tag:blogger.com,1999:blog-36220912024-02-22T11:13:33.210+01:00خودمونیUnknownnoreply@blogger.comBlogger812125tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-48634681754190356672011-02-02T20:26:00.000+01:002011-02-02T20:26:14.749+01:00peaceful demonstration shot at in downtown Cairobb<iframe width="480" height="295" src="http://www.youtube.com/embed/Y8ZtArq3jtc?fs=1" frameborder="0" allowfullscreen=""></iframe>Unknownnoreply@blogger.com13tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-59554982436757543422009-06-26T10:28:00.003+02:002009-06-27T00:36:21.475+02:00*بیانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن*<div style="text-align: justify;"><span class="Apple-style-span" style="font-family:arial;"><span class="Apple-style-span" style="border-collapse: collapse;"><br /></span></span></div><span class="Apple-style-span" style=" border-collapse: collapse; font-family:arial;"><div style="text-align: justify;">*بیانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس</div><span class="Apple-style-span" style="font-size:medium;"><div style="text-align: justify;">از آن*</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">۱) ما، گروهی از وبلاگنویسان ایرانی، برخوردهای خشونتآمیز و سرکوبگرانهی حکومت ایران در مواجهه با راهپیماییها و گردهمآییهای مسالمتآمیز و بهحق مردم ایران را به شدت محکوم میکنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی میخواهیم تا</div><div style="text-align: justify;">اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان میدارد «تشكيل اجتماعات و راه پيمايیها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد، آزاد است» رعایت کنند.</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">۲) ما قانون شکنیهای پیشآمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غمانگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام میدانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه دادهاند، تخلفهای عمده و</div><div style="text-align: justify;">بیسابقهی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاریی مجدد انتخابات هستیم.</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">۳) حرکتهایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامهنگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آنها، قطع شبکهی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمیتواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد</div><div style="text-align: justify;">بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کمتر شود.</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی</div><div style="text-align: justify;">بخشی از جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایرانی</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">Statement by a group of Iranian bloggers about the Presidential elections</div><div style="text-align: justify;">and the subsequent events</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">1) We, a group of Iranian bloggers, strongly condemn the violent and repressive confrontation of Iranian government against Iranian people legitimate and peaceful demonstrations and ask government officials to<span class="Apple-tab-span" style="white-space:pre"> </span> comply with Article 27 of the Islamic Republic of Iran's Constitution</div><div style="text-align: justify;">which emphasizes "Public gatherings and marches may be freely held, provided</div><div style="text-align: justify;">arms are not carried and that they are not detrimental to the fundamental principles of Islam."</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">2) We consider the violations in the presidential elections, and their sad consequences a big blow to the democratic principles of the Islamic Republic regime, and observing the mounting evidence of fraud presented by the candidates and others, we believe that election fraud is obvious and we ask for a new election.</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">3) Actions such as deporting foreign reporters, arresting local journalists, censorship of the news and misrepresenting the facts, cutting off the SMS network and filtering of the internet cannot silence the voices of Iranian people as no darkness and suffocation can go on forever. We invite the Iranian government to honest and friendly interaction with its people and we</div><div style="text-align: justify;">hope to witness the narrowing of the huge gap between people and the government.</div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /></div><div style="text-align: justify;">A part of the large community of Iranian bloggers</div><div style="text-align: justify;">June 26, 2009</div></span></span>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-39380890896964135942009-02-07T21:59:00.002+01:002009-02-07T22:05:22.031+01:00سلام دوباره<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /><br />از بار آخری که نوشتم اینقدر گذشته که حتی سرو شکل بلاگ اسپات هم تغییر کرده...این تغییر ولی به ظاهر بلاگ اسپات محدود نمیشه, من هم خیلی تغییر کرده ام...تنها چیزی که در من تغییر نکرده نیاز به نوشتن است...نیاز به ثبت کردن حسهایی که مثل بغض توی گلوت جمع میشن و نفستو تنگ میکنن...ضربان قلبتو تندتر میکنن و روحتو درد میارن...<br />همین نیاز به نوشتنه که باعث شد امشب بعد از اینهمه وقت باز بیام سراغ اینجا و بنویسم...<br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com9tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-17941682916057631572008-11-08T17:34:00.003+01:002008-11-08T17:37:55.446+01:00یك كار كاملا ایرانی<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><strong style="font-weight: bold;">شما اگر بخواهید به لحاظ تاریخی به این مساله نگاه كنید با در نظر گرفتن مسائل آن دوران چه خواهید گفت. از نظر شما انگیزههای اصلی اشغال سفارت آمریكا در تهران چه بود؟</strong><br /><br />سه انگیزه وجود داشت، اول: اقدامی برای خدشهدار كردن قدرت آمریكا. دو: بهرهبرداری از آن در مقابل دشمنان داخلی ملیگرایان، سكولارها و چپها. سوم: تفریح.