دوشنبه، بهمن ۱۲

فیلسوف خانه دار

فیلسوف خانه دار

هومممم...اون نظریه هه مربوط به فلسفیدن هنگام آشپزی بودها...هیچی میخواستم بگم که خونه تکونی و جارو پارو هم همون اثرو داره منتها بمراتب عمیقتر!!!

یکشنبه، بهمن ۱۱

معمولی ترین غیر معمولی دنیا

معمولی ترین غیر معمولی دنیا

اگر یک دختر معمولی بودم امشب یک شب معمولی بود...نه راستش را بخواهید اگر یک دختر دانشجوی معمولی بودم امشب شب خیلی خوبی میشد...صبح ساعت یازده از خواب بلند میشدم و سر فرصت یک صبحانهء اساسی با مربای لیمویی که دوست جونم از لندن سوغات آورده و چای وانیلی که از آمستردام خریده ام برای خودم تدارک میدیدم...بعدش یک دوش میگرفتم و در حینی که Alicia Keys برای خودش میخواند لباس عوض میکردم و با لپ تاپ و بند و بساط میرفتم به سراغ دوستی که باهم تحقیق مینویسیم بعد میتوانستنیم یک بعد از ظهر کامل سر خودمان را با شکلات و چای زنجبیلی و پاستیل و البته تحقیق دربارهء اثرات اینترنت در زندگی روزمرهء انسان عصر جدید گرم کنیم جوری که انگار این جدی ترین و حیاتی ترین موضوع دنیاست...
بعدش وقتی ساعت ده ونیم شب بالاخره نوشته مان تمام میشد میتوانستیم دستهایمان را از خوشی بهم بکوبیم و دور اتاق برقصیم انگار که جهانیان را از زحمت سخت ترین مشکل دنیا رها کرده ایم!!!
اگر یک دختر معمولی بودم میتوانستم توی راه برای خودم منوی جدید مک دونالد را سفارش بدهم تا بازهم با بچه ها پشت سر کیفیت بد غذاهایش حرف بزنیم میتوانستم از راه رسیده نرسیده تلویزیون را روشن کنم و در کنار مرون اتیوپیایی و کاتارینای مجار و ورونیکای آلمانی و ماری فرانسوی جلوی تلویزیون ولو شوم و نامه داری را برای هزارمین بار پیاپی تماشا کنم ...
اما خوب من نه تنها معمولی نیستم بلکه خیلی غیر معمولیم و این البته ربطی به ظاهرم نداره بلکه صرفآ به محلی بستگی داره که درش بدنیا اومدم...مکانی که در حال حاظر غیر معمولی ترین جای دنیاست...مکانی که از موقعی که یادم میاید همیشه در لیست غیر معمولی ترین مکانهای دنیا قرار داشته...
بخاطر غیر معمولی ترین بودن مکان تولدم امروز صبح با صدای زنگ تلفن دوستی از خواب پریدم که از من میپرسید ماجرای جنگ ایران جدی است؟؟؟انگار که من وزیر جنگ ایالات متحده باشم...
بخاطر قرار گرفتن نام سرزمینم در لیست غیر معمولی ترین سرزمینهای دنیا این روزها صرفآ رادیوهای خبری را گوش میکنم و اولین کلیک های روزانه ام صفحهء خبرهای مربوط به خاورمیانه را نشانه میرود...
بخاطر اینکه از سرزمینی غیر معمولی میایم نیمی از وقت روزانه ام صرف بحث با دوستان و آشنایان دربارهء امکان وقوع جنگ در ایران میشود از مستخدم گرفته تا همکلاسی و استاد و حتی مامور پست کرد عراقی الاصل که سالهای جنگ ایران و عراق را در ایران بسر برده و خط آشنای فارسی روی پاکت اورا بیاد روزهای قدیم برده است...
بخاطر غیر عادی بودن وضعیت کشور متبوعم هر یکساعت یکبار کنترل تلویزون بدست کانالهای خبری را دوره میکنم تا ببینم ابرقدرتها چه تدبیر تازه ای برای نرمالیزه کردن این تکهء غیر معمولی کرهء زمین اندیشیده اند!!!
من یک دختر دانشجوی معمولیم که از غیر معمولی بودن خسته است...یک آدم معمولی که دلش میخواهد اسم کشورش تیتر اول هیچ روزنامهء دنیا نشود...که دلش از دیدن اسم سرزمینش در ستون اخبار سیاسی سایتهای خبری دنیا میلرزد...که روزهایش از اخبار جنگ و شبهایش از کابوس وقوع جنگ لبریز است...که حتی موقع خرید یک ساندویچ سادهء زهرماری از مک دونالد هم بحث هموطنان کناردستی دربارهء وقوع جنگ اعصاب راحت برایش نمیگذارد...
من یک دختر دانشجوی معمولی هستم بگوئید برای معمولی کردن سرزمینم راهی بجز جنگ وجود ندارد؟؟؟

