یکشنبه، دی ۱۰

یلدابازی

یلدابازی

من از بازی یلدا و دعوتنامه ها توی سفر خبر دار شدم و برای همین تازه الان تونستم دعوت سایه, رها, شایان, دختر بودن و مانا رو لبیک بگم و اعتراف بکنم:
از روزی که اولین کامپیوتر عمرم را خریدم یعنی همین هفت سال پیش تا امروز اولین کاری که بعد از بیدار شدن انجام میدهم روشن کردن کامپیوتر است...تازه بعد از چک کردن ایمیلهام دست و صورتم را میشورم...
راستش رو بخواهید تا قبل از اینکه از ایران خارج بشم فکر میکردم آدم جهان وطنی هستم و میتونم ریشه هامو دستم بگیرم و هرجا دلم کشید بمونم اما حالا مطمئنم که توی هیچ جای دنیا مثل ایران خوشبخت نخواهم بود...
بودن با دوستام بیشتر از بودن با خانواده ام برام لذتبخشه و این مساله تابحال موجب بحثهای تاریخی در خانواده مان شده است که آخرینش هم همین تابستان امسال بود...
تجربهء عشقی ناموفقی که داشته ام باعث شده از اساس به عاشقی با دیدهء شک نگاه کنم و این برای من احساساتی یعنی تلخی و غم...
خیلی دوست دارم با وبلاگرهای دیگ از جمله این خانم از نزدیک آشنا بشم اما بخاطر خجالتی بودن ذاتی ام هیچ وقت پاپیش نگذاشته ام...تنها استثنا هم کیوان سی و پنج درجه است که خوشبختانه به ایمیلم جواب مثبت داد...

کسانی که من برای اعتراف دعوتشان میکنم: نگار, علی قدیمی, یه ذهن برهنه, یک ایرانی در آمریکا...

سه‌شنبه، آذر ۲۸

دست مریزاد


لینکدونی:
روزنامه استاندارد اتریش
: اکثریت خاموش ایرانیان برای نخستین بار به سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد پاسخ داد: اصولگرایان نتوانستند در هیچکدام از شهرهای ایران اکثریت را بدست آورند!

دست مریزاد

یک دست مریزاد جانانه و یک تشکر اساسی از همهء اونهایی که روز جمعه خونه ننشستند و وعده های تحریمی ها و تئوری توطئه ای ها را که نتایج از قبل مشخص است و تنها آمریکا است که مارا نجات میدهد و غیره و غیره را نادیده گرفتند و شال و کلاه کردند و رفتند همان کوچکترین شانس همگی مان را برای تغییری هرچند کوچک استفاده کردند و نتیجه اش این شد که از روز جمعه تا همین امروز عصر کل سیستم پوپولیستی احمدی نژادی به تک و تا افتاده که نتایج انتخاباتی را مخدوش کند که بقول نمایندهء محبوب جناح راستی ام جناب افروغ بیش از هرچیز یک نه بزرگ بود « به خرافه‌گرايي، احساس‌گرايي، انتظارگرايي‌هاي نامعقول، اوهامات و تفكراتي كه عقلانيت و تجربه و تخصص را برنمي تابد»...
از نظر من اینکه چند نفر اصلاح طلبان و چند نفر از گروه فالیباف به شورا بروند در درجهء دوم اهمیت قرار دارد...نکتهء مهم این است که این انتخابات نشان میدهد که مردم ایران فهمیده اند با انفعال کاری از پیش نمیبرند و اگر به آینده وسرنوشتشان علاقمند هستند نباید منتظر سازمانهای بین المللی و آمریکا و انگلیس باشند...امیدوارم که این تفکر و تلاش همچنان ادامه پیدا کند...

پنجشنبه، آذر ۲۳

حق من رای من

لینکدونی:
میرزا: انتخابات در این مملکت وظیفه شهروندی نیست، یک جنگ برای حق حیات است
خوابگرد: به جای این‌که فقط فحش بدهم٬ ر‌‌ای می‌دهم

حق من رای من


من بعنوان شهروند ایرانی در خارج از کشور غیر از انتخابات ریاست جمهوری شرایط شرکت در هیچکدوم از انتخاباتهای دیگه رو ندارم اما مطمئنم که اگر ایران بودم حتمآ توی انتخابات شرکت میکردم...دلیلم هم استدلالی است که اتفاقآ خیلی از تحریمی ها به کار میبرن و اونهم تغییر در وضع موجود است...اما من برعکس خیلی ها که فکر میکنند با توی خانه نشستن و دهن کجی کردن وضع را تغییر میدهند ترجیح میدم که در تعیین سرنوشتم بطور فعال شرکت داشته باشم...در مورد کاندیداها و لیست ها هم من همچنان به اصلاح طلبان رای میدهم نه به این دلیل که فکر میکنم بهترین هستند...به اعتقاد من هر انتخاباتی انتخاب بین بد و بدتر است و انتخابات شوراها و خبرگان در ایران هم هیچ استثنایی در این زمینه نیست...