<br />فكر نمیكنم طرح و نقشه دقیق قبلی برای این كار وجود داشت. در آن زمان آنها با خود فكر میكردند الان چه كار كنیم خوب است؟ مثلا میگفتند (بریم سفارت رو بگیریم بعد چی؟ یه كاریش میكنیم، بعد چی میشه؟) یعنی یك كار كاملا ایرانی. همه اینها یك ژست سیاسی بود. میخواستند پز بدهند كه ما هم قوی و نیرومند هستیم مثل آمریكا. جمعیت زیادی برای حمایت از اقدام آنها جمع شدند. دانشجویان سالهای اول بیست سالگیشان را میگذراندند. <p> </p> <p>تعدادی از آنها ریش داشتند. در میانشان دانشجویان مهندسی هم بودند كه به نظر میرسید از دانشجویان (كتابخوان) باشند. اما اكثر آنها اطلاعاتی از دنیا نداشتند. اغلب دانشجویان نشان میدادند كه دعا و نماز میخوانند. آنها به طبقه پایین جامعه تعلق داشتند و در شهرهایی مثل نیشابور و كازرون زندگی میكردند. آنها چهارده ماه ما را نگه داشتند. آنها میخواستند به ما بفهمانند كه باید به آنها احترام بگذاریم. من هم میگفتم طوری وانمود نكنید كه انگار این كار شما به نفع ماست. (منت سرمون نگذارین).<br /><br />كار شما بسیار زشت و زننده است. میگفتم من مثل همه شما هستم. اینگونه با من حرف نزنید. اما آنها چند بار از ما بازجویی كردند اما نتوانستند از كار من سر در بیاورند. بارها دیدم كه بیش از آنها از كشورشان و تاریخشان اطلاعات دارم. آنها هیچ وقت خودشان را معرفی نكردند اما میدانم كه یكی از آنها عباس عبدی بود.</p><h3 id="ctl00_MainContentPlaceHolder_MagIssueContentUserControl_UpperTitleParagraph" class="magIssueContentUpperTitle"><a href="http://www.shahrvandemrouz.com/content/3478/default.aspx"><span style="font-size:85%;">گفتوگوی شهروند امروز با جان لیمبرت، گروگان امریكایی در سفارت تسخیر شده امریكا در تهران</span> </a> </h3><p><br /></p></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-32010546147703737982008-03-23T19:34:00.002+01:002008-03-23T19:40:24.669+01:00باراک اوباما به روایت پیر امیدیار<div dir="rtl" style="text-align: right;">When he talks about America, it makes me proud to be an American. I want to believe, and I do believe that we live in the America he is talking about. I'm an immigrant, and even though I was raised here, I've always loved this country and its ideals with the fervor of a convert. He puts words to what I feel.<br /><br />پیر امیدیار پایه گذار سایت پرطرفدار <a href="http://www.ebay.com">ای بی</a> در جدیدترین پست<a href="http://tinyurl.com/2my4f3"> وبلاگش</a> حمایتش را از باراک اوباما کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا اعلام کرد!<br />امیدیار که با کلینتون آشنایی نزدیکی دارد و با سناتور مک کین ملاقات داشته ضمن تاکید بر توانایی های هردو آنها مینویسد که تصمیم به حمایت اوباما برای او تصمیم آسانی نبوده و با توجه به ارتباطش با کلینتون ها عاقلانه تر این است که خودش را کنار بکشد و در این زمینه اظهار نظری نکند اما یک نکته باعث میشود که این کار را انجام ندهد:<br /><br />But then I ask myself: when will I have another chance in my life to risk the downside and take a stand, to raise my voice in support of someone as inspiring and aspirational as Barack Obama? That someone like him, of his vision, his character and tempermant, could be president of the United States, will only happen once in my life. Sure, if he loses now he could try again in four or eight years. But by then the audacity of his message will be dimmed by repitition and cynicism. And I will have missed my very first opportunity to stand for hope and the ideals that set this country apart, and make this country great.<br /><br />به اعتقاد امیدیار, اوباما آینه ای را در برابر ایالات متحده قرار داده است که اگرچه نقصها و زشتی های موجود را منعکس میکند اما نشاندهندهء تصویری است از نهاد قوی و پرافتخار ایالات متحده که قادر است بر مشکلاتی که بر سر راهش قرار دارند فایق آید!<br /><br />در همین زمینه ویدوی سخنرانی اوباما در مورد نژاد پرستی را ببینید که علی رغم اینکه طولانی است ظرف چند روز دو نیم میلیون بیننده داشته! اوباما در این سخنرانی موضوع چالش برانگیز نژادپرستی در ایالات متحده را با استفاده از مثالهای شخصی فراوان به سخنرانی جذاب و پرشوری تبدیل میکند که عمق فرهیختگی و شعورش را آشکار میکند.<br /><br /><object width="425" height="355"><param name="movie" value="http://www.youtube.com/v/zrp-v2tHaDo&hl=en"><param name="wmode" value="transparent"><embed src="http://www.youtube.com/v/zrp-v2tHaDo&hl=en" type="application/x-shockwave-flash" wmode="transparent" width="425" height="355"></embed></object><br /><br /><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-8637987544450004332008-03-16T19:31:00.001+01:002008-03-16T19:33:37.721+01:00نسل ما<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjVU7wEq1WgYl7gIDnc9TxcpJfzXqY5B6pnzcOVTnwyi6fv0kKK7te30a59D8OmSLAau_O1_l-i1mnugAIzUQTWyjC0dGpHnIuq9jSBfoOwxA07JrP9txGpp6U29DQFwNR5PCUf9A/s1600-h/martin_luther_king_jr.JPG"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjVU7wEq1WgYl7gIDnc9TxcpJfzXqY5B6pnzcOVTnwyi6fv0kKK7te30a59D8OmSLAau_O1_l-i1mnugAIzUQTWyjC0dGpHnIuq9jSBfoOwxA07JrP9txGpp6U29DQFwNR5PCUf9A/s320/martin_luther_king_jr.JPG" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5178409456626350082" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /><br />مارتین لوتر کینگ در هنگام سخنرانی اش به هنگام دریافت جایزهء نوبل در وصف جامعهء آمریکا جمله ای گفته که وصف الحال جامعهء ایران در این روزهاست: ما باید برای این نسل تاسف بخوریم نه تنها بجهت اعمال و کرداری که افراد بد انجام میدهند بلکه بخاطر سکوت تکان دهنده ای که افراد خوب پیشه کرده اند!<br /><br />نمیتوانم کسانی را بفهمم که به نام دین و امنیت این روزهای سیاه و تلخ را سیاهتر و تلختر میکنند اما دلم میخواهد کسانی را درک کنم که اینهمه سیاهی و تلخی را میبینند و قدمی برنمیدارند حتی در حد همین تکه کاغذی که سهم ما از آزادی و مبارزه است...نمیفهمم این آدمهایی که در این روزهای سیاه سر در گریبان فروبرده اند...سرد, منجمد, بی تحرک...<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-29525826593934887672008-03-05T23:57:00.001+01:002008-03-05T23:57:55.374+01:00پدرم<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /><br />پذیرایی کردن و در اصل سرگرم کردن والدین فکر میکنم یکی از تجربه های خاصی است که کسانی که در خارج از کشور زندگی میکنند باهاش سروکار دارند!