیش اینه که عاشق و شیفتهء قرتی بازی های دخترونه هستم و کشته مردهء لباس های خوشگل و لوازم آرایش و لوازم زینتی و...

الان هم بعنوان جایزهء درسخون بودن و زرنگ بودن این هفته موهامو مش موقت کردم و بعد تا رنگش خشک بشه ناخنهامو مانیکور کردم!!!خلاصه که دل آقایون محترم شدیدآ کباب که امکان وقت گذرونی های لذت بخشی از این دست طبیعتآ ازشون سلب شده...

چه میکند این مهدی کروبی!!!

چه میکند این مهدی کروبی!!!

مهدی کروبی: اگر پس از 27 سال نتوانسته‌‏ايم در كشور حكومت اسلامي تشكيل دهيم، به طور قطع در آينده نيز موفق به انجام چنين كاري نمي‌‏شويم چرا كه در اوايل انقلاب كه از يك سو نيروهاي بسيار مخلص، ساده‌‏زيست، فداكار و قانعي وجود داشتند و از سوي ديگر كسي در رأس كار بود كه همه اذعان دارند او فردي استثنايي بود و مردم عاشقانه سخنانش را قبول داشتند، بنابراين اگر در آن زمان نتوانسته‌‏ايم حكومت اسلامي تشكيل دهيم، اكنون با وجود شرايط پيچيده اجتماعي و خواست‌‏هاي متفاوت و گاه معارض، امكان چنين امري وجود ندارد.

سه‌شنبه، مرداد ۴

دستهایی پر از هندوانه

دستهایی پر از هندوانه



Sunrise


از واگذاری همهء کارها به دقیقهء نود یکی هم اینکه توی چهارگوشهء اتاق چهار سری جورواجور کتاب و دفتر دستک تلمبار شده و روی لپ تاپم چهارتا فایل ورد باز است و با اینهمه بازهم از رو نرفته ام و همچنان از گشت و گذار در هوای ملس تابستانی وین و فیلم دیدن و هری پاتر خواندن و ناخنک زدن به غرور و تعصب خانم جین آستین دست برنمیدارم...

پ.ن: لابلای سطور رمانهای کلاسیکی مثل همین اثر شاهکار خانم جین آستین جادویی نهفته است که گاهی طرفدار سرسپرده ای مثل مرا هم از صرافت هری پاتر خوانی و دلنگرانی برای دامبلدور مجروح وامیدارد!!

پ.ن 2:سرم که خلوت شد باید یه مقاله بنویسم در باب وعده هایی که آدم موقع درس خوندن به خودش میده و سر خودشو گول میماله تا سر کتاب و درس بمونه...از یه طرف به دلم وعدهء آلبالو خوشگل و درکه و مهمونی میدم و از یه طرف دیگه با مونا و کریستیانه قرار مسافرت به ایتالیا و آلمان رو میگذارم...

شنبه، مرداد ۱

تکه های از واقعیت

تکه های از واقعیت



شصت و چهار میلیون نفر جمعیت...یک میلیون و ششصدو چهل و هشت کیلومتر مربع مساحت...چهل و شش میلیون نفر واجد شرایط رای ...یک سوم آنها زیر سی سال...مشهور به نام پرشیا و دارای تمدن کهن هزار ساله...
اما همهء این اعداد و ارقام چه چیزی را بازگو میکنند؟

نمایشگاه گروهی عکاسان جوان ایرانی با عنوان تکه ها/ قطعات و واقعیتها (تصاویری از ایران) تلاش دارد تا چهرهء واقعی از ایران به بازدید کنندهء اروپایی نشان دهد.


مکان: فوتو گالری وین واقع در وک(Wuk)
زمان: بیست و پنجم جولای تا بیستم آگوست

جمعه، تیر ۳۱

درددلهای یک جهان سومی

درددلهای یک جهان سومی

از روزی که پایم به اینجا رسید نیمی از وقت و انرژی ام صرف این شده که به دوستان و اطرافیانم نشان دهم که بین ما و اینها تفاوت چندانی نیست...تصاویر ایران را نشانشان میدادم که ببینند ما هم اتومبیلهای مدرن سوار میشویم و شتر سواری مدتهاست رواج ندارد...ما هم آپارتمان نشین هستیم...روزنامه میخوانیم...کامپیوتر و اینترنت را میشناسیم و ...
حالا اما بعد از چهار سال میبینم که زمانم را در چه بیراهه ای صرف کرده ام...میبینم که نه تنها ما با اینها تفاوت داریم که صدها سال دیگر هم به پای جهان امروز نخواهیم رسید...

