چهارشنبه، آبان ۸

Salam

It is not the fault of the student if he fails,
because the year has ONLY 365' days.

Typical academic year for a student.


1. Fridays -52, Fridays in a year, you know
Fridays are for rest.
days left 313.


2. Summer holidays-50 where weather is very hot
and difficult to study.
days left 263.


3. 8 hours daily sleep-means 30 days.
days left 141.

4. 1 hour for daily playing-(good for health)
means 15 days.
days left 126.


5. 2 hours daily for food & other delicacies(chew
properly & eat)-means 30days.
days left 96.


6. 1 hour for talking (man is a social
animal)-means 15 days .
days left 81.

7. Exam days per year atleast 35 days. days left 46.

8. Quarterly, Half yearly and festival
(holidays)-40 days.
Balance 6 days.

9. For sickness atleast 3 days.
remaining days 3.

10. Movies and functions atleast 2 days.
1 day left.

11. That 1 day is your birthday. "How can you study at that day?"
Balance days 0.

"How then can a student pass ?????"

جمعه، آبان ۳

اين مطلب آيدا را خوانده ايد؟اين جمله اش منو خيلي تو فکر برد :همه ء سالن با هم يکپارچه می خوندن : گل گلدون من شکسته در باد ... تو بيا تا دلم نکرده فرياد ... ... وای ، خيلی حس خوبی بود ... اين جمهوری اسلامی چه لحظه های خوب و ساده ای رو از ما ها دريغ کرده !
آرامش و نشاط کودکي...بدون ترس از بمبهايي که هر آن روي سرت فرو ميريخت...
نوجواني بي دغدغه...بدون ترس از محکوم شدن و مطرود شدن...
جواني کردن...دوست داشتن...عاشق شدن...
قدم زدن بي دغدغه زير آفتاب بائيزي دست در دست کسي که دوستش داري...
لغزش قطره هاي بارون بين موهات...لذت بوسيدنش وسط خيابان...
غوطه ور شدن در دريا...بدون هراس از چشمهاي ديگران...
امنيت...آرامش...شادي ...رقص...زيبايي
و از همهء کسانيکه اين ها رو توي يکجاي ديگه دنيا جستجو کردند حس امن بودن در جمع خوانواده و دوستان رو دريغ کرد...
جمهوري اسلامي يک زندگي سالم و طبيعي رو از نسل ما دريغ کرد....

دوشنبه، مهر ۲۹

نارسيسيزم اساسي !!!!
بعضي روزها شديدآ از خودم خوشم مياد و تقريبآ دچار نارسيسيزم ميشم...
مثلآ وقتي خيلي بچه مثبت ميشم و شيطنت نميکنم...وقتي صبح زود از خواب بلند ميشم(که البته به گزارش مادر گرامي هر قرن فقط يکبار اتفاق ميفته)...وقتايي که بجاي وقت کشي و وين نوردي مثل بچهء آدم ميرم دنبال درس و مشقم...وقتي استاد مربوطه لهجهء غليظ نداره و مثل اولاد خلف آدم خدابيامرز بدون ديالکت حرف ميزنه (اين يکي که هر دو قرن يکبار هم توي دانشگاه ما اتفاق نمي افته )...وقتي براي پدر گرامي زياد خرج تراشي نميکنم و خصوصآ زمانيکه در برابر وسوسه هاي شيطاني دوستان نااهل مقاومت اساسي کرده و به هيح وجه من الوجوه دور و بر Maria hilfer Strasse (يکي از مراکز خريد اصلي شهر وين ) نمي گردم...
خلاصه اينجور روزها آسمان شديدآ آبي و آفتاب درخشان است (البته براي من وگرنه آسمون وين دست آسمون لندن را از شدت ابري و باروني بودن بسته)...اينهمه حرف زدم که بگم الان هوا اينحا کاملآ آفتابي و آسمون آبي با ابرهاي خوشگل بنبه اي و نسيم ملايم و بقيه مخلفات است....جاي همتون خالي

جمعه، مهر ۲۶

آقا!!! بنده به اين وسيله در کمال صحت و سلامت عقل حرفهاي ديروزم را پس ميگيرم و در اينجا اعلام ميکنم رکورد مشقت بارترين شکل وبلاگ نويسي نه ديروز بلکه امروز ثبت گرديد ...آنهم زمانيکه کامپيوتر دانشگاه همهء نوشته هاي فارسي را از چپ به راست رديف کرده بود تا تلاش مذبوحانه مرا براي خواندن دو تا کامنتي که بعد از ابدي!!! برايم رسيده بود ناکام کند...و تازه وقتي با سماجت بنده مواجه شد شروع کرد به Error دادن که کامپيوتر مربوطه ظرفيت مشاهده مطالب مزبور را ندارد(از شدت غناي مطلب!!!)...و تازه همهء اينها در مقابل بوي متعفن خرگوش مرده اي که ازاين آقاهه که اين بغل نشسته مياد يک طرف ديگه...خداوکيلي کدوم وبلاگ نويسي رو سراِغ داريد که در تاريخ مشعشع وبلاگ نويسي در سراسر دنيا با اين فلاکت وبلاگش را Update کرده باشه ؟؟؟؟

چهارشنبه، مهر ۲۴

سلام....
من برگشتم :)
بعد از دو هفته سگ دو زدن در خيابانهاي وين دنبال کارهاي ثبت نام و کارت مترو و غيره بالاخره موفق شدم نيم ساعت وقت خالي گير بيارم و دو خط بنويسم اونهم به سختي زيرا کيبوردش زبون آدم حاليش نيست و منهم بايد دو ساعت فکر کنم تا يادم بياد محل فلان حرف کوش!!!!و بعضي از حروف رو هم نميزنه....خلاصه که در تاريخ وبلاگ نويسي سابقه نداره کسي با اين مشقت وبلاگش رو Update کرده باشه ....
امروز بعد از مدتها تونستم وبلاگهايي رو که تمام تابستان امسال رو باهاشون گذرونده بودم بخونم...خورشيد خانوم با دغدغه هايش... دلتنگيهاي شاهين...شيطنتهاي احسان ...تئوريهاي بهرام و...خوندن وبلاگها بهم حس توي خونه بودن رو ميده...حس سکوت قشنگ و آرامشي که داشتم...بي دغدغه...بي خيال...بدون ترس از امتحان و درس و تمرين...با صداي دوست داشتني Trisha Yearwood و....حالا دوباره درس...امتحان...سر و صداي سالن اينترنت دانشگاه...و قيافه مبهوت کنار دستي ام که با تحير به حروف نا آشنايي که روي مونيتور من نقش ميبندد نگاه ميکند!!!!

دوشنبه، مهر ۱۵

bin shon in Wien...
schreibe ich aber später....

بايگانی وبلاگ