سه انگیزه وجود داشت، اول: اقدامی برای خدشهدار كردن قدرت آمریكا. دو: بهرهبرداری از آن در مقابل دشمنان داخلی ملیگرایان، سكولارها و چپها. سوم: تفریح.
فكر نمیكنم طرح و نقشه دقیق قبلی برای این كار وجود داشت. در آن زمان آنها با خود فكر میكردند الان چه كار كنیم خوب است؟ مثلا میگفتند (بریم سفارت رو بگیریم بعد چی؟ یه كاریش میكنیم، بعد چی میشه؟) یعنی یك كار كاملا ایرانی. همه اینها یك ژست سیاسی بود. میخواستند پز بدهند كه ما هم قوی و نیرومند هستیم مثل آمریكا. جمعیت زیادی برای حمایت از اقدام آنها جمع شدند. دانشجویان سالهای اول بیست سالگیشان را میگذراندند.
تعدادی از آنها ریش داشتند. در میانشان دانشجویان مهندسی هم بودند كه به نظر میرسید از دانشجویان (كتابخوان) باشند. اما اكثر آنها اطلاعاتی از دنیا نداشتند. اغلب دانشجویان نشان میدادند كه دعا و نماز میخوانند. آنها به طبقه پایین جامعه تعلق داشتند و در شهرهایی مثل نیشابور و كازرون زندگی میكردند. آنها چهارده ماه ما را نگه داشتند. آنها میخواستند به ما بفهمانند كه باید به آنها احترام بگذاریم. من هم میگفتم طوری وانمود نكنید كه انگار این كار شما به نفع ماست. (منت سرمون نگذارین).
كار شما بسیار زشت و زننده است. میگفتم من مثل همه شما هستم. اینگونه با من حرف نزنید. اما آنها چند بار از ما بازجویی كردند اما نتوانستند از كار من سر در بیاورند. بارها دیدم كه بیش از آنها از كشورشان و تاریخشان اطلاعات دارم. آنها هیچ وقت خودشان را معرفی نكردند اما میدانم كه یكی از آنها عباس عبدی بود.