سه‌شنبه، تیر ۹

شهري براي تمام فصول


بهار و تابستان ٫ خيابانهاي وين سرشار از جشنهاي خياباني و اوپن اير کنسرت و غيره است...در چنين روزهايي تمام شهر به يک جشنوارهء عظيم تبديل ميشود... خيابانهاي مرکزي مثل رينگ اشتراسه محل برگزاري دائمي جشنها و مراسم گوناگون است و ديدن آدمهايي که در وسط خيابان در حال رقص و شادي هستند عادي و نرمال به حساب ميايد...

با همهء اينها شنبه اين هفته خيابانهاي مرکزي وين شاهد جشنواره اي بود که براي اين شهر و مردم نسبتآ ليبرالش هم غير معمولي جلوه ميکرد...




شوي رنگين کمان(٫Regenbogenparade) و يا به عبارت بهتر جشنوارهء همجنسبازان که امسال براي نهمين بار در وين برگزار شد يکي از پر بيننده ترين و جالبترين جشنهاي سال است...





اين جشن که در آغاز به منظور حمايت از برابري حقوق همجنسبازان برگزار ميشد در طي چند سال گذشته به يکي از جاذبه هاي توريستي وين تبديل شده!!!




در اتريش هم همانند بسياري ديگر از کشورهاي اروپايي گرچه همجنس بازان از لحاظ اجتماعي کم و بيش به رسميت شناخته شده اند اما از لحاظ حقوقي روابطشان داراي رسميت نيست...



در طول اين شوي جذاب خياباني مردان و زنان همجنسباز در پوششهاي رنگارنگ و ماسکهاي عجيب در گروههاي مختلف در خيابانها به رقص ميبرداختند...





گروههاي مختلف از راک گرفته تا کاتوليکهاي همجنس باز و حتي فوتباليستهاي هوموسکسوئل با شعارهاي گوناگون ٫ پوششهاي مخصوص و البته موزيک توجه تماشاگران را به خودشان جلب ميکردند...



جشنوارهء امسال با مضمون: عشق هيچ مرزي نميشناسد يکي از پرتماشاگر ترين جشنها بود و بيش از دو هزار نفر در اجراي آن شرکت داشتند!!!






دوشنبه، تیر ۸

يه ماجرايي پيش اومده که ياد اون صحنهء زيباي خفته افتادم که دو تا پريها باهم سر رنگ آبي يا صورتي لباس زيباي خفته دعواشون شده بود؟؟؟آي حال ميده!!!

شنبه، تیر ۶

فکر کنم نگار بود که نوشته بودغير قابل تحملترين آدمها عشاقي هستند که از هم دورند و فکر ميکنند که عشقشان همانجور تازه باقي ميماند و حرفهاي دلشان بدون آنکه گفته شود پيداست...
عشق من ...
آدمهايي هستند که از صحبت کردن با آنها لذت ميبري...کساني هستند که بهشان اعتماد ميکني...عده اي رو تحسين ميکني...بخاطر چيزي که هستند يا کاري که انجام ميدهند...ولي تنها يک نفر است که بهش عشق ميورزي...رنگ نگاهت تنها با ديدن يک نفر عوض ميشود...صداي يک نفر به اعماق وجودت نفوذ ميکنه...تنها يک جفت دست توي اين دنيا به دستات گرمي ميده...تنها يک آغوشه که بهت حس قشنگ در امان بودن رو ميده...تنها لبخند لبهاي يک نفر...چال گونه هاي يک نفر توي تمام دنيا به زندگيت معنا ميده...فقط نگاه يک نفره که مثل يک هالهء خوشرنگ وجودتو در بر ميگيره...

و تو بايد شانس بياري...بايد خدا دوستت داشته باشه...بايد خدا تنهاييتو ببينه...تا اون يه نفر پيداش بشه...
پاي يک پل هوايي وسط يک شهر شلوغ و ميون يه عالمه جمعيت سرگردون...

...و نگاهش دلتو بلرزونه...و لبخندش رنگ زندگي رو بيادت بياره...و دستات به دستاش قفل بشن...و دلت راضي نشه حتي يه ذره از آغوشش دور بشي...

اونوقته که همهء نگاههاي ديگه برات رنگ ميبازه...اونوقته که همهء دستهاي ديگه برات نامحرم ميشه...که همهء صداهاي ديگه برات همهمه ميشه...