<br />فکرش را بکنید که پدرو مادری که شما همیشهء خدا بهشان وابسته بوده اید و همه جا را بهتر از شما میشناخته اند و برنامه ها و سرگرمیهای خوشان را داشته اند برای یک مدت به شما وابسته میشوند و این شما هستید که تصمیم میگیرید که چجور غذایی بخورند ( بواسطه رستورانهایی که انتخاب میکنید و سبک خریدو خورد و خوراکتان), کجا بروند ( محلهایی که شما تشخیص میدهید از قبیل موزه یا گالری یا خرید) و احیانآ چه برنامه روزانه ای را دنبال کنند ( صبحانه ساعت هشت صبح, نهار دو بعد از ظهر, پیاده روی عصر!) خلاصه اینکه یکجورهایی پدرو مادرتان میشوند مثل بچه های شما...<br />این چند روز که بابا اینجاست فرصتی است که باهم وقت بگذرانیم و برایم جالب است که چقدر سریع با سبک زندگی ما خودش را وفق داده ( باتوجه به اینکه سبک زندگی دانشجویی ما با سبک زندگی مان در ایران متفاوت است) و اینکه چقدر بودنش در خانه دلگرم کننده است...اینقدر که سعی میکنم بیشتر اوقات روز را با او بگذرانم و قسمتهای مورد علاقه ام در شهر را با او ببینم و نظرش را بشنوم ( که باتوجه به سیاستمداری بیش از حدش سخت است از نظر واقعیش سر دربیاوری) و از هر فرصتی برای گپ زدن با او استفاده میکنم و همهء اینها به این روزهای سرد آخر سال کلی رنگ داده...<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-62283196850140896462008-03-04T00:08:00.004+01:002008-03-04T01:07:49.666+01:00جشن هسته ای<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />ویتالی چرکوف رئیس دوره ای شورای امنیت و نمایندهء روسیه در این شورا میگوید که در جلسهء امروز, اعضا پس از بحث فراوان سرانجام تصمیم گرفتند که به نمایندهء ایران اجازه بدهند که پیش از رای گیری بر سر قطعنامهء جدید در جلسهء شورای امنیت حضور پیدا کرده و در مورد دیدگاه ایران صحبت کند اما به گفتهء چرکوف صحبتهای نمایندهء ایران در نهایت انتظارات اعضای شورا را برآورده نکرده است...گویا نمایندهء ایران در شورای امنیت هم به اندازهء سیاستمدارانی که در تهران پیروزی هسته ای بهم تبریک میگویند از قافله عقب است!<br />اگر به مسائل هسته ای! علاقمند هستید میتونید با مراجعه به<a href="http://www.un.org/Docs/sc/"> سایت شورای امنیت</a> در<a href="http://www.un.org/webcast/sc.html"> قسمت پادکست</a> قسمتهایی از مذاکرات شورا را ببینید, مصاحبه با اعضای شورا پس از تصمیم گیری در مورد قطعنامهء جدید شورای امنیت در مورد برنامهء اتمی ایران هم در این قسمت قرار دارد...مصاحبه با <a href="http://webcast.un.org/ramgen/ondemand/stakeout/2008/so080303am5.rm">ویتالی چرکوف</a> که قسمتهایی از صحبتهایش را ذکر کردم و همچینین <a href="http://webcast.un.org/ramgen/ondemand/stakeout/2008/so080303am1.rm">صحبتهای نمایندهء سوریه</a> در دفاع از برنامهء اتمی ایران و حمله به اسرائیل و انتقاد از سیاست دوگانه شورا در زمینهء قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی از جالبترین پادکستهای امروز هستند!<br /><br />پ.ن:همهء ویدئو ها یک طرف و مصاحبهء زلمای خلیل زاد و فارسی حرف زدنش با یکی از خبرنگاران فارسی زبان یک طرف!<br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-53441619052786755742008-02-23T01:05:00.001+01:002008-02-23T01:16:49.318+01:00تعطیلات زمستانی<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;">تعطیلات زمستانی</span><br /><br />تعطیلات فوریه داره به آخراش نزدیک میشه و من امسال برای اولین بار تمام مدت تعطیلات رو وین موندم و به کارها و درسای عقب مونده ام رسیده ام!!<br />ّبرای منی که عاشق سفر هستم و کمتر یکجا بند میشم عجیبه که توی شش ماه گذشته یکجا ساکن بوده ام اما حس میکنم برای اینکه تلاشهای این سالهام نتیجه بده بایست چندوقتی آروم باشم و رو برنامه هام تمرکز کنم...<br /><br />این چند وقتی که وبلاگ نمینوشتم افتاده بودم رو دور کتابخوندن برای اینکه کتابها رو هم باهم قاطی نکنم یکدونه فارسی میخوندم یکی آلمانی و سومی هم انگلیسی..<a href="http://www.amazon.co.uk/Wired-Short-Life-Times-Belushi/dp/0671640771/ref=sr_1_3?ie=UTF8&s=books&qid=1203725326&sr=1-3">.انگلیسه</a> درمورد <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/John_Belushi">جان بلوشی</a> هنرپیشهء جوانمرگ آمریکایی است که در سی و سه سالگی براثر اوردوز جان به جان آفرین تقدیم کرد! نکتهء جالب در مورد کتاب در حقیقت نویسنده اش یعنی باب وودوارد روزنامه نگار معروف واشنگتن پست است که ماجرای واتر گیت را رو کرد و معمولآ بخاطر نوشته های سیاسی اش شهرت دارد و با این کتاب وجه دیگهء تواناییهای روزنامه نگارانه اش را رو میکند...<br /><br />کتاب آلمانیه که همین دیروز تموم شد ترجمه یکی از کتابهای جناب دوباتن بود که این <a href="http://shallwestart.blogspot.com/">جناب</a> خیلی بهشون ارادت دارن...اسم کتاب هست <a href="http://www.amazon.co.uk/Romantic-Movement-Alain-Botton/dp/0330335898">Romantic Movement</a> و فکر میکنم جزو کتابهای کمتر شناخته شدهء دوباتن باشه...با اینکه روی جلد نوشته که کتاب درمورد سکس و خرید و رمانهای عاشقانه است اما من فکر میکنم این بیشتر برای تبلیغ است و در واقع نویسنده با استفاده از تعریف داستان زندگی آلیس قهرمان داستان و ماجراهاش با مادر خودخواه و دوست پسر جدیدش به این میپردازه که روابط انسانی و نه صرفآ روابط زن و مرد چطور شکل میگیرد, چطور آدمها در گذر از روابط مختلف فرم میگیرند و در نهایت چه اتفاقی میفته که ما تصمیم میگیریم از یک رابطه ای گذر کنیم! نکتهء جذاب کتاب که تصور میکنم سبک شخصی دوباتن باشد این است که موقع خواندن کتاب احساس میکنی طرف صحبت یک سخنگوی خوش مشرب و بسیار بامطالعه و خوشفکر هستی که ضمن صحبت دربارهء موضوعات کاملآ معمولی مفاهیم عمیق فلسفی را توضیح میده و با مثالهای مختلف از تاریخ و ادبیات و سیاست دید تازه ای از مفاهیم ساده و پیش پا افتاده به تو منتقل میکند...یک قسمت جالب در اواخر کتاب بطور خاص توی ذهن من حک شده و اونهم زمانی است که آلیس و دوست پسرش توی یک میهمانی دو طرف میز نشسته اند و در یک آن آلیس احساس میکند که این آدمی که آنطرف میز نشسته و داره در مورد فلان سفرش به فلان کشور آفریقایی حرف میزند برایش معمولی است! سبک دوباتن در تشریح این صحنه خیلی ملموس بود و فکر میکنم هرکسی که ماجرای عاشقانه ای را پشت سر گذاشته باشد و بعدها از دید آدمی که دیگر عاشق نیست به معشوق آنزمانش نگاه کند این حس را خوب میفهمد حس معمولی دیدن آدمی که یک روزی برای آدم خاص بوده!<br /><br />کتاب فارسیه هم در مورد اقتصاد خرد است که از کتابخانهء این <a href="http://chaay.ghoddusi.com/">جناب</a> کش رفته ام و همچنان از درکش عاجزم اما به محض اینکه یک کم سر درآوردم همینجا درموردش مینویسم;)<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-3015507220131686672008-01-07T00:24:00.000+01:002008-01-07T00:25:12.761+01:00سال نو!