اینجا شهردار شهر مسابقه میگذارد تا مردم مکانهای محبوب شهرشان را معرفی کنند و آنجا شهردار شهر کمر به نابودی معدود مکانهای محبوب بازمانده از تاراج سالیان دراز بسته...
اینجا به مناسبت دهمین سالگرد جشن همجنسگرایان خیابانهای مرکزی شهر را میبندند و همهء شهر در این جشن شرکت میکنند و آنجا دو نوجوان را به جرم لواط اعدام میکنند...

اینجا پیرزن سرایدار ساختمان با انواع مریضیها صبح روز انتخابات تاکسی میگیرد تا در رای گیری شرکت کند و آنجا دکتر مهندسهای مملکت توی خانه نشسته اند تا هخا و اعلی حضرت جوان و ...بیایند و با عصای جادویی سرنوشتشان را عوض کنند...

اینجا بیست سال پیش راکتور اتمی که با هزینهء فراوان ساخته شده است را بعلت مسائل محیط زیستی بکار نینداختند و آنجا تازه دنبال استفاده از انرژی اتمی هستند...

اینجا ساعت چهار صبح به خانه میایی بدون ترس و لرز...آنجا توی روز روشن از وحشت مردان بیمار آسایش نداری...

اینجا به هنرمندانشان مدال اهدا میکنند و آنجا هنرمند و نویسنده بخاطر چک برگشتی کتابی که اجازهء انتشار نگرفته و فیلمی که اکرانش ممنوع شده در گوشهء زندان یا تنگ خانه هایشان میپوسند...
اینجا دختران و پسران جوان هفتهء پس از امتحانات دیپلمشان را از طرف دبیرستان محل تحصیل به مسافرتهای تفریحی اعزام میشوند و از زیبایی و جوانی شان لذت میبرند و آنجا زیبایی و جوانی بزرگترین گناه آدمها میشود و سلب لذت نخستین وظیفهء دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش...
اینجا پلیس و قاضی و...نمایندهء امنیت و قانون هستند و بیش از دیگران ملزم به رعایت قانون و آنجا دیوانه های خودسری هستند که به اتکای یونیفرم و سلاح قانون را به هیچ میگیرند...
اینجا دانشگاه میروی چون به درس خواندن علاقمندی...آنجا به دانشگاه میروی چون راه دیگری برای وقت گذرانی نداری...
اینجا به هر اداره و سازمانی مراجعه میکنی با روی خوش و حوصله به مشکلت رسیدگی میشود...آنجا برای مراجعه به هر کارمند ساده ای بایستی لباس رزم بپوشی و التماس کنی و رشوه بدهی و...
اینجا نمایندهء پارلمان به مسائل کلی کشور رسیدگی میکند و آنجا بااصطلاح نماینده های مجلس در مورد لباس زیر مردم هم اظهار نظر میکنند...
اینجا استاد دانشگاه و پژوهشگر مورد احترام هستند و آنجا حتی فکر کردن هم جرم محسوب میشود و متفکر جنایتکار بالقوه است...
اینجا بحث بر سر این است که تابلوهای رانندگی را هم از لحاظ جنسی خنثی بنویسند و آنجا کم مانده ردیف قبرها را هم زنانه مردانه کنند...

اینجا اساس کار بر تعامل و همکاری با جهان گذاشته اند و آنجا پشتشان را به دیوار کرده اندو بنا دارند با یک شمشیر پلاستیکی با دنیا بجنگند ...


اینجا جهان مدرن است و آنجا جهان سوم....