و اونوقت اگه خدا پرتت کنه اونور دنيا...اگه مجبور بشي ازش دور بشي...اگه دستاتون از هم دور بشه...اگه نگاهش بشه عکس توي قاب...اگه صداش بشه تلفنهاي سه دقيقه اي...اگه حرفاش بشه جوهر روي کاغذ...اگه قربون صدقه هاش ايميلي بشه...اگه حتي يه هفته هم ازش بيخبر بموني... بازهم بازهم بازهم دلت براش پر پر ميزنه...بازهم براي تلفنهاي سه دقيقه اي هرروزه اش چشم انتظار ميشيني...بازهم دستتو رو جاي نقش دستاش رو کاغذ ميزاري و گرم ميشي...بازهم به چشمهاش توي قاب عکس خيره ميشي و ياد زندگي ميفتي...و هر شب با خدا حرف ميزني...که دستتو دوباره به دستاي محکمش برسونه...که دلش فقط براي تو بزنه...که نگاهتون بازهم بهم گره بخوره...که سرتو رو شونه اش بذاري و نفسش صورتت رو نوازش بده...
همهء اين روزاي دوري دعات ميشه اينکه عشقتون مثل روز اولش بمونه...که يارت...عشقت...همهء حرفاتو از اينهمه راه دور حس کنه
...

دوشنبه، خرداد ۲۵

آقا اين چه وضعشه؟؟؟ اين ارکات ديگه شورشو درآورده و مثل ديسکوهاي ايراني شده (البته من ديسکوي ايراني نرفتم ولي تعريفشو شنيدم!!!;) خلاصه داشتم ميگفتم که مثل اين ديسکوهاي ايراني چپ و راست ازت اسم رمز و اسم شب و غيره ميخواد!!!کافيه يه دقيقه صفحه شو کوچيک کني و بفرستي اون بائين بعدش دوباره که بخواي لودش کني ازت پسورد ميخواد!!! حيف که تازه دارم باهاش دوستهاي دورهء دبستانمو بيدا ميکنم وگرنه فاتحه شو ميخوندم بره وردست ياهو مسنجرم!!!

جمعه، خرداد ۲۲



پهلوي سابق!!!

اينروزها به هر طرف رو ميکني اعضاي خاندان سلطنتي سابق رو ميبيني!!

از يک طرف ترجمهء آلماني کتاب جديد خاطرات ملکهء سابق روي بساط کتابفروشيها خودنمايي ميکنه ٫از طرف ديگر شبکه هاي مختلف راديو وتلويزيون براي مصاحبه و گفتگو با شهبانوي سابق گوي سبقت را از هم ميربايند...
ار يکسو تلويزيون رسمي تمام وقت آخر هفته اش را با موضوع ايران به بخش فيلم زندگي ثريا ملکهء اسبق ميبردازد و از سوي ديگر شبکه هاي مختلف تلويزيون به بخش برنامه هاي مستند در بارهء خاندان پهلوي و شاه سابق اقدام ميکندد...
آخرين نمونه هم شرکت خانوادهء سلطنتي اسبق در مراسم عروسي شاهزادهء اسپانيا و عکس العمل هيجانزدهء مجريان برنامه به هنگام بخش برنامه بود: و اينهم پادشاه پرشين...

راستش را بخواهيد من اصولآ از مخالفان سفت و سخت پادشاهي هستم و معتقدم که تمايل به حکومت سلطنتي به معناي عقب نشيني از آرمانهاي دموکراسي است! ودموکراسي بد از حکومت پادشاهي بهتر است!!

با اينهمه وقتي بعد از بيست سال که اسم ايران و ايراني با پسوند تروريست ٫بمبگذار٫ بنيادگرا و...تيتر يک وسائل ارتباط خمعي دنيا شده... نميتوانم حس خوشي را که از حضور و مورد توجه بودن خانوادهء سلطنتي در مجامع سطح بالاي غربي بهم دست ميدهد را کتمان کنم...حس قشنگي که به آدم دست ميدهد وقتي ميبينددو سه تا آدم خوش پوش و خوش قيافه بنام خاندان سلطنتي پرشيا در يکي از سطح بالاترين مراسم رسمي اروپايي شرکت جسته اند...که مجري برنامه هنگام گزارش مراسم با صدايي حاکي از احترام اعلام کند:Der shah von Persian (اين کاربرد اسم پرشيا بجاي ايران هم در غرب معناي ويژهء خودش را يافته...هر آنچه به قبل از انقلاب مربوط ميشود و حتي هر چيز قشنگ و مثبت بعد از انقلاب را پرشين مينامند گويي که جمهوري اسلامي ايران و هرچه به آن مربوط ميشود را آلوده کرده )...
حس خوشي زير پوست آدم ميدود وقتي ميهمان پر بيننده ترين برنامهء فرهنگي تلويزيون شهبانوي پرشيا باشه...که مجري برنامه بجاي سوال کردن دربارهء برنامه هاي اتمي ايران ٫فتواي مرگ سلمان رشدي٫حراج دختران ايراني در عراق و چميدانم هزار و يک حرف ديگر از فعاليتهاي صلح طلبانه اش در سازمان ملل و يونسکو سوال کند...
اينقدر مردهاي بدقيافه و بدلباس ريشو و زنهاي پيچيده در چادر و چاقچور در خارج از ايران و با انگليسي دست و پا شکسته به معرفي ايران پرداخته اند که تنها تماشاي زن ميانسال خوش پوش و خوش قيافه اي که با انگليسي روان خود و با لحن آرامش به سوالها باسخ ميدهد آدم را غرق لذت ميکند...
ُفکر ميکنم اگر مردم ايران روزي از دموکراسي دل بريده به پادشاهي رو بياورند يکي از دلايلش همين دوري جستن از چهرهء نکبت باري است که سران جمهوري اسلامي از ايران و ايراني به دنيا معرفي کرده اند!!!

