دوشنبه، مهر ۸


The Song Remembers When

(written by Hugh Prestwood)



I was standing at the counter

I was waiting for the change

When I heard that old familiar music start

It was like a lighted match

Had been tossed into my soul

It was like a dam had broken in my heart



After taking every detour

Getting lost and losing track

So that even if I wanted

I could not find my way back

After driving out the memory

Of the way things might have been

After I'd forgotten all about us

The song remembers when



We were rolling through the Rockies

We were up above the clouds

When a station out of Jackson played that song

And it seemed to fit the moment

And the moment seemed to freeze

When we turned the music up and sang along



And there was a God in Heaven

And the world made perfect sense

We were young and were in love

And we were easy to convince

We were headed straight for Eden

It was just around the bend

And though I have forgotten all about it

The song remembers when



I guess something must have happened

And we must have said goodbye

And my heart must have been broken

Though I can't recall just why

The song remembers when



Well, for all the miles between us

And for all the time that's passed

You would think I haven't gotten very far

And I hope my hasty heart

Will forgive me just this once

If I stop to wonder how on Earth you are



But that's just a lot of water

Underneath a bridge I burned

And there's no use in backtracking

Around corners I have turned

Still I guess some things we bury

Are just bound to rise again

For even if the whole world has forgotten

The song remembers when

Yeah, and even if the whole world has forgotten

The song remembers when


 



جمعه، مهر ۵


How Do I Live

(written by Diane Warren)





How do I get through one night without you

If I had to live without you

What kind of life would that be

Oh and I, I need you in my arms

Need you to hold


You're my world, my heart, my soul


If you ever leave


Baby, you would take away everything good in my life





Without you there'd be no sun in my sky


There would be no love in my life

There'd be no world left for me

And I, baby I don't know what I would do

I'd be lost if I lost you

If you ever leave

Baby, you would take away everything real in my life

And tell me now




How do I live without you

I want to know

How do I breathe without you

If you ever go

How do I ever, ever survive

How do I, how do I

Oh, how do I live




If you ever leave

Baby, you would take away everything

Need you with me

Baby, 'cause you know that you're everything good in my life

And tell me now




How do I live without you

I want to know

How do I breathe without you

If you ever go

How do I ever, ever survive

How do I, how do I

Oh, how do I live

How do I live



Without you baby



ماجراهاي حضرت نوح و كشتي كذايي...





یکشنبه، شهریور ۳۱

رفتن و دور شدن سخته اما بعضي وقتها دعا ميکنم اين يک هفتهء باقي مونده هرچي زودتر بگذره و من از دست مامانم راحت بشم...

هزارسال پيش 
يک عکس دونفره با هم انداختيم...از عکسه بدم ميومد چون قيافه ام توش زشت شده بود اما بچم توش خنديده بود و گونه هاش چال افتاده بود بخاطر همين هم نگهش داشتم...

امشب مامانم پيداش کرد...از جاسوس بازيهاش متنفرمممممممممم...


شنبه، شهریور ۳۰


طالع بيني موجود متناقضي بنام
خرچنگ :خيلي حسّاس ، سريع الانتقال ، رويايي ، عاشق خانه و خانواده ، منزوي ، عاشق مهتاب ، عاشق فرزند ، علاقه مند به كشاورزي ،
گاهي آرام و گاهي طوفاني ، خجالتي ، بسيار با سليقه و شيك پوش ، پشتيبان اقوام ، داراي قويترين احساسات ، بهترين آشپز ، علاقه زياد به گل ، داراي حس پدرانه يا مادرانه ، با وفا ، رفيق باز ، صرفه جو و اقتصادي ، محتاج به كمك ديگران ، پر محبّت ، مطيع همسر ، تا حدودي خسيس ، متنفّر از انتقاد ، با هوش ،
اهل قهر و آشتي ، در آشتي پيشقدم نمي شود ، همسري با وفا ، غمگين در روزهاي ابري ،
گاهي خوب و گاهي بد ، خيالاتي ، عاشق عتيقه و اشياء كهنه ، اهل تدارك و آذوقه ،
ماديّگرا و پول پرست ، رك گو ، خودخواه ومغرور ، تا حدودي سطحي نگر ، صبور و آرام ، حافظ اسرار ، علاقه زياد به مادر ، عاشق تعريف و تمجيد ، مهمان نواز عالي . خيلي ظريف ، شكيبا ، صميمي ، محافظه كار ، اهل ريسك نيست ، ميهن پرست ، انتقامجو ، وسواسي ، رئوف و مهربان .