<div style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;">سال نو!</span><br /><br />همینجوری داشتم برای خودم مشق مینوشتم و یواشکی به وبلاگها ناخنک میزدم از اونطرف لیوان شیر داغمو مزه مزه میکردم که دلم برای وبلاگ نوشتن تنگ شد! برای نوشتن از دلخوشیهای کوچیکم و ثبت کردن این تعطیلاتی که امسال برای پنجمین سال پیاپی جای تعطیلات عید رو برام گرفته و حالا اصلآ از این جابجایی ناراحت نیستم که خوش خوشانم هم هست از این دوهفتهء ساکت و آرومی که بعد از سرسام کاری و درسی ترم پائیزی گذروندم...بازم وقت پیدا کردم برای اینکه اتاقمو که مثل یه انبار بهم ریخته شده بود مرتب و منظم کنم...تا نصف شب کتاب بخونمو آهنگهای مورد علاقه مو گوش کنم و از اونطرف تا لنگ ظهر بخوابم بدون ترس از اینکه به کلاسم نرسم!!!با دوستام چت کردم...مهمونی کریسمس و سال نو گرفتم با کلی کادوی هیجان انگیز...کلی از دوستام برای تعطیلات اینجا بودن و اونیکی قلم هم بعد از چندین ماه برگشته بود و منهم از دیدن همهء اونها لذت بردم و از بودن باهاشون انرژی گرفتم...<br />الان هم اگرچه میدونم یک ماه پرکار و استرس پیش رو دارم اما حالم خوبه و ته دلم آروم آرومه از بودن همه اونایی که دوستم دارن ومن دوستشون دارم...<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-51380222335968764602007-12-12T02:53:00.000+01:002007-12-12T02:57:42.643+01:00مبارزه با دیکتاتوری والدین<span style="font-weight: bold;">مبارزه با دیکتاتوری والدین</span><br /><br /><a href="http://bigsleep.blogfa.com/post-48.aspx">این نوشته</a> بقدری تاثیر گذار بود که نتوانستم بر وسوسهء گذاشتنش در صفحه ام غلبه کنم:<br /><br /><p align="justify">قضیه از گیر دادن به نوع موسیقی و لباس وانتخاب دوستان گذشته است. ممیزی والدین تنها نمایش کوچک و سطحی از اعمال قدرت نامشروع آنهاست.بیشترین دردسر اتفاقاً از جایی آغاز میشود که آنها چشمهایشان را ریز میکنند ، به گریه میافتند ، قلبشان درد میگیرد و محبتهایشان را در دوران طفولیت یادآوری میکنند. همان لحظهای که مجبورید میان انتخاب آنچه خود از راه زندگیتان انتخاب کردهاید و التماس "خیرخواهانه" آنها یکی را انتخاب کنید. زمانی که چیزی درونتان میگوید اگر به آنها پشت کنید بسیار بیرحماید و اگر به خودتان پشت کنیدخیانتکار.<br />مشاجره دائم ابتدای وضعیت بغرنجیاست که به آن دچار شدهاید و غم و اضطراب و سرگشتگی ثمرات بعدی که به نوبت از راه میرسند.<br />در این وضع است که مبارزه باید آغاز شود.شما به یک راهنمای چریکی نیاز دارید. فیلم ماتریکس را لابد دیدهاید. مورفیوس دو قرص قرمز و آبی را به نیو نشان میدهد و میگوید:" اگر قرص آبی رو بخوری در رختخوابت از خواب میپری و همه چیز را فراموش میکنی ....اما اگر قرص قرمز را انتخاب کنی در سرزمین عجایب موندگار میشی ومن بهت نشون که این لونه خرگوش چقدر عمیقه..."</p><p align="justify">اگه میخواهید قرص آبی رو بخورید علامت ضربدر بالای صفحه را کلیک کنید و آن را ببندید.<br />اما اگه تصمیم به خوردن قرص قرمز گرفتید و از انتخابتان مطمئن هستید... ادامه مطلب را بخوانید:</p><p align="justify"><strong>۱. اخلاقیات: چه کسی حق دارد؟</strong></p><br /><p align="justify">اگر به جبران زحمات والدین بر زندگی خود پشت میکنید ، هیچ گاه فرصت تحقق "خود" تان را نخواهید داشت. تحقق و کشف و ظهور همان موجود ویژهای که بخاطرش به دنیا آمدهاید. تنها چیزی که حضور شما را میان 6 میلیارد انسان زنده زمین توضیح میدهد.اگر قصد ندارید به زامبی تبدیل شوید ،به یک مرده رونده ، در مورد توجه کردن به احساسات رقیق والدین با احتیاط برخورد کنید.<br />اگر درگیری منطقی یا اخلاقی دارید خیالتان را راحت کنم که " زحمات " آنها نمیتواند یوغ اسارت باشد.<br />آنها شما را به دنیا آوردهاند. بزرگتر کردن شما ، جلوگیری از بیماری یا مرگتان بیتردید وظیفهشان بوده است. وظیفه انسانی که باید در برابر موجود زندهای ،که باعث وروردش به این جهان پر هیاهو شدهاند، تکمیل میکردند. نگهداری از فرزند میان وحوش هم رایج است. بنابراین حتی اگر این نتیجه کمی خشن به نظر میرسد ارزش فکر کردن دارد.</p><br /><p align="justify">موضعگیری منفعلانه در برابر یادآوری "زحمات و مصائب پدر یا مادر بودن" هیچ توجیه اخلاقی ندارد.<br />اگر خیلی به اخلاقیات معتقدید یادآوری میکنم ،شما با قرار دادن "خود"تان در معرض زوال و فراموشی چندان آدم اخلاقی محسوب نخواهید شد.<br />اگر این نظرات به نظرتان بیرحمانه میرسد، پس چارهای ندارید جز اینکه بیرحم باشید. </p><br /><p align="justify"><strong>۲. سلاح اول: پول</strong><br /><br />گفته بوبن حقیقت دارد. نباید ستیزه کرد. پس به جای تکرار فیلمنامه تکراری شبانه که با صدای کوبیده شدن درها به پایان میرسد کمی عمیقتر نگاه کنید و ببینید چطور میشود از این وضعیت رها شد.<br />حقیقت غیرقابل انکاری در مورد استقلال وجود دارد: تا زمانی که از آنها پول میگیرید نمیتوانید مستقل شوید. مهم نیست که آنها خودشان پول را در جیبتان میگذارند یا درآمد پدرتان چقدر است. اولین پله خروج از شرایط بحرانی ، استقلال مالیست. </p><br /><p align="justify">نه فقط به این دلیل که امکانات بالقوه شما را برای نافرمانی مدنی افزایش میدهد ، بلکه از این رو که اغلب والدین در این شرایط احساس میکنند شما " بزرگ " شدهاید و دیگر نیازی به قیم ندارید.<br />در بسیاری از موارد، دردسرها در همین مرحله ختم میشود و شما با حفظ محل سکونتتان در خانه پدری قادر به تنفس خواهید بود.<br /><br /><em>بهانههای رایج:<br /></em><strike>درس میخوانم وفرصت کار کردن ندارم.</strike><br />..اوه ، بیخیال! خونتان مگر رنگینتر از آن همه آدم حسابی است که هم کار کردهاند و هم درسخواندهاند. بلاخره ساعت فراغتی هست. شاید پیدا کردن یک کار دانشجویی کوچک در محل تحصیلتان باعث صرفهجویی در زمان شود. بر اساس تجربه روی کمک بعضی استادها هم میشود حساب کرد. </p><br /><p align="justify"><strike>هیچ تخصصی ندارم و نمیدانم چه کار کنم.</strike><br />هیچی؟ ... خوب فکر کنید. علایق شما راهنمای پول است. تازه یادگرفتن تایپ یا اپراتوری کامپیوتر یا یک نرم افزار پر کاربرد خرج زیادی ندارد. در بسیاری از فرهنگسراها چنین تخصصهای کاربردی را رایگان آموزش میدهند. بعدش میماند مراجعه به صفحه آگهی های روزنامه و سفارش به رفیق و آشنا . جوینده یابنده است. صبح زود بیدار شوید. پاشنهتان را ور بکشید یک ساندویچ نانو پنیر در جیبتان بگذارید و شروع کنید. خیلیها کارشان را اینطوری شروع کردهاند.</p><br /><p align="justify"><strong>۳. هجرت</strong></p><br /><p align="justify">نه ، قضیه عمیقتر از این حرفهاست.