پنجشنبه، شهریور ۱

چند عادت برای مقابله با افسردگی

چند عادت برای مقابله با افسردگی

همیشه بعد از یکدورهء پرکاری دچار یک فاز رخوت و بی حرکتی میشدم اما این دورهء استراحت این دفعه دیگه داره خیلی تراژیک میشه...البته بقول دوستی اگر آدم بعد از یکدورهء استرس به خودش مرخصی ندهد بدنش اعتصاب میکند و آدم را مجبور به استراحت میکند!
یکی از مضرات این استراحت اجباری این است که ذهنم به این بی حرکتی و انفعال عادت ندارد و ناخودآگاه دچار افسردگی میشوم و افسردگی باز به این بی تحرکی دامن میزند...
برای مقابله با این ماجرا چندتا عادت را باید در خودم نهادینه کنم که اولینش فعالیت ورزشی متناوب است. اگرچه تاثیر عجیب ورزش بر سلامت جسم و روان مدتهاست برایم به عینه ثابت شده ولی با اینهمه وقتی کارهایم رویهم جمع میشود اولین فعالیتی که از برنامهء روزانه ام خط میخورد ورزش است. در حالیکه اختصاص حتی نیم ساعت وقت در روز به ورزش باعث میشود که بازدهی فعالیتهای روزانه ام بهبود پیدا کند و از لحاظ روانی هم مثبت تر و متعادلتر میشوم.

تاثیر تغذیه مناسب در سلامت روانی و جسمی و جلوگیری از افسردگی کمتر از فعالیت بدنی نیست! اگرچه از پخت و پز لذت میبرم اما اوقاتی که تنها هستم و برنامهء کاری و درسی ام فشرده است ( و این یعنی اغلب مواقع) به یک سالاد ساده یا ساندویچ قناعت میکنم. غافل از اینکه سالاد و ساندویچهای سبک و سالم نمیتوانند دردرازمدت جایگزین یک وعدهء غذای گرم و مغذی را بگیرند و نتیجهء یک رژیم غذایی حاوی سالاد و ساندویچ حمله های گرسنگی ناگهانی در دوره های زمانی پر استرس است که به سلامت جسم و در نتیجه
سلامت روانی انسان ضربه میزند.

یک عادت مهم دیگر هم نوشتن دقیق و واقع بینانه برنامه روزانه و هفتگی و ماهانه است. نوشتن قرارهای مهم و تاریخ تحویل مقاله ها یا امتحانها باعث میشود که ذهن آدم هم مرتب تر بشود و به اولویت بندی برنامه ها کمک میکند. برای منی که به شدت فراموشکار هستم برنامهء کاری و نوشتن جزئیات دقیق مربوط به هر کار از نان شب هم واجب تر است.
یک نکتهء مهمتر در تنظیم برنامه ها که من هنوز هم موفق به اجرایش نشده ام تنظیم واقع بینانه برنامه است. برای آدمی مثل من که همیشه سعی میکند با هر دست دستکم سه چهار پنج هندوانه را در آن واحد بردارد نوشتن برنامه کمک خوبی است برای اینکه به قابلیتهایش واقع بینانه نگاه کند.

سه‌شنبه، مرداد ۳۰

چگونه هری پاتر مرا با کتابخوانی آشتی داد!

چگونه هری پاتر مرا با کتابخوانی آشتی داد!

از مزایای هری پاتر خواندن این بود که بعد از مدتها منو از اینترنت دور کرد و با دنیای کتابخوانی آشتی داد...از معایبش اما اینه که به شدت خونه نشین شدم و جز مواردی که چاره ندارم از خونه بیرون نمیرم!!!
کتاب جدیدی که دست گرفتم هم در راستای گیر کردن سوزن من روی انگلستان در مورد این کشور و به قلم بیل برایسون است! تنها نکتهء مایهء تسلای من با گزارشهای کاری که روی دستم مانده و دوتا تحقیق نصفه کاره ای که از گوشهء میز بهم چشمک میزنه این است که اینجوری انگلیسی ام هم تقویت میشود :)

دلخوشیها

دلخوشیها

سبک موسیقی که میپسندم هر چند وقت یکبار تغییر میکند و این تغییر گاهی چنان عمیق است که مثلآ آهنگی که چندماه پیش توی تاپ تن من قرار داشته به ته جدول منتقل میشه و دیگر سراغی ازش گرفته نمیشه ( شاهدش هم آلبوم قبلی گروه کلد پلی است که الان ماههاست در حال خاک خوردن روی قفسه است)!!
استثناء های این ماجرا شاید فقط یکی دوتا از آهنگهای رضا صادقی باشند و این چهار کاست دلخوشیهای بهمن باشی که فوریه گذشته از آزاده کادو گرفتم... عشق و علاقهء من به رضا صادقی که خوب شهرهء خاص و عام است و صفحات این وبلاگ شاهد است که اگر هرکس دیگر آرزوی رفتن به کنسرت راجر واترز و رولینگ استونز را دارد من همچنان انگشت حسرت به دندان دارم که چرا تابستان پارسال کنسرت حضرتش را در کاخ نیاوران از دست دادم...در مورد سری دلخوشیهای بهمن باشی ,که آهنگ معروف وبلاگ آیدا هم از آثارش است ,حسرتم از جنس دیگری است و آنهم اینکه این بشر با این اجرای ظریف آثار ماندنی موسیقی ایران چرا فکر آن جماعت تکنولوژی زده ای را نکرده که بجای واک من, ام پی تری پلیر دارند وکارهایش را روی سی دی ارائه نکرده !!