يکهفته تمام.

هفت روز تنهاي تنها توي تهراني که هر گوشه اش خاطره اي از با هم بودنمون داره...

از خنده هامون...از دعواهامون...از تو...از گرميت...مهربونيت...

اين شهر رو بدون تو دوست ندارم...خيابون ولي عصر،پاساژ ونک،درکه...حتي آب زرشک رو هم بدون تو دوست ندارم...

فرشاد...

حالا ميتونم حالتو توي هشت ماه دوريمون حس کنم...حالا ميفهمم که چرا هشت ماه تموم ميدون ونک نرفتي...چرا ديگه تجريش نرفتي...حالا ميفهمم چرا از پائيز تهران بدت مياد...حالا منهم از کوچه باغهاي درکه بدم مياد...از ميدون تجريش،از پاساژ قائم بدم مياد...ديگه از سينما فرهنگ هم بدم مياد....

فرشاد...فرشاد...

واييييييي وقتي بيايي فقط دوروز وقت داريم و بعد... بازهم دوري...چشم انتظاري...بازهم تلفن،اي ميل،نامه...بازهم گريه...بازهم دلتنگي...بازهم دوري...بازهم دوري...دوري...دوري

فرشاد...فرشاد...فرشاد....فرشاد...فرشاد...



ديدن بقاياي کهنه و رنگ و رو رفتهء  زندگي شاهانهء ديروز غم انگيز و ترسناک است...ترس از بازي روزگاري که در چشم بهم زدني مغلوبه ات ميکند....


چهارشنبه، شهریور ۲۷


در راستاي اينکه من آدم گيري هستم و فعلآ هم سوزنم روي راديوDie Antenne وين گير کرده بايد به اطلاع خوانندگان محترم برسانم که ميتوانيد در سايت اين راديو از برنامه هايش بطور زنده مستفيذ شويد.کافيه فقط روي قسمت Realaudio زير شکل هدفون کليک کنيدViel Spass ....

سه‌شنبه، شهریور ۲۶

راستي يکي از بهترين گوينده هاي راديو Die Antenne وين يک دختر ايراني به نام
  ليلا مهدويان
است...


مرسي پشتکار....

در ادامهء خوش شانسي هاي امروز (راستي امروز سيزدهم نيست؟؟) :

بعد از اينهمه مدت که دنبال 
آهنگ  La Passion از Gigi D'Agostinoبودم،امروز دوست جونم CD اش رو بهم داد...اما از اونجايي که من برم لب چشمه ، چشمه هه پا ميشه ميره خونهءخاله اش،اين CD هم مجموعهء جالبي بود از انواع خش و شکستگي وترک که با هيچ وسيله اي قابل اجرا شدن نبود...از ساعت ۱۰:۳۰تا همين الان(ساعت ۲:۱۰)بيشتر از ۳۰دفعه کامپيوترم رو Reset کردم و بنا به پيشنهاد جناب مهندس ۱۰دفعه همCD را با خمير دندون بتونه کاري کردم و خلاصه پدر خودمو درآوردم تا اينکه سرانجام: هوراااااااااا

بر اثر پشتکار فراوان موفق شدمنه تنها ۵تا اجراي مختلف از اين آهنگ رو روي هارد بريزم بلکه ۱۴تا آهنگ از شهريار قنبري رو هم از روي CD کپي کردم...

بقول مامانم:اين بچه اگر اين پشتکار رو توي درس و مشقش داشت وضعش اين نبود!!!!
به ياد صبحها ساعت۶:۳۰صبح راديو
Die Antenne وين و صداي جي جي دي آگوستينو ...