پنجشنبه، بهمن ۸

برف

برف





من مطمئنم اگر اینهمه برف تو خود قطب شمال هم میومد تعطیلی عمومی اعلام میکردند اما این قوم ژرمن اصلآ عین خیالشون نیست که نیست که نیست!!!
بااجازتون این روزها رکورد درس خوندن...بیخواب موندن و قهوه خوردن رو بهبود بخشیده ام اساسی...اگر با این وضعیت تا آخر ژانویه زنده موندم خودم شخصآ کتاب رکوردهای گینس رو تجدید چاپ میکنم:)

سه‌شنبه، بهمن ۶

برزخ بیست و شش سالگی

برزخ بیست و شش سالگی

بزرگترین مشکلی که بعضی از بیست و پنج/شش ساله هابه مبتلایش هستند این است که بین احساسات گرایی بیست سالگی و عقل گرایی سی سالگی در نوسانند...به هر بهانه و در هر ماجرایی بین دو دیدگاه و بینش به جهان و زندگی معلق ميشوند...کمتر پیش میاید که در مورد تصمیمی هرچند کوچک و پیش پا افتاده صد در صد مطمئن باشند و دائم با خودشان نجنگند...وای بحال اینکه قرار باشد در مورد موضوعات اساسی و سرنوشت ساز زندگیشان تصمیم بگیرند آنموقع است که شب و روزشان میان دعواهای عقل مآل اندیش و قلب سرکش خواهد گذشت...جاره اش اما شاید صبر باشد یا مشورت با آنهایی که از این گود به سلامت جسته اند و خاطرات بی تصمیمی سالهای میانی دههء بیست زندگیشان هنوز آنقدرها خاک گرفته و کهنه نشده...

فیلسوف خانه دار

فیلسوف خانه دار




هومممممممم بعضي وقتها آدم سر گاز و تو هیروویر غذا پختن و کارهای خونه در مورد بعضی مسایل به شهودی میرسه که اصلآ به فکر هیچ بنی بشری نمیرسه...
دیدین وقتی چیزی یادتون میره هرچی بهش بیشتر فکر میکنید کمتر یادتون میاد این نتیجه گیری سر آشپزی هم از همین دسته است...یک موقع مدتهای مدیدی به یک موضوع فکر میکنید ولی هیچ جوری نمیتونید افکارتون رو جمع بندی و تصمیم گیری کنید ولی بعد در یک لحظهء فوق العاده ساده و پیش افتاده مثلآ موقع برنج آبکش کردن یا گردگیری احساس میکنید که یک جرقه توی ذهنتون زده شده و موضوعی که تا اون لحظه براتون اینقدر لاینحل جلوه میکرد ابهتش از بین میره و ارتباط بین موضوعات مختلف براتون روشن میشه انگاری که یک تابلوی بزرگی رو که تا بحال به جزییاتش خیره شده بودید از چند متر عقبتر نظاره کنید...خلاصه که حالا خیلی حالم از این بابت خوب است!!!