<br />دستتان در جیب خودتان است اما مشکلات حل نشد؟<br />خب ..بعله ، متاسفانه در مورد دختران بهخصوص، قصه همینجا تمام نمی شود.<br />تازه داریم میرسیم به قید و بند سنت. به دهن همسایهها . آه و نفرین مادر و خشم پدر. به سبیل برادران غیرتی.<br />رهایی از این مرحله کمی سخت است. جامعهایرانی بر دخترانی که بخواهند مستقل باشند سختگیر و </p> <p align="justify">وحشیاست.گفته بوبن حقیقت دارد: باید رفت.<br />قبول شدن دانشگاه در شهری غیر محل سکونت ،آرمانی محسوب میشود. معنیش این است که اگر لازم است فرم انتخاب رشته را شخصاً پر کنید و زخمزبانهای بعدی را به جان بخرید ،حتماًهمین کار را بکنید که ارزش دارد. گفتن نداردکه بهتر است به شهرهای بزرگ مهاجرت کنید. و اگر ساکن تهران هستید به یک مرکز استان دیگر. اگر رتبهتان جای چنین مانوری به شما نمیدهد یادتان باشد مسئله اصلی نفس هجرت است.<br />هجرت( آن هم با بهانههای موجه) یک شیوه مسالمتآمیز و بدون خونریزی برای رهایی از اعمال اقتدار والدین است.<br />اما اگر در موقعیت این تغیرمکان موجه و ایدهآل نیستید، همچنان رفتن از خانه پدری راه حل جدی ماجراست.<br />در شرایط چریکی شاید یک قطع رابطه کامل لازم باشد. یک گم شدن ناگهانی و بدون رد پا . اما کجا ؟<br />گیج نزنید. واقعبین باشید. اطلاعاتی در مورد قیمتهای پانسیونهای سطح شهر به دست بیاورید. اگر درآمد داشته باشید معمولاً از پس هزینه پانسیون بر میآیید. گرفتن وام برای رهن یک سوئیت کوچک راه حل قابل مطالعه دیگریست.<br />سخت است؟ گریهتان میگیرد؟ مامانتان را میخواهید؟بله سخت است. هم سخت و هم ظالمانه اما یادتان باشد چرا چنین راهحلی را برگزیدهاید.هزینه استقلال اگر "خود"ای درمیان باشد، ارزش پرداخت دارد.<br />در تمام این مراحل همراهی دوستان شفیق و شجاع و دهنقرص از نعمتهاییست که ممکن است به کسی ارزانی شود.<br />این راهحل شدیداللحن به هر حال اولین راه حل نیست.<br />قانع کردن والدین برای استقلال مکانی گاهی با چند چشمه دلربایی دختر بابا و نمایش اقتدار پسر مامان انجام خواهد پذیرفت. </p><br /><p align="justify"><strong>۴.این صدای یک نوار ضبط شده است</strong></p><br /><p align="justify">فکر کردهاید دیگر تمام شده؟ حالا مبارزه خودتان با خودتان شروع میشود. نوارهای ضبط شده "والد" چیزهایی نیست که بهراحتی نابود شود. گاهی یک عمر برای کمرنگ کردن پیغامهای آمرانه درونی وقت لازم است. خیلی وقتها این شما نیستید که حرف میزنید ، شما نیستید که عمل میکنید. پیغامهای سرد و بیمنطق و اعمال خوابگردانه و هیپنوتیک سرمنشاء روانی دیگری دارند.<br />فیلم دژ را دیدهاید؟ زندانیان یک زندان فوق مجهز در بدو ورود مجبور به بلعیدن یک قطعه الکتریکی میشوند که اختیار آنها را به دست زندانبانان میدهد. زندان آنها میله ندارد. اگر از "خط زرد" عبور کنند دلدرد وحشتناکی میگیرند و اگر از "خط قرمز "عبور کنند منفجر خواهند شد.<br />خطر نوار ضبط شده والد درون ما گاهی همین قدر وحشتناک است. حجم غیرقابل تحملی از سرزنش درونی که ناگهان هوار میشود.یا مسخ تدریجی به همان کسانی که ازشان میگریختید از نتایج احتمالی تاثیرات همان قطعه الکتریکیست. غیر فعال کردنش ساده نیست. برای بیجان کردن والد درون اول از همه آگاهی و مچگیری لازم است. باید بتوانید صداهایش را تشخیص دهید. باید قادر شوید مچ خود را وقتی درست مثل والدینتان عکسالعمل نشان میدهید بگیرید.<br />مرجع اولیه برای شناخت "والد" درونی مطالعه دقیق دو کتاب عظیمالشان "وضعیت آخر " و " ماندن در وضعیت آخر" تامس هریس و امی هریس است.<br />روانشناسان "تحلیل رفتار متقابل" راههای عملی برای غیرفعال کردن آن قطعه الکتریکی پیشنهاد میکنند.<br />گول پر فروش بودن و چاپ انام بودن دو کتاب را نخورید. کتابهای فوقالعادهای هستند!</p><br /><p align="justify"> <br /></p> <p align="justify"><strong>۵. به برهوت واقعیت خوش آمدید!</strong></p><br /><p align="justify">برگردیم به ماتریکس و نتایج انتخاب قرص قرمز.<br />تنها خواهید بود . و آزاد خواهید بود . و کمتر کسی می تواند فشار آزادی را تحمل کند. فشار روبرو شدن با همان چیزی که بعضیها به آن گفتهاند: نگاه کردن در مغاک. بزرگان مذهبی اعتقاد دارند این بار کمابیش همانیست که سایر کائنات از قبولش سرباز زدند و انسان ،یککاره، آن را پذیرفت.<br />حقیقت این است که آزاد بودن و به عهده گرفتن شخصی حیات انسانی دشوارتر از چیزیست که بتوان تصور کرد.<br />برای تحمل این فشار باید آموزش دید. اگر دشواری تحمل آزادی برایتان چیز عجیبی به نظر میرسد ، کتاب "گریز از آزادی " اریک فروم را بخوانید.توضیح میدهد که چطور انسان دستیدستی میتواند خودش را به یک مرامایدئولوژیک ، یک رهبر توتالیتر ، یک ایسم یا یک والد مقتدر تسلیم کند.<br />بعد میتوانید تاریخ را با نگاه تازهای ببینید. درباره قومتان و سرزمین پرگهرش چیزهایی کشف خواهید کرد.<br />انتظار میرود سرخوشی این کشفها ، دردتان را آرام کند.<br />و میفهمید که چطور یک جنگ کوچک چریکی میتواند به بینشی درمورد زندگی ، حیات و مرگ منجر شود.</p> <p align="justify"> </p><hr /> <p align="justify"><strong><span style="color:#990000;">تکمله : چرا کلاهمان پس معرکه است؟</span></strong></p> <p align="justify">عیسی.ب. گفته :فکر می کنم واقعا به والدین احتیاج داریم ...دوس ندارم ادای بچه های عصیان زده پشت دیوار رو در بیارم ... یک عصیان نمایشی تو خالی که آخرش به جوب آب ختم می شه</p> <p align="justify">سارا گفته :بعد از اين مبارزه و عصيان مي داني آخرش به كجا مي رسي؟ به خلا ! به تزلزل هويت ! به حس تعليق! من همه اين راهها را رفته ام اما حالا مي دانم كه ما آدمها براي زندگي سالم به يك سيستم حمايتي احتياج داريم. بدون يك سيستم حمايتي قوي ( مثل خانواده) ما توي جامعه به حالت تعليق درمي يايم.</p> <p align="justify">امید گفته:7 سال پیش به این نتیجه رسیدم که تنها چیزی که تو کل دنیا برام ارزش داره دیدن خوشحالی خانوادمه بخاطر آنچه که از دیدگاه خودشون موفقیت من می دونن. </p> <p align="justify">...</p> <p align="justify">1.فشار مورد حمایت قرار نگرفتن از طرف خانواده خرد کننده و لذت نوازش معنویشان بی مثال است.<br />یک اصل بدوی بی چونو چرا . اما آیا این احساس ایمنی رستگارمان خواهد ساخت؟ اگر بر اساس نظر "امید"تنها قسمت ارزشمند دنیا "رضایت والدینمان" باشد چه آیندهای در انتظارمان است؟ فقط باید بنشینیم و امیدوار باشیم که روزی نوادگانمان رضایت اجدادمان را کسب کنند؟<br />البته آدم عاقل انگشت تو چشم والدینش نمیکند. قطعه الکتریکی داخل بدنتان را فراموش نکنید. هر چه باشد آزار دادن ،آنها اغلب صدمهزدن مستقیم به خودتان است. بسیار دلپذیر است که بدون از دست دادن حمایت و محبتشان سالم زندگیمان را بکنیم. اگر همیشه میشد این کار را کرد خوب بود . بهشت بود . ولی نیست و نمی شود.