La Passion"



Ooh baby

Come to me baby just come to me

Don't brake my heart tonight

Swinging my soul desire

Baby just come to me

Be what you wanna be

Using your fantasy

I need your soul to see

Baby just come to me

Now we can do it right

Holding each other tight

Now we can make it right

I promise you delight

Waiting until day light

I gotta have the key

To open your heart to me

Now i can set you free

Be what you wanna be

Don't wanna live alone

I gotta be so strong

Don't wanna be alone



Baby i love you so

And never let you go

I'm looking for your face

Waiting for warm embrace

I'm living in the space

I'm following your trace

Tell me what's going

On tell me what's going on

I'm gonna make you queen

Girl have you ever seen



I never think you wanna

We won't belong

I can see your face too strong

I sing you wanna think

You'll be wide on mind

Don't you ever satisfy my soul in any

By my side, I'm not laughing

I'm not crying

Don't you go



Baby i love you so

And never let you go

I'm looking for your face

Waiting for warm embrace

I'm living in the space

I'm following your trace

Tell me what's going

On tell me what's going on

I'm gonna make you queen

Girl have you ever seen



دوشنبه، شهریور ۲۵

اولش Hystory اكسپلوررم ديوونه شد و ديگه هيچ صفحه اي رو آفلاين نميديدم...بعدش كامپيوترم مست كرد و ديگه Stand byنميشد و دم به دقيقه هم هنگ ميكرد....در ادامه زد به سر بلاگر و ديگه متنهام اديت نميشد....امروز هم كه آخرين نوشته ام رو با خط ميخي پابليش كرد....براي حسن ختام هم سه تا خط تلفنمون به اتفاق قطع شدند تا بنده از رو برم و دست از اين بي ناموسي(وبلاگ نويسي)دست بردارم....

اما بقول مادربزرگ مرحومم :ما شانس آورديم اين بچه(يعني من) پسر نشد چون با اين رويي که داره حتمآ ملا ميشد(شايد هم مرجع تقليد)

به دنبال كدامين افسانه ميگردي
در اين بيغوله ردي از ياران نمييابي
چراغ شيخ شد خاموش و اين افسانه روشن شد
كه در شهر بدان ميراثي از انسان نمييابي

اينهايي که اين پائين نوشته شده شعر نو نيست پس لازم نيست که با احساس خونده بشه...مطلب زير قرار بوده بازنويسي مطلبي از ماريو بارگاس يوسا که در روزنامهء همشهري پريروز چاپ شده باشه ولي نميدونم چرا موقع پابليش شدن قيافش شده مثل اشعار نيمايي،تازه بعدش هم هرچي سعي کردم Edit کنمش نشد و نتيجه اينکه سه بار به همين شکل پابليش شد و درست هم نشد که نشد....

شنبه، شهریور ۲۳


دورهء
جديد
روزنامهء 
همشهري
 
بويژه صفحات
مياني آن که
حاوي
مقالات،گزارشها
و گفتگوهاي 
بسيار جالب و
متنوع  در
زمينه هاي
سياسي،فرهنگي
- هنري،فلسفي ،
علمي،ورزشي و
اجتماعي است
از جملهء
خواندني ترين
و بهترين
نشريات
روزانهء
کنوني در
ايران است....


سردبيري
صفحات مياني
بعهدهء � محمد
حقوقي �نويسندهءجوان
و با استعداد
نخستين
روزنامهء
جامعهء مدني�
جامعه � است که
در اين صورت
شناخت کامل و
پرورش صحيح
يکي ديگر از
استعدادهاي
روزنامه
نگاري بوسيله
�ماشاء الله
شمس الواعظين
� سردبير
نشريات توقيف
شدهء �
جامعه،توس،نشاط،
عصر آزادگان �
که پايه گذار
روزنامه
نگاري حرفه اي
و
روزنامهءحرفه
اي درايران
است را نشان
ميدهد...


مطلب
زير ترجمهء
نوشتاري است
از ماريو
بارگاس يوسا

(Mario Bargas liosa)
نويسندهء
اهل پرو و خالق آثاري
چون :جنگ آخرزمان، آخرزمان،گفتگو در کاتادرال
و ضيافت شيطان...


که در
بخش �جهان
فرهنگ�
روزنامهء
همشهري امروز
به چاپ رسيده....


نويسنده
در اين مطلب
کوتاه نشان
ميدهد که
چگونه
زبانشناسان،روانشناسان
و در نهايت
جامعهء بشري
وامدار
ادبيات و
نويسندگان
اثار ادبي
هستند...آنچنانکه 
تمدن بشري
بدون ادبيات �
تمدني
پلاسيده ،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي و
اشاره هاي
ميمون وار بر
کلمات غلبه
دارند و ابدآ
صفات مشخصي
وجود ندارد�....