یکشنبه، تیر ۲۶

هری عزیز ما

هری عزیز ما



جلد ششم هری پاتر از دیروز در دستهای مشتاقانش جا خوش کرده و علاقمندان به دنیای جادویی جی کی رولینگ حالا میتوانند در ماجراهای پر رمز و راز هری پاتر و شاهزادهء نیمه اصیل/ دورگه شریک شوند...
از آنجا که برای خواندن نسخهء آلمانی کتاب میبایست تا اکتبر صبر کرد خواننده های بیصبر آلمانی زبان هری پاتر در سایتی بنام هری پاتر به آلمانی خودشان به ذوق آزمایی میپردازند و پس از نامنویسی در فوروم ترجمه های آزادشان را از متن کتاب آنلاین قرار میدهند...تقریبآ یک پروژه ای شبیه کارگاه ترجمهء جناب مترجم وبلاگستان :)

شنبه، تیر ۲۵

خونه

خونه




خونه اونجاست که صداته...

جمعه، تیر ۲۴

ایرانی خُلّص

اینروزها وبلاگستان بوی گند میدهد درست مثل زندگی واقعی...اینروزها وبلاگستان را به گند کشیده ایم مثل خود زندگی واقعی...همان زندگی که اغلب برای فرار از آن به دنیای مجازی پناه آورده ایم...
یکنفر...یکنفری که ما سه سالی است میخوانیمش به مشکلی برخورده...بعد یکسری آدم جمع میشوند وبه دو گروه تقسیم میشوند :دوستانش و دشمنانش...فصل مشترک این دو گروه هم این است که صرفآ حرف میزنند له یا علیه اش ...از دور مینشینند و میگویند لنگش کن...باز صد رحمت به آنهایی که سکوت میکنند یا سعی میکنند با کلامشان مرهمی بر دردی باشند...دیگران اما با زبانشان زخم خورده ای را بیشتر زخمی میکنند و گرگهایی را میمانند که گوسفند زخمی را تنها گیر آورده اند...
روش ها هم واقعی است...هم در طرفداری و هم در مقابله...هردو خاله زنکی یا بهتر بگویم ایرانی خُلّص...
این آدمهایی را دیده اید که توی ختم دم در کنار خانوادهء مصیبت زده می ایستند و خودشان را بهش نسبت میدهند...در حالیکه دردشان اصلآ دلداری دادن به مصیبت دیده نیست...میخواهند خودشان را مطرح کنند...
الان هم نوشی و ماجرایش بهانه شده تا یکی پز بدهد که ما اینقدر پارتی مان کلفت است که هر ایمیلی که میزیم طرف جواب میدهد و مثلآ به ایمیلهای بقیه محل نمیگذارد...آن یکی پس از شرح عشقبازیش در آنطرف دنیا( دوبی) از تلفنی حرف زدن با قربانی اصلی میگوید و از این طریق تحسین و تعجب حضار را از شدت بچه معروفی بخود جلب میکند...از جبههء مقابل هم حسادتها و رقابتهای خاله زنکی صفحات وبلاگ روشنفکرهای!!!! وبلاگستان را رنگین میکند و بهانه های بدنام کردن طرف هم همان هایی است که در جامعهء نکبت زدهء امروز ایران بوفور یافت میشود...طرف دوست پسر اطلاعاتی داره...دستش با رژیم توی یک کاسه است...با دوستان ما آبش توی یک جوب نمیرفته پس ناراحتی روحی دارد و صلاحیت نگهداری بچه ها را ندارد!!!!
یک نگاه به دوروبرمان بکنیم...این همان رفتاری نیست که در جامعهء واقعی هم پیش گرفته ایم؟؟همان جامعه ای که از شدت دروغ و دورویی حالمان را بهم میزند؟؟؟

خراب کردن هرکس که از ما نیست؟؟؟انگ زدن و برچسب چسباندن به این وآن؟؟؟یا از آنطرف چسباندن خودمان به انحاء مختلف به مرکز حادثه برای جلب توجه بیشتر...

یکی از دوستان اروپاییم تعریف میکرد که محال است در جمعی حرفی از موضوعی و ماجرایی بشود که ایرانیهای حاضر در جمع خودشان را به نحوی با آن مرتبط نکنند...انگار که ما ملت عقدهء جلب توجه و جنون خودبزرگ بینی را درخونمان داریم...

پانوشت:لابلای فحش و تهمت هایی که اینروزها بر سر گوسفند زخمی تنها افتادهء مورد حسادت معروف باریدن گرفته بود یکی هم این بود که طرف زندگی زناشویی خیلی از وبلاگ نویسها را به باد داده وغیره وغیره...خوب بو بکشید بوی گند تفکر پلاسیده را میشناسید که معتقد است زن موجودی شیطانی است و مرد را به فساد میکشد؟؟؟همانکه در هر فتنه ای دست زنی را در کار میبیند؟ ؟؟

چهارشنبه، تیر ۲۲

ای وای بر ما!!!