در این مرحلهاست که دیگر ترس از دست دادن حمایت و رضایت والدین اگر بیمارگونه نباشد دستکم بی احترامی به وجود خودتان است.<br />هیچ میدانید نظام پدر سالار از همین ترس تغذیه میکند؟ و رهبران تمام نظام های توتالیتر مثل همان پدر و مادر وسواسی برای "ملت"شان برنامه خوشبختی زورکی ترتیب میدهند و ترس مردم از "طرد شدن "و "تعلیق" آنها را سر پا نگهمیدارد.<br />این روزها دیگر همه میدانند قدرت نظامی و اقتدار تسلیحاتی هرگز نمیتواند دیکتاتوری را سر پا نگه دارد و تمکین بندگان است که شاهان را به سواری جریتر میکند.<br />متاسفانه تعداد نظراتی که دربست تن دادن به خواهش والدین را میپسندیدند نشان میدهد ما هنوز میراثدار همان ترسهای قدیمی هستیم. و تا وقتی احساس بلوغ نکنیم و به فردیت یکه مان احترام نگذاریم ، مدار این قبیله همچنان خواهد چرخید که پیش از این.<br />...</p> <p align="justify">گیوتین <a href="http://bavarder.blogfa.com/post-75.aspx" _base_target="_blank">مطلبی</a> در بسط این مطلب نوشته که خوب است بخوانید.<br />او به ثمرات این جدایی برای والدین اشاره میکند. چرا پدر و مادران ما "همه عمرشان" را صرف ما میکنند که حالا طلبکارش باشند؟ آنها به چه حقی بر پروردن خود پشتپا میزنند تا پسرها و دخترهای جوانی را "بزرگ " کنند که دیگر نیازی به قیم ندارند. لطفاً بهتان بر نخورد ولی حقیقت این است که بسیاری از آنها به خودشان نمیرسند. به همین دلیل بعد 50 سالگی کم کم دچار زوال عقل میشوند. لوس و گنگ و مریضاند. درست در لحظاتی که میبایست پخته ترین تصمیماتشان را بگیرند،گیج و ناشیاند. آنها خودشان هم بزرگ نشدهاند . آنها هم نیمه اول عمرشان در "بله" "چشم" گویی و نیمه دومش در تحویل دادن همانها به جوجههایشان گذشته است. چیزی برای خودشان دارند. تجربهبالغانهای از زندگی را از سر نگذراندهاند که حالا منتظر نتایج آن باشیم. یک زندگی بدوی/ حیوانی که نسل بعد را هم به شکل رقتباری شبیه خودش میکند.<br />اریکبرن در کتاب ارجمندش "بازی" ها به نمونهای از بازی زناشویی اشاره میکند که در ایران بیشتر میان والدین و فرزندانشان رایج است. بازی به اسم " اگه به خاطر تو نبود .."مثالی که برن میآورد این است: زنی با مردی سلطهگر ازدواج میکند که فعالیتهای او را محدود میسازد و مانع از آن میشود که وی با موقعیتهایی درگیر شود که از آنها میترسد. در این بازی زن واکنش زن شکوه است برای گرفتن امتیاز بیشتر از شوهر . یا وقتگذرانی "اگه بخاطر او نبود .." با زنهای دیگر.<br />والدین شاکیاند که اگر بخاطر شما نبود چنین و چنان می کردیم( به خودمان بیشتر میرسیدیم ) در حالی که آنها اصلاً بلد نبودهاند چنین وچنان کنند. لاف می زنند. خودشان را آرام میکنند و دل کودکان سادهدلشان ر ابه درد میآورند .آنها جز همان کارخانه جوجهکشی مخوف و زندگی غریزی چشمبسته و ترسهای اجدادی و کلیشههای تلویزیونی ، چیز دیگری از زندگی نمیدانستند.<br />بچهها هم همینطور . غرزدن های ابتر و (...)نالههای الکی نسل جوان متاسفانه تکرار همین بازی است.<br />" وای که اگر پدر و مادرم ...." وای که چی؟ زمین خدا پهناور و استعداد انسان بسیار . غیر از این است که باید با همان ترسهای وجودی و نگرانی دائم از تصور جامعه نسبت به خودمان کنار بیایم ؟<br />رفقا ! این چرخه باطل غرغرها باید روزی بگسلد.تاریخ خواندهاید لابد. محض تفریح هر از گاهی سری به فصل " رنسانس" تاریخ تمدن بزنید. به این فکر کنید که واقعاً چه اتفاقاتی افتاد؟ چطور میتوان این نقطه عطف تاریخ را توضیح داد؟ به عنوان یک سرگرمی هر بار از زاویهای به آن نگاه کنید. گاهی به این نتیجه خواهید رسید یک نسلی به این نتیجه رسیدهاند که:" غرغر بس است. ما کار خودمان را میکنیم. سراغ همان چیزهایی میرویم که فکر میکنیم درست است. با کسی هم دعوا نداریم. اگر بهمان خندیدند گو بخندند. اگر تکفیرمان کردند گو تکفیرمان کنند. لااقل به خودمان پشت نکردهایم."<br />...</p> <p align="justify">بله . عصیان هم میتوان الکی و خالهزنکی و کودکانه باشد. شما دلایل الکی و خالهزنکانه نداشته باشد تا عصیانتان این جوری نباشد.<br />بهتر است به والدینمان کمک کنیم تا خودشان را کشف کنند. شاید استعدادی یا علاقهای پر شوری آن زیرها مدفون شده باشد. کمک کنید تا استخراجش کنند.<br />و به خودمان کمک کنیم تا بدانیم کجاییم و میخواهیم چه کار کنیم. </p> <p align="justify"> </p>Unknownnoreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-72934060327769708202007-12-10T22:56:00.000+01:002007-12-24T19:08:39.876+01:00Fragile SilenceFragile Silence<br /><br /><object height="355" width="425"><param name="movie" value="http://www.youtube.com/v/PbH-kTXgnfU&rel=1"><param name="wmode" value="transparent"><embed src="http://www.youtube.com/v/PbH-kTXgnfU&rel=1" type="application/x-shockwave-flash" wmode="transparent" height="355" width="425"></embed></object>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-76109690961917811812007-12-08T03:05:00.000+01:002007-12-08T03:06:02.708+01:00این روزها<span style="font-weight: bold;">این روزها</span><br /><br />هروقت بچه هایی رو میبینم که خسته از کشمکش هرروزه برای دلخوشیهای کوچیک زندگی تصمیم به ترک ایران گرفته اند دلم میگیره...هر آدمی حق داره جایی زندگی کنه که احساس خوشحالی بیشتری میکنه و من میبینم که بچه هایی که توی ایران هستند و بیشتر از دوروبری هاشون میفهمند بیشتر هم درد میکشند و زودتر هم میشکنند اما حقیقت اینه که همین آدمهای حساس و فهمیده هستند که میتونند باعث تغییرات بشن و با رفتنشون ایران هرروز خالی تر و سیاهتر میشه!<br /><br />توی کلاس زبان با همگروهیم در مورد ترسهامون حرف میزنیم اون از موش و مار میترسه و من از بمباران ایران...دردسرهای جهان سومی بودن یکی دوتا نیست...<br /><br /> الف نون این سر دنیا هم دست از سرمان برنمیدارد...تلویزیون را باز میکنی یا روزنامه را که ورق میزنی با آن قیافهء درب و داغان و لبخند کریه اش روزت را خراب میکند...خوبیش این است که این وری ها هم بالاخره فهمیده اند که بیخودی اینهمه این موجود کم جنبهء بیسواد را جدی گرفته بودند و دیگر کمتر کسی دنبال دلیل و منطق برای اظهارات احمقانه اش میگردد!!!<br /><br />توی کلاسمان با موضوع تاثیر انتخابات ریاست جمهوری بر سیاست خارجی آمریکا هرکس نقش یکی از کاندیداها را بازی میکند و منهم هیلاری کلینتون هستم...این دوسه هفته هرقدر سعی کردم با دیپلماسی مشکل ایران را حل کنم نشد...برای بدست آورن رای رای دهندگان ( شرکت کنندگان در کلاس) مجبور شدم آپشن راه حل نظامی را هم بعنوان یکی از راه حلها در نظر بگیرم!!!<br /><br />سرم وحشتناک شلوغ است و روزها پشت سر هم میگذرد...Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-63214784639865791582007-11-14T00:43:00.001+01:002007-11-14T00:43:58.819+01:00هی میخواستم یه چیزی در مذمت این پسرای خارجی بگم اما نمیدونستم چجوری باید مفهومو برسونم الان توی یه وبلاگی ( همون آیدا دیگه) در مورد گل خریدن آقایون نوشته بود بعد من عین اینهایی که یه دفعه یه چراغ رو سرشون روشن میشه فهمیدم چه چیز پسرای اینجا آزار میده آدمو...<br />آدم توی وبلاگا زیاد میخونه که این پسرای ایرانی هی تیریپ غیرت میذارن و دوست دخترشونو کنترل میکنن و اینها اما کمتر کسی مینویسه که پسرای ایرانی به نسبت همجنسان خارجیشون به مراتب بیشتر ناز دوست دخترشونو میکشن و دوروبرش هستند و کلآ ابراز محبتشون بیشتر به چشم میاد...پسرای خارجی کلآ خیلی مودب و محترم برخورد میکنند و حواسشون هست که زیاد تو کارات دخالت نکنند و این حرفا ولی از اونطرف هم در زمینهء ناز کشیدن و اینها کلآ اندازهء قورباغه هم شعور و شخصیت ندارن...مثلآ طرف ازت میپرسه فلان روز وقت داری بریم سینما بعدش وای بحالت که ناز کنی و بگی نمیدونم و اینها اونم میگه اوکی هرجور دوست داری...یکی نیست بگه بابا یه کم نازکشیدن یاد بگیر...<br />مرد ایده آل بنظر من یه ترکیبی از هردوی اینهاست یعنی ناز کشیدن به وقت و حفظ فاصله هم در زمان خودش...Unknownnoreply@blogger.com15tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-63802179101748700712007-11-13T21:59:00.000+01:002007-11-13T22:05:11.204+01:00بیله دیگ...بیله چغندر<span style="font-weight: bold;">بیله دیگ...بیله چغندر</span><br /><br />دیروز رفته بودم سخنرانی<a href="http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2007/11/071106_bd-israel-lobby.shtml"> این دوتا</a> که کلی جالب بود بعد آخرای سخنرانی موقع پرسش و پاسخ کلی حرص خوردم از دست این عومل سفارت ایران که برای چندمین بار ثابت کردن شعور و فرهنگ بحث و گفتگو رو ندارن, طرف بلند میشه با کهنه ترین کت و شلواری که داره و بدترین تیپی که میشه تصور کرد میاد توی یک جمعی که اغلب دیپلمات و استاد دانشگاه هستند و به رسم سخنرانیهای رسمی اینجوری کلی مرتب و شیک هستند ( کلآ اساتید اروپایی برخلاف استادهای آمریکایی خیلی به تیپ و ظاهرشون اهمیت میدن)...بگذریم طرف پامیشه با اون تیپش میاد و یه راست میره اون ردیف جلو میشینه بعدش هم موقع بحث بدون توجه به نوبت گرفتن بقیه شروع به داد و بیداد میکنه و وسط حرف دیگران میپره ( ای کاش حداقل زبانشان خوب بود که آدم از لهجهء تابلو و غلطهای گرامریشون دق نمیکرد) خلاصه کار رو به جایی میرسونند که مسئولان برگزاری برنامه مجبور میشن بهشون تذکر بدن که اینجا بیت رهبری نیست ( بروزن همون خونهء خاله) و اگر به رفتارشون ادامه بدن باید سالن رو ترک کنند اونوقت هم اینها بهشون برمیخورد و با قهر جلسه را ترک میکنند...دیشب هم دقیقآ همین سناریو پیش اومد یعنی تا بحث به اینجا رسید که این جملهءاحمدی نژاد که اسرائیل باید از روی نقشهء جهان پاک بشود در حقیقت بد ترجمه شده و الف نون اصلآ قصد نابود کردن اسرائیل رو نداره و صرفآ حرف آیت الله خمینی رو تکرار کرده که اسرائیل در نهایت محکوم به نابودی است یک دفعه یک عدد از این نخودهای آش از جاش بلند شد و با داد و فریاد که آره منم اینو تائید میکنم و مدرک هم دارم...خدائیش همه چیزمان به همه چیزمان میاید آن از رئیس جمهورمان و این هم از دیپلماتهای ارشدمان...Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-33833729381114258282007-11-13T21:57:00.000+01:002007-11-13T21:59:20.974+01:00کشف<span style="font-weight: bold;">کشف</span><br /><br />یک وبلاگهایی هستند که از بس نویسنده هاشون راحت و روون( و نه عامیانه ) مینویسند که آدم با خوندن نوشته هاشون نوشتنش<br /> میگیره...این چند روزی که آیدا نمینوشت از توی کامنتهاش <a href="http://shallwestart.blogspot.com/">وبلاگ این آقا</a> رو پیدا کردم که پستهاش همون خاصیتی رو داره که اون بالا نوشتم!Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-7580997349982634662007-11-02T17:56:00.001+01:002007-11-02T17:56:51.534+01:00حتی برف هم نمیاید که بخواهم رخوت این روزهایم را به باریدنش نسبت بدهم...اما این روزها باز تمایل عجیبی دارم به فرار, از آدمها, از حرفها, از مسئولیتها...دلم میخواهد با یک فنجان چای و یک کتاب سرگرم کننده توی تختم لم بدهم...کاش برف ببارد...Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-4169326120141839612007-10-21T12:38:00.000+02:002007-10-21T12:41:55.070+02:00آیدا<div style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;">آیدا</span><br /></div><div style="text-align: justify;"><br /><div style="text-align: right;">یکی از سرگرمیهای وبلاگی بنده از همان ایام دور این بود که وبلاگهای مخفی<a href="http://ayda.blogspot.com/"> این خانوم </a>رو پیدا کنم...کلآ بنظر من پروسهء وبلاگخوانی بدون خواندن آیدا به لعنت خدا هم نمیارزه!!!<br />خلاصه اینکه خواستم در این مکان مقدس اعلام کنم که همین الان پس از یک جستجوی ده دقیقه ای وبلاگ جدیدشان شناسایی شد :)<br />حالا میتونم با خیال راحت این کاست دلخوشیهای بهمن باشی رو بذارم و برم سر شله زرد درست کردن که تو هوای ابری امروز و وسط پیپر نوشتن به شدت میطلبه!!!<br /><br />پانوشت: از فونت و شکل و قیافهء فعلی وبلاگم هیچ جوری راضی نیستم اما یک کم وقت لازم دارم که شکل آدمیزادی اش کنم...خلاصه به خوبی خودتون ببخشید<br /></div></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-60041716789415939332007-10-20T20:31:00.000+02:002007-10-21T12:42:42.276+02:00زمستان<div style="text-align: right;"><span style="font-weight: bold;">زمستان</span><br /><br />صبح تا دیر وقت توی تخت لمیده بودم و دلم نمیومد از خواب ناز بیدار شم! تازه وقتی هم که بیدار شدم اینقدر دور خودم چرخیدم و به بهانهء مرتب کردن اتاقم هی وقت کشی کردم تا ظهر شد بعدش کتابهامو زدم زیر بغلم که برم کتابخونهء دانشگاهمون که از اول اکتبر شنبه ها هم تا شش عصر بازه درس بخونم...توی کتابخونه هم هر نیم ساعت یکبار پامیشدم میرفتم هی فیس بوک رو چک میکردم که بعد از وبلاگ و ارکات و فلیکر بهش معتاد شدم!!!<br />بعد ساعت شش که بالاخره کتابخونه تعطیل شد اومدم بیرون و تازه فهمیدم که این بی قراریم مال فصلیه که باز شروع شده...مهی که روی شهر ریخته بود و بوی زمستون که هوا رو پر کرده بود بی قرارم کرده بود اینقدر که دوسه تا ایستگاه رو همینجوری توی نم نم بارون پیاده اومدم...بعدش هم اومدم خونه شمع روش کردم , یه آهنگ ملایم گذاشتم, چای نعنای محبوبمو درست کردم و نشستم به خوندن اخبار اقتصادی روزنامه انگار که همهء اینها مقدمات انجام یه مراسم عبادی باشه!!! یادم رفته بود که غروبای مه آلود و سرد این شهر رو چقدر دوست دارم...