 


بودن در
پي چيزهايي که
وجود ندارد
....


 ماريو
بارگاس يوسا
        
ترجمه:امير
مهدي حقيقت 


 


بياييد
تاريخ را
يکبار به گونه
اي خيالي
بازسازي کنيم.بياييد
دنيايي را
مجسم کنيم
بدون
ادبيات؛بشريتي
را که شعر
درماني
نميکند.در
اينگونه تمدن
پلاسيده،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي
هستند و اشاره
هاي ميمون وار
بر کلمات غلبه
دارند،صفتهاي
مشخصي وجود
ندارند.صفتهايي
از قبيل
کافکايي (Kafkaesque)
،کيشوت وار ( Quixoc)
،رابله اي (Rabela Sian)
،ارولي (Orwellian)
،ساديستي،مازوخيستي
که همگي
اصطلاحاتي
هستند با ريشه
هاي ادبي.بدون
شک،ما الان هم
آدمهاي
ديوانه زياد
داريم
وقرباني هاي
پارانويا
وعقده هاي
آزار،وآدمهايي
با اشتهاي
غيرعادي
وزياده خواهي
هاي شرم آور و
جانوران
دوپايي که از
اعمال با
دريافت درد
لذت ميبرند.


اما اگر
نبوغ
سروانتس،کافکا،رابله،ارول
ساد و مازوخ
نبود ،مانمي
آموختيم که
پشت اين
رفتارهاي
مبالغه
آميز،ويژگي
ذاتي شخصيتي
را از وضع بشر -که
در عرف فرهنگي
مان تحريم شده
اند-مشاهده
کنيم.اگرنبوغ
آنها
نبود،بسياري
از خصوصيات
خودمان را کشف
نمي کرديم.


وقتي
رمان �دون
کيشوت
لامانچايي�
ظهور
کرد،اولين
خوانندگان
کتاب شخصيت
خيالباف
مبالغه آميزش
را،مثل بقيه
شخصيت هاي
رمان،به باد
استهزاء
گرفتند.امروز
ما ميدانيم که
اصرار اين
شواليه
سوار،برديدن
غول،آن هم
وقتي دارد
آسياب بادي
ميبيند،وبدرفتاري
به ظاهر آن قدر
عجيب و بي
معني،در واقع
عالي ترين شکل
خوش قلبي است:وسيله
اي براي
اعتراض عليه
فلاکتهاي
دنيا با اميد
تغيير دادنش.


اگر
بانيروي
وادارنده
نبوغ
سروانتس،ايده
آل و ايده
آليسم در
شخصيت اصلي
رمانش عينيت
پيدا نمي
کرد،نظر ما
دربارهءاين
دو مفهوم،که
آميخته با
معناي ضمني
اخلاقي است
،چيزي که الان
هست
نبود؛اصولي
که اکنون روشن
و معتبر است.دربارهءدون
کيشوت زن،اما
بواري،هم
همين را ميشود
گفت؛کسي که با
انرژي و حرارت
جنگيد تا
زندگياش را
پرهيجان و
پرتجمل کند
؛چنانکه در
طول رمان با آن
آشنا شده بود.او
مثل پروانه اي
زيادي به شعله
نزديک شد و در
آتش سوخت.


 



اگر شما هم مثل من عادت داريد وقت جمع و جور کردن خونه آهنگ گوش کنيد،از من به شما نصيحت که هرچي Cd و نوار از 
Trisha yaerwoodداريد مخصوصآ اين آهنگ inside out از دسترس دور کنيد واگرنه مثل من رمانتيک بودن کار دستتون ميده و کارتون از شيشه پاک کردن و جارو کشيدن به حمام آفتاب توي ايوون خونه ميکشه و داد و فرياد مامانتون ميره به آسمون هفتم که: تو با اين دم و ريش ميخواي Good bye party بگيري؟؟؟اينجا که هنوز بهم ريخته است!!!!



