سه‌شنبه، اردیبهشت ۸

يا من وبلاگ نويس اکتيوي هستم و خودم خبر ندارم يا اينکه اين بلاگر بيخودي ترشي شو زياد کرده و براي اينکه اين اي ميل جديد گوگل رو تحويل بگيرم بهم لقب اکتيو داده وگرنه کدوم وبلاگ نويس اکتيوي رو ديدين که هفته به هفته نرسه اي ميلهاشو چک کنه چه برسه به آپ ديت کردن وبلاگش!!!
خلاصه همهء اينها مقدمه بود که بگم اين آدرس جديد ايميلمه:
niosha@gmail.com

چهارشنبه، اردیبهشت ۲

Sometimes the Simplest things mean the most :*

دوشنبه، فروردین ۳۱

به نظر شما چجوري ميشه به يه آدم بگي خودتي که بيشتر بهش بربخوره؟؟؟

اصلآ رو چيه سنگ پاي قزوين...قربون خودم بشم که از آسمون سنگ هم بباره از رو نميرم که نميرم که نميرم!!!
امروز فقط مبارز ميطلبيدم:) خوبيش اينه که اين اتفاقاي امروز اگه جدا جدا پيش ميومد براي هرکدومشون يه هفته عزاي عمومي اعلام ميکردم اما اتفاقآ امروز اين لبخنده از روي لبهام دور نميشد!!!تازه به اين نتيجه هم رسيدم که دوران مدرسه و دانشگاه در مملکت اسلامي هر بدي داشته خوبيش اين بوده که روي بنده رو اينقدر زياد کرده:)
اما خوب به دلم افتاده که همش هم به همين بدي نيست که به نظر مياد!!! تازه توي Horoscope هم نوشته بود اگر حقتونو نميدن کوتاه نياين!!! فکر کردن ما ملت هميشه در صحنه ايم...

چهارشنبه، فروردین ۲۶

امير قادري٫ حوزهء هنري و باقي قضايا

وبگرديهاي امروز اگر يک فايده هم داشت همين پيداکردن وبلاگ امير قادري بود...
نوشته هاي صميمي و سرشار از عشق به سينماي امير قادري از نخستين مطالبي بود که در شماره هاي جديد مجلهء هميشه محبوب فيلم به سراغش ميرفتم...هنوزهم يادم ميايد که يکي از نخستين مطالبي که از قادري خواندم نقدي بود بر نحوهء گفتگوي مجريان کودک در تلويزيون و من چقدر خنديدم از توصيف مادربزرگي که با تبحر فراوان براي نوه اش تفاوت ماشين آلات جنگي را توضيح ميداد:)
قادري حتي تنها نويسنده اي بود که براي ديدنش از نزديک تا دفتر يکي از بيشمار هفته نامه هايي که در آن مشغول بود رفتم هرچند که مشت و لقدهاي مژده که کوتاه زماني همکارش بود هم باعث نشد که سلامي بدهم!!

حالا که دوسه سالي است از مجلهء محبوبم دور افتاده ام خواندن نوشته هاي نويسنده هايي مانند اميرقادري ميبردم به دوران بي خيالي و بي خبري ٫دوران فيلم ديدنهاي حوزهء هنري و فيلم خواندنهاي دوره اي با مژده٫ندا٫شقايق...


سه‌شنبه، فروردین ۱۸

تعطيلات خود راچگونه گذرانديم!!