جمعه، بهمن ۲




روزنامهء Die Presse اطريش در لينکهاي موضوعي اش از ابتداي جنگ درافغانستان ستونی را به اخبار افغانستان اختصاص داده بود ستونی که بعد از چند ماه به اخبار چندش آور جنگ در عراق اختصاص پیدا کرد لینکهای مربوط به دستگیری و محاکمهء صدام در کنار لینک بمباران شهرهای عراق و کشتار وسیع مردم غیر نظامی چندین و چند ماه کابوس روز و شبم بوده و است...و حالا یک هفته است که این روزنامه ستونی را به اخبار ایران اختصاص داده چکارباید بکنم اگر نخواهم لینکهای چندش آور در زیر نام سرزمینم ردیف شود؟؟؟؟!!!!!

پنجشنبه، بهمن ۱

خرجون

خرجون

از بديهاي مسافرت تو غربت يکیش اینه که وقتی برمیگردی نمیتونی انتظار داشته باشی که اونی که از همهء دنیا بیشتر دوستش داری تو فرودگاه ببینی...هیچی غم انگیزتر از این نیست که نتونی قشنگی ها و اتفاقات جالب مسافرتت رو با عشقت تقسیم کنی...که فارغ از اینکه کارت تلفنت چقدر دیگه زمان داره باهم به همهء ماجراهای خنده دار سفر بخندید...که نتونی توی بغلش بشینی و از روی عکسها تصویر تمام جاهایی که رفتی و دیدی رو براش ترسیم کنی...که نتونی چمدونت رو بازکنید و خریدهاتو بهش نشون بدی و باهم سر اون چکمه های ساقدار عجیب غریب و بلوز سبزلجنی آستین دار بخندید...که نتونی سوغاتی هاشو با دست خودت بهش بدی...که...
اصلآ از من بپرسید یکی از بهترین قسمتهای مسافرت اونجاییه که بعد از اونهمه بدو بدو وخستگی و... تو بغل عزیزترینت آروم بگیری...اینکه چمدوناتو همون وسط سالن رها کنی و بدویی طرف اونی که دست به سینه و یه ذره اخمالو اون گوشه وایساده و بازوهاشو بگیری و یه لحظه توی اون چشای مهربونش خیره بشی ورو نوک انگشتات بلند شی تا لبات به صورتش برسه و بعدش یه ماچ محکم بکنی و بگی خرجون دلم برات یک دنیـــــــــــــــــا تنگ شده بود...

چهارشنبه، دی ۳۰

بازگشت گودزیلا

بازگشت گودزیلا



همين امروز صبح رسيدم وين و دارم از بيخوابي ميميرم...آمستردام عالــــــــــــــــــــــــــــــي بود از خواب که پاشدم مفصل در مورد ماجراهای سفر مینویسم...
راستی یه سوال نامربوط آدم باید چقدر از عشق انتظار داشته باشه؟؟یعنی اینکه چقدر از لحاظ احساسی و غیره میشه به یه آدم دیگه تکیه کرد؟اصلآ باید توی عشق بشه به کسی تکیه کرد یا نه؟چقدر باید از یه نفر دیگه انتظار داشت؟؟

چهارشنبه، دی ۲۳

دَدَر

در راستاي اين که اين ددرهاي معمولي ديگه مزه نميده قرار شد یه ددر بزرگتر برم و به این ترتیب بنده فردا صبح عازم اینجا هستم...
به زودی با عکس و تفصیلات خدمت میرسم:)

شرلوک هلمز وبلاگ نویس میشود

شرلوک هلمز وبلاگ نویس میشود

نميدونم اين دو تا پست زیتون و هاله رو خوندید یا نه؟
من که خبر ندارم شمایی که خبر دارید بگید ماجرا چیه؟؟؟هرکی این نامه ها رو بخونه فکر میکنه ما وبلاگنویسها الان چه گروه فوق سری خطرناکی هستیم و چه عملیات پیچیده ای داریم انجام میدیم با چهارتا خط غلط غولوط نوشتنهامون!!!
اینهم نتیجهء وقتی است که شرلوک هلمز وبلاگ نویس بشه چون سعی میکنه از هرکاهی کوه بسازه و بعدم از ترسش بره دنبال سوراخ بگرده!!!
یا شایدم نتیجهء عملکرد ضعیف حکومتیه که با چهارخط نوشتن ما امنیتش بخطر میفته!!!