"Inside Out"
(written by Bryan Adams and Gretchen Peters)
The biggest lie you ever told
Your deepest fear about growin' old
The loneliest night you ever spent
The angriest letter you never sent
The girl you swore you'd never leave
The one you kissed on New Year's Eve
The sweetest dream you had last night
Your darkest hour, your hardest fight

I wanna know you, like I know myself

I'm waiting for you, there ain't no one else

I wanna know you inside out

I wanna dig down deep, I wanna loose some sleep
I wanna scream and shout, I wanna know you inside out
I wanna take my time, I wanna know your mine
You know there ain't no doubt, I wanna know you inside out

The saddest song you ever heard
The most you said with just one word
The loneliest prayer you every prayed
The truest vow you ever made
What makes you laugh, what makes you cry
What makes you mad, what gets you by
Your highest high, your lowest low
These are the things I wanna know

I wanna dig down deep, I wanna loose some sleep
I wanna scream and shout, I wanna know you inside out
I wanna take my time, I wanna know your mine
You know there ain't no doubt, I wanna know you inside out

I wanna know your soul, I wanna lose control
Come on and let it out, I wanna know you inside out

I wanna dig down deep, I wanna loose some sleep
I wanna scream and shout, I wanna know you inside out
I wanna take my time, I wanna know your mine
You know there ain't no doubt, I wanna know you inside out

The biggest lie you ever told
Your deepest fear about growin' old
The loneliest night you ever spent

What makes you laugh, what makes you cry


دورهء
جديد
روزنامهء 
همشهري
 
بويژه صفحات
مياني آن که
حاوي
مقالات،گزارشها
و گفتگوهاي 
بسيار جالب و
متنوع  در
زمينه هاي
سياسي،فرهنگي
- هنري،فلسفي ،
علمي،ورزشي و
اجتماعي است
از جملهء
خواندني ترين
و بهترين
نشريات
روزانهء
کنوني در
ايران است....


سردبيري
صفحات مياني
بعهدهء « محمد
حقوقي »نويسندهءجوان
و با استعداد
نخستين
روزنامهء
جامعهء مدني«
جامعه » است که
در اين صورت
شناخت کامل و
پرورش صحيح
يکي ديگر از
استعدادهاي
روزنامه
نگاري بوسيله
«ماشاء الله
شمس الواعظين
» سردبير
نشريات توقيف
شدهء «
جامعه،توس،نشاط،
عصر آزادگان »
که پايه گذار
روزنامه
نگاري حرفه اي
و
روزنامهءحرفه
اي درايران
است را نشان
ميدهد...


مطلب
زير ترجمهء
نوشتاري است
از ماريو
بارگاس يوسا

(Mario Bargas liosa)
نويسندهء
اهل پرو و خالق آثاري
چون :جنگ آخرزمان، آخرزمان،گفتگو در کاتادرال
و ضيافت شيطان...


که در
بخش «جهان
فرهنگ»
روزنامهء
همشهري امروز
به چاپ رسيده....


نويسنده
در اين مطلب
کوتاه نشان
ميدهد که
چگونه
زبانشناسان،روانشناسان
و در نهايت
جامعهء بشري
وامدار
ادبيات و
نويسندگان
اثار ادبي
هستند...آنچنانکه 
تمدن بشري
بدون ادبيات «
تمدني
پلاسيده ،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي و
اشاره هاي
ميمون وار بر
کلمات غلبه
دارند و ابدآ
صفات مشخصي
وجود ندارد»....


 


بودن در
پي چيزهايي که
وجود ندارد
....


 ماريو
بارگاس يوسا
        
ترجمه:امير
مهدي حقيقت 


 


بياييد
تاريخ را
يکبار به گونه
اي خيالي
بازسازي کنيم.بياييد
دنيايي را
مجسم کنيم
بدون
ادبيات؛بشريتي
را که شعر
درماني
نميکند.در
اينگونه تمدن
پلاسيده،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي
هستند و اشاره
هاي ميمون وار
بر کلمات غلبه
دارند،صفتهاي
مشخصي وجود
ندارند.صفتهايي
از قبيل
کافکايي (Kafkaesque)
،کيشوت وار ( Quixoc)
،رابله اي (Rabela Sian)
،ارولي (Orwellian)
،ساديستي،مازوخيستي
که همگي
اصطلاحاتي
هستند با ريشه
هاي ادبي.بدون
شک،ما الان هم
آدمهاي
ديوانه زياد
داريم
وقرباني هاي
پارانويا
وعقده هاي
آزار،وآدمهايي
با اشتهاي
غيرعادي
وزياده خواهي
هاي شرم آور و
جانوران
دوپايي که از
اعمال با
دريافت درد
لذت ميبرند.