</div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-18203573760415039192007-10-08T00:34:00.000+02:002007-10-08T00:35:20.115+02:00پائیزی<span style="font-weight: bold;">پائیزی</span><br /><br />خاصیت این حال و هوای پائیزیه فکر کنم که آدم یک میل عمیق داره به سکوت و قدم زدن و نگاه کردن...این رخوتی که در طبیعت هستش به آدمها هم تسری پیدا میکنه و همه یکجورهایی توی خودشون هستند و دیگه از شور و شادی تابستان کمتر خبری هست...دلم برای تابستان تنگ شده از همین الان!!Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-59456466229701708162007-10-06T00:31:00.000+02:002007-10-06T00:32:46.915+02:00روزمرهمیخوام توی رزومه ام یک پاراگراف باز کنم که من متخصص بیخوابیهای طولانی و روزهای کاری بیست و چهارساعته و از اونطرف هفته ها تنبلی و وقت کشی هستم...با این سیستم من عمرآ بتونم یک کارمند معمولی و نرمالی بشم که صبح به صبح میره اداره و عین بچهء آدم تا عصر خمیازه میکشه و آخر هفته هم به شاپینگ و هایکینگ و بایکینگ میگذرونه!!! هر قدر به پایان تحصیلات نزدیکتر میشم بیشتر به این فکر میکنم که در بهترین حالت من باید توی پروژه هایی کار کنم که یکی دوماه تموم مجبوری هرروز تا نصف شب کار کنی و وقت سرخاروندن هم نداشته باشی و از اونطرف دوهفته مرخصی میگیری که بری یک دل سیر بخوابی و مقاله های سیاسی مورد علاقه تو که توی اون دوماه جمع کردی رو بخونی و فیلم ببینی و عکس بگیری و خلاصه زندگی کنی و باز دوباره روز از نو روزی از نو :)Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-79195196435054471852007-10-03T10:39:00.001+02:002007-10-03T10:39:57.246+02:00روزمره<span style="font-weight: bold;">روزمره</span><br /><br />از اونجایی که دستگاه آدم کپی کنی هنوز اختراع نشده مجبور شدم پریشب تا خود صبح بیدار بمونم که بتونم درس بخونم بعدش همدیروز صبح بلند شدم رفتم بانک و بقیهء کارای اداری و بعد از اونهم دوباره کتابخونه تا ساعت یازده که امتحان داشتم...بعد از امتحان رفتم خرید برای خونه بعدش یه دونه ساندویچ نون و پنیر و خیار و گوجه درست کردم برای خودم و بعدشم رفتم تلافی دوشب بیخوابی رو درآوردم و چهار پنج ساعت خوابیدم...بهترین قسمت دیروز اما موقعی بود که از خواب پاشدم و دیدم خواهر کوچیکه برام کوکو سیب زمینی درست کرده, جدا از اینکه صد سالی بود کوکوسیب زمینی نخورده بودم و خیلی بهم چسبید, اینکه یه نفر آدمو لوس کنه و به آدم فکر کنه خیلی خوب بود!!<br />امروز هم باید برم دنبال کارای بیمه ام که بهم ریخته و بعدش باز کتابخونه و درس برای امتحان فردا...Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-22651494894685892682007-10-01T00:35:00.000+02:002007-10-01T00:55:35.795+02:00مثل حیوانات<span style="font-weight: bold;">مثل حیوانات</span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhoXjPDCoKxzktOq7CMUW13O9gOf_ww9tPR6GUov9wMwcG9XC6jojOfVwlPlz4IzgnqwOyjG5TCPxxCRj8iEB8O-y1-M7pDu9zdREVJvguvUgyXXeE-9PqKystmLLkhAdviUkU78Q/s1600-h/100_4089.JPG"><img style="margin: 0px auto 10px; display: block; text-align: center; cursor: pointer;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhoXjPDCoKxzktOq7CMUW13O9gOf_ww9tPR6GUov9wMwcG9XC6jojOfVwlPlz4IzgnqwOyjG5TCPxxCRj8iEB8O-y1-M7pDu9zdREVJvguvUgyXXeE-9PqKystmLLkhAdviUkU78Q/s320/100_4089.JPG" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5116134539597487298" border="0" /></a><br /><br /><br />گذشته از کل سفر امسال به اسلوونی که کلی خوش گذشت و به شدت خاطره انگیز ناک بود, مسیر برگشت با قطار از لوبیانا به وین خیلی چسبید...چسبیدنش یک کم بخاطر هوای سرد و بارونی اول پائیز و جنگلهای مه گرفته ای بود که قطار از دلشون میگذشت یک حس هری پاتری خوبی داشت! یک قسمتش هم بخاطر کتابی بود که دوست همسفرم به اصرار به خواندنش تشویقم کرد...<br /><a href="http://www.amazon.de/Wie-die-Tiere-Wolf-Haas/dp/3499233312/ref=sr_1_4/028-7831633-9071764?ie=UTF8&s=books&qid=1191188556&sr=1-4">مثل حیوانات </a>عنوان کتابی است از <a href="http://de.wikipedia.org/wiki/Wolf_Haas">ولف هاس</a> نویسندهء رمانهای پلیسی اتریشی و ماجرای قاتلی است که با پخش کردن بیسکویت هایی که داخلش سوزن جاسازی کرده موجب مرگ چندین سگ در شهر شده , ماجرا وقتی بغرنج تر میشود که یک زن جوان هم در این بین به قتل میرسد...شهر محل وقوع ماجرا وین است و برای کسانی که در این شهر زندگی میکنند حس جالبی است خواندن رمانی که داستانش توی کوچه و خیابونهایی میگذره محل رفت و آمد روزانه شون است و کاراکترهاش آدمهایی هستند که همه جای شهر میشه نمونه هاشون رو دید...خیابانهای مثل میدان سوئدی ها "Schweden Platz" یا پارک پراتر و کاراکترهایی مثل زنهای بازنشسته توی پارک یا جوونهایی که توی خیابون برای پروژه های مختلف تبلیغ میکنند ...اما نکته جذاب در مورد کتاب سبک خاصی است که ولف هاس برای نوشتن به کار میبرد یعنی استفاده از لحن عامیانهء وینی...برای کسانی که با آلمانی به عنوان زبان دوم سروکار دارند یادگیری زبان یک مسئله و یادگیری لهجه های مختلف زبان آلمانی(وینی, تیرولی, اشتایرمارکی, بایرنی و غیره) یک مسئله دیگر است. خواندن کتابهایی از این دست که زبان عامیانه و گفتاری را به کار میگیرند برای بهبود زبان و یادگیری لهجه های مختلف خیلی مفید است.Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-83130387681581493152007-09-30T21:18:00.000+02:002007-09-30T21:19:52.713+02:00ما سه نفر<span style="font-weight: bold;">ما سه نفر</span><br /><br />میگما چی میشد آدم میتونست بعضی وقتا بطور موقت دوسه تا کپی از خودش بزنه برای تسریع در انجام وظایف...مثلآ من برای اینکه بتونم کارای این هفته مو طبق برنامه به پیش ببرم باید دستکم سه تا باشم: یک نفر که تمام وقت بشینه توی کتابخونه و درس بخونه تا امتحانای این دوسه روز به سلامتی و میمنت پاس بشه...دومی در همین حین باید بره دنبال کارای اداری که همین الانشم یه هفته است عقب افتاده...اونوقت این سومی میتونست سر فرصت بشینه این مقاله های عقب مونده و تحقیق های نصفه نیمه رو تموم کنه و تحویل بده...بعدش شبا که میومدیم خونه میتونستیم همونطوری که از کارای طول روز تعریف میکنیم یه ذره هم خونه رو تمیز کنیم که از این شکل و قیافهء بهم ریخته دربیاد ;)Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3622091.post-81015043820077410832007-09-28T01:04:00.000+02:002007-09-28T01:05:34.935+02:00نوستالژینوستالژی<br /><br />آلبوم دلخوشیهای بهمن باشی را زمستان پارسال آزاده برام از شهر کتاب خرید را گذاشته ام و همینطوری قهوه ام را مزه مزه میکنم و کتاب امتحان فردا را دوره میکن که بین تمام این آهنگهای خاطره انگیز آهنگ وبلاگ آیدا پرتم میکند به تابستان بی دغدغهء بیست و سه سالگی...Unknownnoreply@blogger.com0