صفاي اشک و آهم داده اي عشق
دل دور از گناهم داده اي عشق
دو چشمونت يه شب آتيش به جون زد
خيال کردم پناهم داده اي عشق
چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که مي خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حاليم
يه رنگم، صادقم، صافم، زلالم

تو که عشق رو تو ویرونی ندیدی
شب سر در گریبونی ندیدی
نمی دونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی

عزیز جونم، غم عشق تو کم نیست
سوای عشق تو هر غم که غم نیست
گله کردی چرا می نالم از درد
دیگه این ناله ها دست خودم نیست
چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که مي خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حاليم
يه رنگم، صادقم، صافم، زلالم

دوشنبه، دی ۲۱

اين دختر پسرهای ایرانی

اين دختر پسرهای آوارهء ایرانی!

يکي از دوستام مراحل زندگي نسل جدید دخترهاي ايراني رو اينجوری تقسیم بندی میکنه:
تولد در ایران...تحصیل در اروپا/آمریکا...کار در آمریکا...ازدواج در کانادا*

مراحل زندگی پسرها میشه اونوقت:
تولد در ایران...تحصیل در ایران...ادامهء تحصیل و کار در آمریکا...ازدواج در ایران!!!

*گویا اون دسته از پسرهای ایرانی که در محاسبات آماری کم آمده اند در حال حاضر در کانادا بسر میبرند :)


یکشنبه، دی ۲۰

آقای مرتضوی دادستان تهران !
اقارير اخير آقايان روزبه مير ابراهيمی و اميد معماريان در جلسه هيات نظارت بر قانون اساسی که تنها بخشی از آن و آن هم به شکل سربسته از طريق مشاور محترم رئيس جمهور جناب آقای ابطحی منتشر شد نشاندهنده تخلف آشکار شما و ارگان زيرمجموعه شما در برخورد با متهمين بود. از آنجايی که اينگونه برخورد ها در زير فشار گذاشتن متهمين و شکنجه آنها به قصد گرفتن اعترافات دروغين در مجموعه دادستانی سابقه ديرين دارد و اين کار مخالف اصول مصرح در قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر هست لذا ازديدگاه ما شما در دادگاه افکار عمومی متهم به جنايت عليه بشريت هستيد.

آقای مرتضوی! شما بارها تبحر خود را در تهديد افراد به بازداشت و شکنجه واعدام به قصد اعتراف گيری از آنها يا وادار نمودنشان به سکوت اثبات کرده ايد. با کمال تاسف شواهد حاکی از احتمال تکرار اين رويه در مورد روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان،فرشته قاضی و سيد محمدعلی ابطحی است.

آقای مرتضوی! ما نويسندگان اين نامه هر چند که در بسياری از اصول دارای عقايد و آرای متفاوتی هستيم ولی در جايی که بحث دفاع از شرافت و حرمت انسان هاست همه هم رای و هم صدا بپا می خيزيم و سکوت نخواهيم کرد.

آقای مرتضوی! می دانيم که از قدرت و گستردگی نفوذ اينترنت در بين جوانان به خوبی آگاهيد که اگر جز اين بود اکنون شاهد فيلترينگ گسترده و بی سابقه آن نبوديم. پس به شما هشدار می دهيم که در صورت هر گونه تعرض به روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان، فرشته قاضی، سيد محمدعلی ابطحی و يا خانواده های شان، در يک اقدام هماهنگ وگسترده اعمال کاملا غيرقانونى و مستبدانه شما را با روش های مختلف به گوش جهانيان خواهيم رساند.

پی نوشت:
روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان وفرشته قاضی روزهاست که به جرم ناکرده و حقيقت گويی و حقيقت خواهی تحت فشار و شکنجه قرار دارند. پس از روشنگری های اخير در محضر هيات تحقيق قانون اساسی که سبب رسوايی مدعيان دروغين عدالت شد بيم آن هست که اين دلاوران بيش از پيش زير فشار قرار بگيرند.

با توجه به اين موضوع ما تصميم گرفتيم که با نوشتن اين نامه، به مرتضوی و تمام زيردستان و بالادستان وی هشدار دهيم که اقدامات احتمالی آتی شان بر عليه حقيقت گويان اين بار با پاسخی درخور و قاطع از جانب ما همراه خواهد شد.