اما اگر
نبوغ
سروانتس،کافکا،رابله،ارول
ساد و مازوخ
نبود ،مانمي
آموختيم که
پشت اين
رفتارهاي
مبالغه
آميز،ويژگي
ذاتي شخصيتي
را از وضع بشر -که
در عرف فرهنگي
مان تحريم شده
اند-مشاهده
کنيم.اگرنبوغ
آنها
نبود،بسياري
از خصوصيات
خودمان را کشف
نمي کرديم.


وقتي
رمان «دون
کيشوت
لامانچايي»
ظهور
کرد،اولين
خوانندگان
کتاب شخصيت
خيالباف
مبالغه آميزش
را،مثل بقيه
شخصيت هاي
رمان،به باد
استهزاء
گرفتند.امروز
ما ميدانيم که
اصرار اين
شواليه
سوار،برديدن
غول،آن هم
وقتي دارد
آسياب بادي
ميبيند،وبدرفتاري
به ظاهر آن قدر
عجيب و بي
معني،در واقع
عالي ترين شکل
خوش قلبي است:وسيله
اي براي
اعتراض عليه
فلاکتهاي
دنيا با اميد
تغيير دادنش.


اگر
بانيروي
وادارنده
نبوغ
سروانتس،ايده
آل و ايده
آليسم در
شخصيت اصلي
رمانش عينيت
پيدا نمي
کرد،نظر ما
دربارهءاين
دو مفهوم،که
آميخته با
معناي ضمني
اخلاقي است
،چيزي که الان
هست
نبود؛اصولي
که اکنون روشن
و معتبر است.دربارهءدون
کيشوت زن،اما
بواري،هم
همين را ميشود
گفت؛کسي که با
انرژي و حرارت
جنگيد تا
زندگياش را
پرهيجان و
پرتجمل کند
؛چنانکه در
طول رمان با آن
آشنا شده بود.او
مثل پروانه اي
زيادي به شعله
نزديک شد و در
آتش سوخت.


 




دورهء
جديد
روزنامهء 
همشهري
 
بويژه صفحات
مياني آن که
حاوي
مقالات،گزارشها
و گفتگوهاي 
بسيار جالب و
متنوع  در
زمينه هاي
سياسي،فرهنگي
- هنري،فلسفي ،
علمي،ورزشي و
اجتماعي است
از جملهء
خواندني ترين
و بهترين
نشريات
روزانهء
کنوني در
ايران است....


سردبيري
صفحات مياني
بعهدهء � محمد
حقوقي �نويسندهءجوان
و با استعداد
نخستين
روزنامهء
جامعهء مدني�
جامعه � است که
در اين صورت
شناخت کامل و
پرورش صحيح
يکي ديگر از
استعدادهاي
روزنامه
نگاري بوسيله
�ماشاء الله
شمس الواعظين
� سردبير
نشريات توقيف
شدهء �
جامعه،توس،نشاط،
عصر آزادگان �
که پايه گذار
روزنامه
نگاري حرفه اي
و
روزنامهءحرفه
اي درايران
است را نشان
ميدهد...


مطلب
زير ترجمهء
نوشتاري است
از ماريو
بارگاس يوسا

(Mario Bargas liosa)
نويسندهء
اهل پرو و خالق آثاري
چون :جنگ آخرزمان، آخرزمان،گفتگو در کاتادرال
و ضيافت شيطان...


که در
بخش �جهان
فرهنگ�
روزنامهء
همشهري امروز
به چاپ رسيده....


نويسنده
در اين مطلب
کوتاه نشان
ميدهد که
چگونه
زبانشناسان،روانشناسان
و در نهايت
جامعهء بشري
وامدار
ادبيات و
نويسندگان
اثار ادبي
هستند...آنچنانکه 
تمدن بشري
بدون ادبيات �
تمدني
پلاسيده ،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي و
اشاره هاي
ميمون وار بر
کلمات غلبه
دارند و ابدآ
صفات مشخصي
وجود ندارد�....