خوب بالاخره تعطيلات عيد ما با دوهفته تاخير از جمعهء همين هفته پيش آغاز شد البته عيد پاک ديگه... هفته قبل رو وين مونديم که مثلآ درس بخونيم !!!و آخر هفته هم رفتيم صلهء رحم!!!!البته اگر شما فاميلهاي ما رو ميشناختيد بجاي صلهء ارحام ميگفتيد جنگ سرد يا طوفان صحرا يا چميدونم عمليات گوانتانامو ولي خوب سالي يکباره ديگه :)
به مناسبت سال نو يکي یک بسته سوهان هم خريده بوديم که تازه توي قطار فهميديم توي خونه جا گذاشتيمشان:)
اين فاميلهاي ما از نسل ايرانيان مهاجر بعد از انقلاب هستند يعني بقول آلمانيها خيلي Knapp از انقلاب اسلامي گريختند...يک عده اي دنبال درس و مشق افتادند يه عده اي ديگه هم بقول پدر گرامي رفتند زير سيني (يعني بنا به رسم ايرانيان مقيم اروبا افتادند در کار و بار شکم و رستوران والخ)و کمي بعد هم ازدواج کرده اند و خانواده اي تشکيل داده اند بعضي با ايراني و عده اي هم با خارجي ٫حالا بعد از بيست سال به خانه هايشان که قدم ميگذاري تصوير آينده را پيش رويت را ميبيني...خانه ها خواه دوفرهنگي يا ايراني اغلب دکوراسيون ايراني دارند از فرش ابريشم روي ديوار گرفته تا قليان توي سالن تا تيتر کتابهاي توي کتابخانه و حتي منوي هفتگي غذا٫بعضآ ايراني تر از خانه هاي پدري شان در ايران!!!!
زندگيها اما متفاوت است٫ زندگي چند فرهنگيها آرام تر است٫منظم تر است ٫هر شيء مورد استفاده اش را دارد و هرکس برنامهء هفتگي٫ماهيانه و حتي سالانه اش را...فضاي خانه آرام است و موزون...هرقدر هم فضاي خانه محدود باشد بازهم کسي به حريم شخصي ديگري وارد نميشود...صحبتها بيشتر در مورد آينده است تا گذشته...براي گذران روزت بايد برنامه اي داشته باشي وگرنه همصحبت تلويزيون خانه ميشوي...

زندگي ايرانيها اما شلوغ است و پر سروصدا...اغلب تصميمها در دقيقهء نود گرفته ميشود و اضطرابي در تک تک اعضاي خانواده ديده ميشود...در هر فرصتي تلاشي است براي صحبت دربارهء فلان ماجرا در عهد عتيق و فلان فاميل در بهمان جاي دنياست...خانه شان کمتر بي سر و صدا ميماند يا تلويزونهاي ايراني براهند يا هايده و گوگوش ميخوانند...هرقدر هم که خانه بزرگ باشد بازهم جايي براي تنهايي آدمها وجود ندارد...تنها اما نميماني هميشه کسي هست که کارش اولويت ندارد و هميشه وقت براي غيبتهاي دوساعته وجود دارد هرچند که تو اتفاقا‌برنامه اي براي گذران روزت داشته باشي...

سه چهار روز فرصت زيادي براي کاوش در زندگي ايرانيهاي مهاجر اروپا نيست اما توي قطار که مينشينيم به تفاوتها فکر ميکنم و اشتراکها...به خودم در بيست سال آينده ...
به خانهء روياييم...دوست دارم که زندگيم نظم داشته باشد...برنامه ريزي داشته باشد و موزون باشد اما نه مثل ساعت...دوست دارم که در مورد آينده حرف بزنم ولي به گذشته هم بينديشم...دوست دارم که هميشه وقتي براي اختصاص دادن به آدمها داشته باشم بدون آنکه حريم شخصيم را از دست بدهم...يک زندگي پرشور و حال شرقي با انضباط و توازن غربي...

دوشنبه، فروردین ۱۷



بهار که اينجا شروع ميشه ديگه از صبح به زمين و زمون بد وبيراه نميگي٫ديگه هي براي موندت اينجا دليل تراشي نميکني ٫ديگه اصلآ به فلسفهء خلقت و ما چگونه ما شديم و اين بحثها فکر هم نميکني...بهار اينجا که شروع ميشه تمام اون روزاي بد و خاکستري زمستون فراموش ميشه...تابش آفتاب حتي چهره هاي يخ زدهء آدمها رو باز ميکنه...نسيم توي گوشهات زمزمه ميکنه و بوي شکوفه ها همهء دلتنگيهارو از يادت ميبره...
آسمون که دوباره آبي ميشه٫ ابرهاي خاکستري که بالاخره ناپديد ميشن يادت مياد واسه چي همه چيو بشت سرت گذاشتي... بلوز قرمز آستين کوتاهتو که ميبوشي٫موهاتو تو دست باد که رها ميکني و رهايي رو بياد مياري... همهء راه خوابگاه تا دانشگاه رو پياده ميري به لبخند عابراني که از روبرو ميان خواب ميدي ٫يادت مياد از چه چيزهايي فرار کردي ...به چهره هاي شاداب آدمها نگاه ميکني و يکي يکي دلايلت يادت مياد...رو چمنهاي سرسبز خلوي دانشگاه ميشيني و آرامش آدمها رو ميبيني٫ به کوچکترين بهانه اي ميخندي و بي دليل شادي٫زوجهاي عاشق رو تماشا ميکني ...کبوترهايي رو ميبيني که از آدمها رم نميکنند٫آدمهاي پير و سرحالي رو ميبيني که خوشند...آدمهايي رو ميبيني که ازلحظه لحظه شون لذت ميبرند...لذت رو بياد مياري و شادي رو ولبخند رو وعشق رو و يادت مياد که براي داشتن چه چيزهايي روزهاتو توي غربت ميگذروني...
بهار که اينجا شروع ميشه همهء دليلها براي نموندن فراموشت ميشه...