پینوشت : میدونید بنظر من اصلآ هم محمد جواد روح حرف بیجایی نمیزنه و بیخودی اینهمه ملت بهش میپرند...مگر حرفش غیر از این است که یک عده آدمی که فقط شعار میدهند و غرو نق میزنند دست از این کارها بردارند و مثل آدمهای مسئول و فهمیده بطور فعال در تعیین خواسته هاشون شرکت داشته باشند... تنها اشتباهش این است که روی سخنش با ملتی است که از انقلاب پنجاه و هفت تا گران شدن نان همه چیز را تقصیر آمریکا و انگلیس میبیند و سرگرمی سالم مهمانی های پنج شنبه و موضوع ثابت گفتگوهای توی تاکسی اش بدو بیراه گفتن به دولت و مجلس است و سند تفاخرشان هم شناسنامهء مهرنخورده شان...ملتی که موقع هوچی گری و شلوغ بازی نفر اول است و وقت انتخاب و حرف زدن همیشه خدا زبان در کام کشیده...

پینوشت دوم: نمیخواهم به کسی گیر بدهم ولی همانطور که نوشتهء آزاده در مورد رئیس جمهور دلخواهش که خوش بو و خوش تیپ قرار بود باشد ( یادش بخیر) فشارم را به صد رسانده بود...این نوشتهء امشاسپندان هم روی اعصابم است نه برای اینکه رای نمیدهد بلکه برای اینکه علی رغم فعالیتهای اجتماعیش هنوز این واقعیت را درک نکرده که انتخابات یک امر جمعی است اگر فعال حوزهء زنان دنبال سهم خودش باشد و فعال حوزهء اجتماعی دنبال کار خودش پس تکلیف همبستگی اجتماعی چی میشود؟ چون وضعیت جنبش زنان در این دوره با دورهء خاتمی تغییر نکرده ( که دروغ آشکاری است و تنها کافی است نگاهی به وضعیت زنان بیندازید تا وضعیت جنبششان را دریابید ) پس گور پدر تمام آن دانشجوهایی که اجازهء تحصیل ندارند و تمام آن کتابهایی که مجوز نشر ندارند و همهء کسانی که در کسب و کارشان بعلت سیاستهای دولت مهرورز تخته شده است...
بازهم میگویم که نمایندگان جنبش اصلاحات بهترین نیستند اما با توجه به شرایط موجود بهترین انتخاب هستند..امیدوارم آرزوی این انتخابات هم مثل همان رئیس جمهور فهمیدهء خوش تیپی که ادوکلن میزند و زبان میداند و ملایم است بدلمان نماند...

دوشنبه، آذر ۲۰

ایده های شبانگاهی

ایده های شبانگاهی

همهء روز را دور خودم چرخیدم و به نوبت به جزوه های درسی و خوردنی های توی یخچال نوک زدم و بعد ساعت شش بعد از ظهر رفتم ورزش و بعد هم با دوتا رفیق رفتیم شام و قهوهء بعد از شام و بعد تازه وقتی به ذوق یک حمام گرم و یک خواب اساسی به خانه رسیدم دیدم که استاد کلاس صبح دوشنبه ام ایمیل زده و یادم انداخته فردا باید خلاصهء مقاله ای را تحویلش بدهم که پاک فراموشم شده بود...
خلاصه اینکه یکشنبه شبمان کمی تا قسمتی طولانی شده و بنده تا همین الان مشغول چرکنویس اول خلاصه مقاله در باب مردانگی و فوتبال بودم و تازه از آنجایی که وقتم به شدت آزاد و حوصله ام فراوان بجاست به فکر افتاده ام که مقاله را که اتفاقآ بسیار هم جدید است و در مجموعه مقاله ای با موضوع تاثیر فوتبال در سیاست به مناسبت جام جهانی فوتبال در آلمان منتشر شده را برای فمینیستهای عزیز طرفدار ورود زنان به استادیوم فوتبال ترجمه کنم...