 


بودن در
پي چيزهايي که
وجود ندارد
....


 ماريو
بارگاس يوسا
        
ترجمه:امير
مهدي حقيقت 


 


بياييد
تاريخ را
يکبار به گونه
اي خيالي
بازسازي کنيم.بياييد
دنيايي را
مجسم کنيم
بدون
ادبيات؛بشريتي
را که شعر
درماني
نميکند.در
اينگونه تمدن
پلاسيده،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي
هستند و اشاره
هاي ميمون وار
بر کلمات غلبه
دارند،صفتهاي
مشخصي وجود
ندارند.صفتهايي
از قبيل
کافکايي (Kafkaesque)
،کيشوت وار ( Quixoc)
،رابله اي (Rabela Sian)
،ارولي (Orwellian)
،ساديستي،مازوخيستي
که همگي
اصطلاحاتي
هستند با ريشه
هاي ادبي.بدون
شک،ما الان هم
آدمهاي
ديوانه زياد
داريم
وقرباني هاي
پارانويا
وعقده هاي
آزار،وآدمهايي
با اشتهاي
غيرعادي
وزياده خواهي
هاي شرم آور و
جانوران
دوپايي که از
اعمال با
دريافت درد
لذت ميبرند.


اما اگر
نبوغ
سروانتس،کافکا،رابله،ارول
ساد و مازوخ
نبود ،مانمي
آموختيم که
پشت اين
رفتارهاي
مبالغه
آميز،ويژگي
ذاتي شخصيتي
را از وضع بشر -که
در عرف فرهنگي
مان تحريم شده
اند-مشاهده
کنيم.اگرنبوغ
آنها
نبود،بسياري
از خصوصيات
خودمان را کشف
نمي کرديم.


وقتي
رمان �دون
کيشوت
لامانچايي�
ظهور
کرد،اولين
خوانندگان
کتاب شخصيت
خيالباف
مبالغه آميزش
را،مثل بقيه
شخصيت هاي
رمان،به باد
استهزاء
گرفتند.امروز
ما ميدانيم که
اصرار اين
شواليه
سوار،برديدن
غول،آن هم
وقتي دارد
آسياب بادي
ميبيند،وبدرفتاري
به ظاهر آن قدر
عجيب و بي
معني،در واقع
عالي ترين شکل
خوش قلبي است:وسيله
اي براي
اعتراض عليه
فلاکتهاي
دنيا با اميد
تغيير دادنش.


اگر
بانيروي
وادارنده
نبوغ
سروانتس،ايده
آل و ايده
آليسم در
شخصيت اصلي
رمانش عينيت
پيدا نمي
کرد،نظر ما
دربارهءاين
دو مفهوم،که
آميخته با
معناي ضمني
اخلاقي است
،چيزي که الان
هست
نبود؛اصولي
که اکنون روشن
و معتبر است.دربارهءدون
کيشوت زن،اما
بواري،هم
همين را ميشود
گفت؛کسي که با
انرژي و حرارت
جنگيد تا
زندگياش را
پرهيجان و
پرتجمل کند
؛چنانکه در
طول رمان با آن
آشنا شده بود.او
مثل پروانه اي
زيادي به شعله
نزديک شد و در
آتش سوخت.


 



 


 




دورهء
جديد
روزنامهء 
همشهري
 
بويژه صفحات
مياني آن که
حاوي
مقالات،گزارشها
و گفتگوهاي 
بسيار جالب و
متنوع  در
زمينه هاي
سياسي،فرهنگي
- هنري،فلسفي ،
علمي،ورزشي و
اجتماعي است
از جملهء
خواندني ترين
و بهترين
نشريات
روزانهء
کنوني در
ايران است....


سردبيري
صفحات مياني
بعهدهء � محمد
حقوقي �نويسندهءجوان
و با استعداد
نخستين
روزنامهء
جامعهء مدني�
جامعه � است که
در اين صورت
شناخت کامل و
پرورش صحيح
يکي ديگر از
استعدادهاي
روزنامه
نگاري بوسيله
�ماشاء الله
شمس الواعظين
� سردبير
نشريات توقيف
شدهء �
جامعه،توس،نشاط،
عصر آزادگان �
که پايه گذار
روزنامه
نگاري حرفه اي
و
روزنامهءحرفه
اي درايران
است را نشان
ميدهد...