دوشنبه، تیر ۲۰

باران وسط تابستان

باران وسط تابستان


Lilypads


وین اینروزها عاشق شده...
همهء دیروز حال مریض تبداری را داشت...یا عاشقی که دلتنگ معشوق است...سکوت سنگینش رو هیچ صدایی نمیشکست...بیحال و تبدار... یک جورانتظار عجیب ته چشمهاش موج میزد...
از خانه که خارج شدم دیدم زمین خیس خیس است در حالیکه همهء روز باران نباریده بود...بعد دیدم که چهرهء شهر عرق کرده...دونه های درشت عرق روی آسفالت خیابون...روی بدنهء ماشینهای پارک شده توی خیابون...روی برگها و حتی بدنهء درختها رو پوشونده بود...همونطوری که ترس دوری معشوق عرق به تن عاشق مینشونه...
امروز از صبح بغض شهر سر سبز عاشقمان چندباری ترکیده است...چهره اش خیس خیس است...در میان اشکهایش گاهی لبخند میزند واین وقتی است که چهره اش در نور آفتاب میدرخشد و بعد باز چشمهایش را پرده ای از اشک میپوشاند...

یکشنبه، تیر ۱۹

"We`re not afraid"

"We`re not afraid"



این برخورد میان فرهنگها نیست, تروریستها اصلآ فرهنگ ندارند...این پیام یکی از دهها فوتوبلاگر اروپایی است که پس از حملات تروریستی در لندن و بمنظور ابراز همدردی با بازماندگان حادثه و نشان دادن عدم ترس و تزلزل در مقابل خشونت تصاویرشان را در اینترنت به نمایش درآورده اند...این گروه از فوتو بلاگرها که روزنامهء استاندارد اتریش تعدادی از تصاویرشان را گرد آورده معتقدند که هدف اصلی ترورها نه تنها کشتار مردم بلکه ایجاد ترس و وحشت در میان مردم است و آنها با عکسهایشان میخواهند نشان دهند که به تروریستها اجازهء ایجاد وحشت عمومی را نخواهند داد...

شنبه، تیر ۱۸

اپوزیسون اتفاقی

یکبار با هیجان برای ادیتا دوست لهستانی ام تعریف کردم که نام لهستان برای ما ایرانیها تداعی کنندهء لخ والسا رهبر جنبشی است که از کارخانجات کشتی سازی گرانسک شروع شد و به آزادی لهستان از کمونیسم منجر شد...با نگاهی خالی از هر احساس افتخاری گفت که لخ والسا از جملهء کم سواد ترین رهبرانی است که لهستان بخود دیده و متاسفانه در جریان شور وهیجان مقطعی به قدرت رسید و اینکه بسیاری از تصمیمات اشتباه او لهستان را دچار مشکلات جدی کرد...
میگفت انقلاب نقشهایی را به آدمها تحمیل میکند که غالبآ با دانش و توانایی هایشان مطابق نیست ...

این تحمیل نقش اتفاقی است که در مورد بسیاری از اعضای گروههای اپوزیسون خارج از کشور هم رخ داده...
آدمهایی که سعی میکنند نقشی که در جریان انقلاب سال پنجاه و هفت بهشان تحمیل شده را بازی کنند بدون اینکه در اندازه های این نقش باشند ...
دخترها و پسرهای جوانی که تصادفآ در جریان انقلاب در سنین شانزده هفده سالگی بوده اند و در طی انجام تجربیات گوناگونی که همهء جوانهای همسن و سالشان در همه جای دنیا انجام میدهند وارد گروههای سیاسی شده اند...آدمهایی که به سبب یک اعلامیه یا عکس یا روزنامه و...به زندان افتاده اند و یا تبعید شده اند...آدمهایی که شاید اگر مجبور به تبعید و مهاجرت نمیشده اند شاید امروز اصلآ گرد سیاست هم نمیگشتند...آدمهایی که میتوانستند زندگی معمولی داشته باشند...
در مواجهه با بسیاری از این آدمها میبینی که مخالفت با جمهوری اسلامی به هویتشان تبدیل شده... بدون اینکه حتی ماهیت آن را بشناسند...آدمهایی که همانند بهم زنندگان کنفرانس برلین تصور میکنند که مخالفت یعنی فحش و ناسزا گفتن و گوجه پرت کردن و ....آدمهایی که حتی سعی نکرده اند خودشان را در مسیری که در آن افتاده اند تکامل بدهند...
افرادی که معتقدند که مشکلات ما همه اش زیر سر حکومت است ولی حتی برای تغییر این وضع هیچ برنامه ای ندارند...کسانیکه صرفآ فریاد زدن را آموخته اند و هیچ گوش شنوایی برای شنیدن صدای مخالف ندارند...دیکتاتورهای کوچکی که داعیهء دموکراسی شان گوش فلک را کر کرده...