معمای هفته

قبلنا یک روز میرفتیم ددر یک هفته شارژ بودیم الان هرروز هفته ددریم و به اندازهء یک ساعت هم شارژ نمیشیم مشکل کجاست اونوقت؟؟؟

جمعه، دی ۱۸

ارکات

ارکات

حالا خودمونيم ها اين ارکات چیه که بخواهیدبابت فیلتر شدنش خودتونو ناراحت کنید...غیر از اینکه موجب اشاعهء فساد و فحشا بود چه کارکرد دیگه ای داشت؟؟!! اینهمه سایت ایرانی هست پر از عکس و فیلم پورنو یکی از یکی پربارتر و باصفاتر...بساط مخ زنی هم که خداراشکر در مملکت اسلامی در همهء عرصه ها به شدت جریان داره و اصولآ این پیغامهای - جوانی هستم خوش تیپ خواستار آشنایی با دختر خانمی خوشچهره- که بازارش تو ارکات شدیدآ داغ بود خیلی پرویز* شده بود و دستکمی از شماره تلفن دادن توی کوه نداشت...
خداییش تو مملکتی که مردم رو از دسترسی به آب و هوا و مواد غذایی سالم که جزو بدیهی ترین حقوق آدمی است محروم کرده اند و فساد در همهء زمینه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همه گیر شده فیلتر کردن ارکات چه جایگاهی میتونه داشته باشه!!!

*پرویز همان جواد است اما با پز غربی!

پنجشنبه، دی ۱۷

تجمل

تجمل




و تا اطلاع ثانوی تجمل همین تکه نان سنگک ارسالیِ مادرجان است که از توي فر داغ داغ به سر ميز ميايد و به بساط چای و خرماي عصرانه ام طعم و رنگ خانه ميدهد:)









هواي اين روزاي وين به هواي دم عيد تهران طعنه ميزنه اساسي...



نفس بكش
جستجو كن
راه بيافت
زمان را نگاه نكن
زود باش
خسته نباش
زندگي كن

"اراجیف مزمن"

سه‌شنبه، دی ۱۵

سال نو را چگونه گذرانديد؟


سالدوهزارو پنج بهتر از اين نميتوانست شروع بشود!
روز جمعه کلهء سحر ساعت شش صبح از خواب بلند شدم(اونهم در حاليکه تازه ساعت چهار صبح بعد از جمع و جور کردن خونه و بستن وسايل سفر تازه چشمهام گرم شده بود)٫ عکس آسمان وين رو موقع طلوع خورشيد نشون ميده.



ساعت هفت صبح با دوتا از بچه ها قرار داشتيم که با ماشين از وين به مقصد استان Kärnten واقع در جنوب غربي اطريش (مرز ايتاليا )حرکت کنيم.




هرچه از وين به سمت جنوب بيش ميرفتيم از تراکم ابرها کاسته ميشد(نگفتم توي فرنگستون صرفآ در مورد وضعيت آب و هوا وراجي ميکنند؟؟)



درست وقتي از مرزهاي خاک شهيد پرور وين خارج شديم خورشيد تابيدن گرفت(نگفتم؟)!


و سپس اولين منظره هاي برفي مشاهده شد...


برف


و بازهم برفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...


از اونجاييکه آپارتماني که ما اجاره کرده بوديم کاملآ در دل کوه قرار گرفته بود و با توجه به برف و يخ فراوان در محل تقريبآ پنج-شش ساعتي طول کشيد تا ما به بقيهء گروه ملحق بشيم...


آپارتماني با تجهيزات مدرن و دکوراسيون قديمي!


و تازه بازهم سه چهار ساعت طول کشيد تا الباقي گروه به ما ملحق بشوند:)
والبته ما در اين ميان فرصت را غنيمت شمرده و براي گذراندن وقت مشغول بازي شديم...


بعد از تکميل شدن گروه هفت-هشت نفره مان تازه شروع کرديم به آماده کردن بساط شام.