پینوشت: هرچه میگردم سایت کمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه را پیدا نمیکنم...یعنی مطالبشان توی وبلاگ نسرین و پرستو وسایت میدان است ولی خودشان صفحهء اختصاصی ندارند گویا!!!

شنبه، آذر ۱۸

شنبه ها

شنبه ها

اگر جمعه شبها مهمان نباشم یا اینکه پای اینترنت تا دم صبح بیدار نمونم شنبه روز کاملی است..از شنای ساعت هشت صبح در سالن سرپوشیدهء دانشگاه با پنجره های قدی که میتونی طلوع خورشید رو همونجوری که به پشت روی آب سر میخوری نظاره کنی بگیر تا خرید هفتگی انواع و اقسام میوه ها و خوراکیهای عجیب و غریب از شنبه بازار سر راه تا صبحانهء دیر هنگاه ساعت یازده و نیم...بعد هم تازه ادامهء خواب صبح...عصرها باز به درس و مشق اختصاص داره و شب احتمالآ یک فعالیت فرهنگی در مایه های تماشای فیلم و یا خواندن کتاب...

آخر هفته با سینما

آخر هفته با سینما





فقط یک هفتهء دیگر به تعطیلات مانده و من کلی نوشتهء ننوشته و مقالهء نخوانده و کار انجام نداده دارم... میان اینهمه به سرم زده ورفته ام برای اولین بار با دستهای خودم یک فیلم ترسناک کرایه کرده ام و یک فیلم جنگی...فیلم ترسناکش یک ترکیب بی سروته از حس ششم و پروژهء جادوگر بلیر بود که حتی آدم ترسویی مثل من را هم نتوانست زیاد تحت تاثیر قرار بدهد...فیلم جنگی اش هم کپی ضعیفی از غلاف تمام فلزی بود در بارهء جنگ اول خلیج فارس و اوضاع کله کوزه ای ها و یا همان تفنگداران دریائی آمریکا است که من تنها گول اسم کارگردانش سام مندس (زیبای آمریکایی) خوردم و به جز بالاتنهء لخت جيك گيلن هال بازیگر خوش قیافهء کوههای بروک بک چیز زیادی برای عرضه نداشت...البته با دیدنش متوجه میشوید که علت وقوع فجایعی مثل زندان القریب میتواند صرفآ وقت گذرانی و ایجاد هیجان برای جوانانی باشد که برای بدست آوردن پول و امکانات بیشتر راهی بجز واردشدن به ارتش ندارند...جوانانی که بدون هیچ آمادگی وبه یکباره وارد محیطی سرشار از خشونتهای فیزیکی و روانی میشوند...محیطی که در طی زمان آنها را به حیوانهایی بی روح و خشن تبدیل میکند...

بی زبانی یا بیسوادی

بی زبانی یا بیسوادی

پرستو نوشته :" چقدر بد است که حرف‌هايی داشته باشی، نظر داشته باشی درباره‌ی موضوعی که از تو می‌پرسند و فقط به خاطر تسلط نداشتن‌ات به زبان دربمانی از جواب دادن يا جواب بدهی، نه کامل، نه روشن و می‌دانی که سطح حرف زدنِ تو، قدرتِ بيانِ تو خيلی بيش‌تر است. حيف." میخواستم بگویم که این مسئله بویژه وقتی در سنین بزرگسالی به خارج از کشور بیایی و مثلآ در رشته ای در دانشگاه مشغول به تحصیل بشوی خودش را بیشتر نشان میدهد...یعنی اینکه آدم در زمینهء رشتهء خودش به کلمات و اصطلاحات آشنا است ومیتواند با دیگران ساعتها در مورد موضوعات روزمره و یا موضوعات مورد مطالعه اش بحث و گفتگو کند اما همینکه دامنهء بحث به موضوعات دیگر حتی در حد اطلاعات عمومی کشیده میشود زبانش بسته میشود آنهم نه به دلیل ضعف اطلاعات بلکه به سبب ضعف زبان...همهء کسانی که در کشور جدید مدرسه نرفته اند و دیپلم نگرفته اند در این زمینه ضعف چشمگیری دارند...مثلآ طرف دکترای فیزیک دارد اما از کلمات و اصطلاحات کاملآ پیش پا افتادهء دربارهء بیولوژی بی خبر است و یا فوق لیسانس علوم سیاسی دارد اما نمیداند فلان عملیات ریاضی را چطور در قالب کلمات بیان میکنند و یا اینکه مثل من با دهان باز به همکلاسی که در مورد مادها و پارسها سخنرانی میکند خیره میشود و درحالیکه معادل آلمانی این اقوام را برای نخستین بار میشنود توی ذهنش دنبال همان یکذره اطلاعاتی میگردد که توی کتابهای تاریخ بی مصرفمان خوانده است...