مادر

مادر

صداش که توی گوشی تلفن میپیچه و جزء به جزء که از کارو درسم سوال میکنه از لابلای حرفهاش میفهمم که دوری ما براش چه خلاء بزرگیه...دوستام هر چند وقت یکبار به خونه تلفن میزنند و احوالپرسی میکنند...پرستو میگفت مامانت خیلی دلتنگ شماست...مژده میگفت مامان من غصهء مامان توهم به نگرانیهاش اضافه شده...
هربار که میام ایران نگاهش از پشت شیشه های مهرآباد میخکوبم میکنه...ما اینقدر سریع بزرگ میشیم یا اون داره به سرعت پیر میشه؟؟؟
بچه های نوشی هنوز برنگشته اند و میخوام یه چیزی بهش بگم...یه چیزی که دلشو آروم کنه...به مامانم زنگ میزنم...میگه مادرجان خدا کسی رو مادر نکنه!!!

پنجشنبه، تیر ۱۶

امثال و حکم

میگویند یک دیوانه سنگی را به چاه میندازد که تمام دستگاه دیپلماسی اتریش به اتفاق هلیکوپتر امداد باید جمع بشن و درش بیارن حالا حکایت اظهارات پیتر پیلز نمایندهء حزب سبزهای اتریش است که دوپایش را در یک کفش کرده و میخواهد ثابت کند که زمین گرد است و با این کارش دولت اتریش را به زحمت انداخته و هرچی این خانم کارین میکلاوچ وزیر دادگستری نصیحتش میکند که بابام جان این ملت بزرگ وآگاه ایران با آرای سهمگینشان طرف را به ریاست جمهوری انتخاب کرده اند و تو لازم نیست کاسهء داغتر از آش بشوی و شریک تجاری عزیز ما را برنجانی طرف عین خیالش نیست که نیست که نیست!!!

دوشنبه، تیر ۱۳

هومم...

هومم...

میگن عاشق یکی دیگه هستی...

یکشنبه، تیر ۱۲

چیزی که عوض داره...

چیزی که عوض داره...

طی هشت سال گذشته و بویژه در دورهء اول ریاست جمهوری خاتمی بارها از زبان اصلاح طلبان میشنیدیم که محافظه کاران هر چهل روز بحران ایجاد میکردند...حالا با توجه به روی کار آمدن محافظه کاران در ایران... آمریکا و بعضی از سیاستمداران اروپایی این وظیفه را به عهده گرفته اند و هر هفته یک بامبولی سر رئیس جمهور محبوب قلبها در میاورند و نمیگذارند که آب خوش ریاست جمهوری از گلویش پائین برود...اول که به تقلب گسترده در انتخابات اعتراض کردند و هفتهء پیش از شرکتش در اشغال سفارت آمریکا سخن گفتند و حالا هم یکی از نماینده های حزب سبزهای اطریش ادعا میکند که جناب دکتر عزيز ما در ترور عبدالرحمان قاسملو رهبر مخالفان کرد در وین دخالت داشته...
باز صد رحمت به جناح راست خودمان این خارجیهای چشم سبز نمیگذارند طرف حداقل عرق مبارزات انتخاباتی اش خشک شود!!!

شنبه، تیر ۱۱

تولدم مبارک!

تولدم مبارک!




بیست و هفت سال پیش درچنین روزی:)


پ.ن: با تشکر از همهء تبریکات تلفنی، ایمیلی،کامنتی و اس ام اسی ملت قهرمان :)

بايگانی وبلاگ