دوشنبه، مرداد ۲۹

آخر هفتهء اسرارآمیز

آخر هفتهء اسرارآمیز




این هفته ای که گذشت را به اضافهء آخر هفته اش به سنت مقام معظم رهبری هفتهء هری پاتر نامگذاری میکنم...هفتهء گذشته هر شب بلا استثناء و با پشتکاری که برای خودم هم عجیب بود با چشمهایی که از زور خواب باز نمیشد مشغول خواندن جلد آخر بودم ,که به برکت جزئی نگاری های سبک انگلیسی سرکار خانم جی کی رولینگ تمامی نداشت...جمعه عصر برای اولین بار در عمرم ساعت یکربع به چهار به سینما رفتم تا فیلم هری پاتر و محفل ققنوس را ببینم و شنبه و یکشنبه هم که به برکت سرماخوردگی و تب و لرز خانه نشین بودم از فرصت استفاده کردم و سرانجام ساعت سه بعداز ظهر روز یکشنبه کتاب را تمام کردم!!
از آنجایی که ترک عادت موجب مرض است و منهم تمامی دو سه هفتهء گذشته را در حال و هوای هاگوارتز گذرانده بودم و حتی شبها خواب اسنیپ و لرد ولدمورت میدیدم از ساعت سه بعد از ظهر یکشنبه تا سه صبح دوشنبه تمامی فیلمهای قبلی هری پاتر را دوره کردم و به این ترتیب در این لحظه شما با یک کارشناس سری کتابها و فیلمهای هری پاتر طرف هستید!!
از شوخی گذشته فکر میکنم خوانندگان پرو پاقرص کتاب و بینندگان فیلم با من همعقیده باشند که خانم رولینگ از کتاب پنجم یعنی هری پاتر و جام آتش ,که به نظر من بهترین کتاب این سری بود ,صرفآ روند نزولی طی کرده و در مورد فیلم هم باید به دوستان داخل ایران مژده بدهم که دستکم در مورد فیلم آخری خیلی شانس آورده اند که مثل من گول نخورده اند و آبرویشان را با رفتن به سینما آنهم سر ظهر روز جمعه بویژه برای دیدن فیلمی تا این حد بی سروته و سیاه و تاریک به خطر نینداخته اند... بعد از دیدن دوبارهء فیلم آخری و مقایسهء آن با فیلمهای قبلی و بویژه فیلم هری پاتر و زندانی آزکابان ,که به لحاظ ظرافتهای هنری و طنز دلنشینی که در متن فیلم جاخوش کرده و کارگردانی حساب شدهء آن بقول گزارشگرهای ورزشی سیما یک سرو گردن بالاتر از بقیهء فیلمها است ,ذهن من با این سوال مهم فلسفی مواجه شده که یعنی یک نفر آدم عاقل در این کمپانی ورنر بروس پیدا نمیشود که تفاوت کیفی عمیقی که بین فیلم قبلی و فیلم جدید وجود دارد را درک کند و مانع شود که این آقای کارگردان فعلی در بازسازی کتاب هری پاتر و شاهزاده ی دورگه دسته گل بزرگتری به آب بدهد!!!


پانوشت: عکس این پست هم به لوسیوس مالفوی عزیزم اختصاص داره که به دلیل جذابیتهای فرهنگی و فرافرهنگی اش در فیلم هری پاتر و محفل ققنوس و بعد از جیمز باند جدید در زمرهء هنرپیشگان مورد علاقهء من قرار گرفته ;)

شنبه، مرداد ۱۳

دختر بویراحمدی

دختر بویراحمدی

چقدر صدای این زن لطیف است و چه شوری در چهره اش موج میزنه موقع آواز خواندن...

پنجشنبه، مرداد ۱۱

انگیزه

انگیزه

هری پاتر شده جایزهء جدیدی که من در ازای انجام کارهام بخودم میدم...از صبح که پامیشم و میرم کتابخونه که درس بخونم و عصر که میرم کلاس زبان همش ذوق آخرشب رو دارم که بالاخره وقت میکنم چند صفحهء دیگه از کتابو بخونم و ببینم که این پسره داره چه بلایی سر خودش میاره...

بايگانی وبلاگ