مطلب
زير ترجمهء
نوشتاري است
از ماريو
بارگاس يوسا

(Mario Bargas liosa)
نويسندهء
اهل پرو و خالق آثاري
چون :جنگ آخرزمان، آخرزمان،گفتگو در کاتادرال
و ضيافت شيطان...


که در
بخش �جهان
فرهنگ�
روزنامهء
همشهري امروز
به چاپ رسيده....


نويسنده
در اين مطلب
کوتاه نشان
ميدهد که
چگونه
زبانشناسان،روانشناسان
و در نهايت
جامعهء بشري
وامدار
ادبيات و
نويسندگان
اثار ادبي
هستند...آنچنانکه 
تمدن بشري
بدون ادبيات �
تمدني
پلاسيده ،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي و
اشاره هاي
ميمون وار بر
کلمات غلبه
دارند و ابدآ
صفات مشخصي
وجود ندارد�....


 


بودن در
پي چيزهايي که
وجود ندارد
....


 ماريو
بارگاس يوسا
        
ترجمه:امير
مهدي حقيقت 


 


بياييد
تاريخ را
يکبار به گونه
اي خيالي
بازسازي کنيم.بياييد
دنيايي را
مجسم کنيم
بدون
ادبيات؛بشريتي
را که شعر
درماني
نميکند.در
اينگونه تمدن
پلاسيده،با
واژگاني نحيف
که آه و ناله
ها دائمي
هستند و اشاره
هاي ميمون وار
بر کلمات غلبه
دارند،صفتهاي
مشخصي وجود
ندارند.صفتهايي
از قبيل
کافکايي (Kafkaesque)
،کيشوت وار ( Quixoc)
،رابله اي (Rabela Sian)
،ارولي (Orwellian)
،ساديستي،مازوخيستي
که همگي
اصطلاحاتي
هستند با ريشه
هاي ادبي.بدون
شک،ما الان هم
آدمهاي
ديوانه زياد
داريم
وقرباني هاي
پارانويا
وعقده هاي
آزار،وآدمهايي
با اشتهاي
غيرعادي
وزياده خواهي
هاي شرم آور و
جانوران
دوپايي که از
اعمال با
دريافت درد
لذت ميبرند.


اما اگر
نبوغ
سروانتس،کافکا،رابله،ارول
ساد و مازوخ
نبود ،مانمي
آموختيم که
پشت اين
رفتارهاي
مبالغه
آميز،ويژگي
ذاتي شخصيتي
را از وضع بشر -که
در عرف فرهنگي
مان تحريم شده
اند-مشاهده
کنيم.اگرنبوغ
آنها
نبود،بسياري
از خصوصيات
خودمان را کشف
نمي کرديم.


وقتي
رمان �دون
کيشوت
لامانچايي�
ظهور
کرد،اولين
خوانندگان
کتاب شخصيت
خيالباف
مبالغه آميزش
را،مثل بقيه
شخصيت هاي
رمان،به باد
استهزاء
گرفتند.امروز
ما ميدانيم که
اصرار اين
شواليه
سوار،برديدن
غول،آن هم
وقتي دارد
آسياب بادي
ميبيند،وبدرفتاري
به ظاهر آن قدر
عجيب و بي
معني،در واقع
عالي ترين شکل
خوش قلبي است:وسيله
اي براي
اعتراض عليه
فلاکتهاي
دنيا با اميد
تغيير دادنش.


اگر
بانيروي
وادارنده
نبوغ
سروانتس،ايده
آل و ايده
آليسم در
شخصيت اصلي
رمانش عينيت
پيدا نمي
کرد،نظر ما
دربارهءاين
دو مفهوم،که
آميخته با
معناي ضمني
اخلاقي است
،چيزي که الان
هست
نبود؛اصولي
که اکنون روشن
و معتبر است.دربارهءدون
کيشوت زن،اما
بواري،هم
همين را ميشود
گفت؛کسي که با
انرژي و حرارت
جنگيد تا
زندگياش را
پرهيجان و
پرتجمل کند
؛چنانکه در
طول رمان با آن
آشنا شده بود.او
مثل پروانه اي
زيادي به شعله
نزديک شد و در
آتش سوخت.


 



بايگانی وبلاگ