طبق يک رسم ديرينه اتريشيهادر شب سيلوستر (يا همان New Year's Eve ) يک غذاي مخصوص ميل ميکنند به اسم فوندو Fondue که عبارت است از تکه هاي گوشت که بر سر چنگک هاي بلند ميزنند و داخل ظرف سوپي که روي آتش قرار داره قرار ميدهند و پس از پخته شدن با سسهاي مختلفي نوش جان ميکنند.



نيم ساعت مانده به تحويل سال! همگي به محوطهء جلوي ساختمان رفتيم و مشغول شليک راکت و تماشاي آتش بازي شديم(تصاوير راکتها بدليل عدم وضوح حذف شد!)



سر ساعت دوازده شب بنا بر يک سنت قديمي و با پخش موزيک والتس همه مشغول رقص شدند!!!



Bleigießen يکي از رسوم جالب شب سال نو است و تقريبآ مثل فال حافظ گرفتن ما در هنگام تحويل سال است به اين ترتيب که مهمانها دور هم جمع ميشوند و به نوبت قاشقي حاوي سرب جامد را روي شعلهء شمع ميگيرند و سبس زير لب نيت ميکنند و سرب را که حالا بر اثر حرارت شمع بحالت مايع درآمده درون ظرف آبي که به همين منظور آماده شده ميريزند.



بعد از چند دقيقه تکه سرب را که حالا شکل عجيبي بخود گرفته از آب بيرون مياورند و ميکوشند که از روي شکل تقريبي آن سال نو را تفسير کنند(منکه هرچه تلاش کردم نتوانستم تشخيص بدهم اين شکلک عجيب و غريب سربيچه خوابي براي سال نوي من ديده است!!!)



روز شنبه به کوهنوردي
و راهپيمايي ميان جنگل و البته عکاسي گذشت.




و بعد از يک شام مفصل بازهم بازار بازيهاي دست جمعي فکري و بويژه غيبت شديدآ گرم بود;)




يکشنبه سرانجام روزِ برف بازي و اسکي و سرسره بازي بود.
پيست اسکي در ارتفاع دوهزارودويست متري قرار داشت و مسير به سمت بالاي بيست دستکم يکربع- بيست دقيقه طول کشيد.



بعد از يکساعت برف بازي از سرما به رستوران سنتي! که در بالاترين نقطهء قله قرار داشت پناهنده شديم!!






در راه بازگشت در Villach شهر کوچک محل سکونت همسفران گرامي براي نوشيدن قهوه و تماشاي تزئينات کريسمس توقف کوتاهي داشتيم که حاصلش عکسهاي زير از محوطهء پاتيناژ در ميدان اصلي شهر است( شهرداري اين محوطه را بطور رايگان در اختيار عموم قرار داده وعجيب اينکه اصلآ بفکر اين نيفتاده که بجايش مسجد بسازد يا پايگاه بسيج ويا حتي بازداشگاه مخفي ...)

عشق يعني دلت پر پر بزنه براي اينکه صورت اوني که تو دل اون شهر دود گرفتهء دور ساعتشو به ساعت وين تنظيم کرده و اخمهاش مدتهاست باز نشده رو محکم تو دستات بگيري٫ لالهء گوشش رو آروم نوازش کني٫مستقيم تو چشمهاي قهوه اي خوشرنگش نگاه کني و بگي خرجون من عاشــِــــــــــــــــقتم...

عشق يعني...

دوشنبه، دی ۱۴

زندگي و مرگ

ليلا : ماموريت ما انسانها هم قطعا اين نبوده است که بجای همديگر تصميم بگيريم و حق حيات را تنها از آن خود بدانيم و امکان آن را از بسياری از هم نوعان و ساير موجودات بگيريم. هرکدام از ماموريتهای بسيار ساده‌ای داريم که اگر قدرت طلبی و فزونی خواهی ما به ما اجازه بدهد آن را درست و کامل انجام خواهيم داد و با خيالی آسوده از اين دنيا خواهيم رفت.




هي سلام من برگشتم:)
تعطيلات هوارتا خوش گذشت و جشن سال نو و برف بازي و اسکي عالي بود جاي همه خالي...فعلآ اين عکس بالا را داشته باشيد تا سر فرصت با گزارش مصور خدمت برسم...

بايگانی وبلاگ