دوشنبه، آذر ۱۳

چقدر و چندسال؟

چقدر و چندسال؟

وقتی آدم تازه از ایران خارج شده و دلش برای جنبه های مختلف زندگی در وطن تنگ میشود مدام از دیگرانی که باتجربه تر هستند و سالهای مهاجرتشان دیگر دورقمی شده میپرسند که این حسها چقدر طول میکشد تا از بین بروند یا کمرنگ بشوند؟
به سبک عمو شل اگر بخواهیم بپرسیم باید بگوییم چقدر طول میکشد تا آدم دیگه برای جهت یابی ناخودآگاه در سمت شمال دنبال کوهها نگردد...
چند سال باید بگذرد تادیگر در شهرهای بیگانه دنبال نشانه ای از شهر آشنای کودکیمان نگردیم...
چند تا بهار باید بگذرد تا آدم دلش هوای بوی سمنو و سنبل را نکند...
چند تا تابستون باید پشت سر بگذاریم تا یاد شب نشینی های تابستانی و هوای دم کردهء نیم شب را از سر بیرون کنیم...
چند تا پائیز لازم است تا بوی خوش هیزم و نم بارون و مزهء لبو و آش رشته را از یاد ببریم...
اما میدونم هرچند سال هم بگذرد بازهم کافی است تا بشنوم که خیابانهای تهران برفپوش شده تا دلم برای همهء آن کوچه پسکوچه هایی که در روزهای زمستانی حال و هوایی دیگر دارند و البرز برفپوش و شهری که چهرهء زمستانی اش در قلب من جایگاه ویژه ای دارد پر بکشد...

شنبه، آذر ۱۱

آهنگ عصر شنبه

آهنگ عصر شنبه*




بعد از فیلمفارسیهای رنگ و رو رفته و اکشنهای آمریکائی که روی فیلمهای کم کیفیت وی اچ اس میدیدیم , تماشای کانالهای ماهواره ای ترک اولین تصاویری بود که نسل من از دنیای خارج از ایران دریافت میکرد...کانالهایی که غالبآ به پخش موسیقی اختصاص داشت...آهنگهایی که پس از آن در ماشینها و میهمانیها به کرات شنیده میشد...نامهای ابراهیم تاتلیس, ابرو, جلیک, محزون و...برایم یادآور دوره ای است خاکستری که این نامها و موسیقی و فیلمهایشان به آن رنگ و شور میبخشیدند...

* به سبک کامران آنسوی دیوار!

جمعه، آذر ۱۰

در غربت

لینکدونی : جک سال

در غربت

اونوقت یه روز صبح پامیشی و همینجوری الکی از زمین و زمون شاکی هستی...هرچفدر هم که هوا آفتابی باشه ( که کلآ برای پائیز اینجا امر بی سابقه ای حساب میشه ) و تو هم زیاد خوابیده باشی ( که اونهم اتفاق مبارکیه در این هفته های بیخوابی قبل از تعطیلات) بازهم گره بین ابروها باز نمیشه و هرقدر هم زور بزنی یه لبخند کوچیک هم رو لبات نمیشینه...اینجور روزها اصلآ نباید از در خونه بیرون رفت چون کافیه که پیرزنی که توی تراموا پات به پاش خورده چپ چپ نگات کنه و یه چیزی زیر لب زمزمه کنه, یا نمیدونم فروشندهء توی مغازه دیر جوابتو بده که یه حس مزخرف بیادو حجم گلوتو اشغال کنه...اونوقته که آرزو میکنی............................( وقتی داشتم اینو مینوشتم هیچ آرزوی خاصی یادم نیومد...کلآ توی همچین روزهایی زیاد آدم نباید فکر بکنه چون ممکنه به نتایج خطرناکی برسه!!)....

بايگانی وبلاگ