پنجشنبه، فروردین ۱۳

خوب منکه طبق معمول از همه چي عقبم اين خبر رو هم با تاخير بدم وبرم ببينم اين استاده بالاخره کي ميخواد از ما امتحان بگيره!!!

ديروز خيابونهاي داخلي وين پر از ماشينهاي پليس و ماموراي امنيتي بود خيابون جلوي پارلمان و کاخ رياست جمهوري رو هم بسته بودند توي اخبار راديو هم از راننده هايي که در امتداد رينگ اشتراسه (خيابون اصلي شهر) حرکت ميکردند ميخواستند که مسير خودشونو تغيير بدن...اگر ايران بود ميگفتيم حتمآ رهبر ميخواد از کاخ مرمر بره کاخ نياوران (ويا برعکس) اما توي اروپا اصولآ از اين خبرها نيست و بر عکس ايران پليس براي حفظ امنيت از اهرم وحشت و خشونت بر ضد شهروندان استفاده نميکند و حتمآ بايد خبري بشه تا اينهمه پليس بريزند وسط خيابون... خلاصه اينکه خبر دار شديم دليل اينهمه بگير وببند تشريف فرمايي جناب والاحضرت شاهزاده عبدالله وليعهد عربستان سعودي به اتفاق خدم و حشم است...
آطريشي ها که بطور سنتي سروجانشون فداي پول است (دور از جون جمهوري اسلامي)
براي راحتي خاندان سلطنتي اقدامات امنيتي شديدي رو به اجرا گذاشته بودند غافل از اينکه اين طرف خودش رئيس دزدهاست و کسي جرأت نميکنه بهش نگاه چب بکنه!!!

بامزه تر اينکه وزارت خارجه اطريش اعلام کرد که اگرچه خاندان سلطنتي خواستهء ويژه اي رو مطرح نکرده اند اما اطريش آمادگي اينو داره که هر خواسته اي اعم از مشروع و غير مشروع!!!:) رو برآورده کنه منظور از خواستهء ويژه هم هوس خريدهاي ميلياردي اهل حرمسرا از فروشگاههاي لوکس موقع کلهء سحر يا نصف شب واين قبيل است که نشاندهندهء اهميت سفر اعضاي خاندان سلطنتي براي حکومت است...
نکتهء جالب اما براي من موضوع آزادي بيان و مطبوعات در اروپا است که نشانه اش مطالب روزنامه هاي مهم اطريش در مورد حضور وليعهد عربستان سعودي در وين است.اغلب اين نشريات از جمله Die Presse و یا Standard در سرمقاله ها و زير عنوان موضوع روز بطورمبسوط به مسئلهء خفقان سياسي ٫ عدم وجود آزادیهای اجتماعی بویژه در مورد زنان در عربستان و البته مبحث تروریسم و حمایت اين کشور از القائده پرداخته و لزوم برخورد قاطع دولتهاي اروپايي با سياستهاي داخلي و بين المللي حکومت عربستان را متذ‌کر شده بودند!!!
اگر وقت کنم تا عصر مقالهء ديروز روزنامهء Die Presse رو در مورد وضعيت سياسي و اجتماعي در عربستان رو ترجمه ميکنم و ميزارم توي صبحانه٫ شباهت عجيب وضعيت کنوني عربستان با ايران امروز و درک اين حقيقت که امروز بعد از صدو خورده اي سال تجربهء دموکراسي به لطف ولايت فقيه!!! از نظر وضعيت آزاديهاي سياسي و اجتماعي در حد حکومت عقب ماندهء عربستان هستيم دردناک است....

بايگانی وبلاگ