جمعه، خرداد ۱۵

دو کلمه از خواهر عروس

امان از وقتي که خواهر آدم فيزيکدان باشه!!!برميداره يه لينک بدون توضيح و تشريح از يه نقشهء نسبتآ عجيب غريب برات ميفرسته و فکر ميکنه که آدم از اين نقشه ها و گرافيکهاي عجق وجق سر درمياره...منکه تا قبل از خوندن دور وورهاي نقشه فکر ميکردم اين نقشه نشانگر مناطقي از دنياست که از لحاظ سياسي و اجتماعي دچار ناآرامي هستند ( دست خودم که نيست شما هم از دوران نوجواني همش وقتتون رو به بحث سياسيو دنبال کردن اخبار سياسي در روزنامه ها و تلويزيون و خوندن کتابهاي مختلف ميگذرونديد و آخر سر هم دمب خودتونو به علوم سياسي گره ميزديد همين فکرها رو ميکرديد ديگه!!!) ولي بعد از تماشاي دقيق فهميدم که نقشهء مزکور حاصل پروژهء سازمان ملل در مورد مناطق زلزله خيز يا بهتر بگم مناطق فعال پوستهء زمين است!!! که از طرف دانشکدهء ژئوفيزيک دانشگاه پتسدام تهيه شده...
حدر چند روز پيش نوشته بود که اواخر هفته احتمال وقوع زلزله در تهران وجود داره و بهتره که مردم براي چند روز آينده از تهران خارج بشن اما با ديدن اين نقشه ميبينيد که ايران از نا آرامترين مناطق کرهء زمين است و تقريبآ هيچ جاي ايران آدم از خطر وقوع زلزله در امان نيست!!!

پ.ن: جالب اينکه اغلب مناطق مشخص شده در روي اين نقشه در دنياي سياست و از لحاظ اجتماعي هم جزو ناامن ترين مناطق دنيا هستند!!!؟؟؟

پنجشنبه، خرداد ۷

وبلاگ کمتر زندگي بيشتر!!!

اِ اِ اينجا کجاست؟؟چقدر آشنا به نظر مياد...اين نوشته هاي کيه؟؟ببخشيد من شما رو يه جا نديدم؟؟بله؟!جدآ؟؟جل الخالق يعني ميگين اينها رو من نوشتم؟؟
سلام:)
انگار هزارساله که من اينورها نيومدم... تقريبآ بيست روزه که من از وبلاگم دورم اين طو.لاني ترين زمانيه که من از زمان آشناييم با اينترنت ازش دور بودم!!!حتي موقعي که دوسال و نيم بيش وارد اطريش شدم و با کمال تعجب متوجه شدم که برخلاف تبليغات بوقهاي اجانب٫ در خارج اينترنت در خيابان نريخته و اگر توي يک شهر نسبتآ کوچک اروبايي در مورد اينترنت کافه يا همون کافي نت خودمون سوال کني همه چپ چپ نگاهت ميکنند( و البته از آن موقع بايد حدود دوسال و اندي ميگذشت تا متوجه بشم اين خارج از اون خارجها نيست و امکانات شهري مثل تهران فقط با شهرهاي غول بيکر دنيا مثل لندن و فرانکفورت و نيويورک قابل قياس است)...
خلاصه دردسرتان ندهم الان که فکرش را ميکنم تا براي غيبت کبري !!! دليل و بهانه تراشي کنم هيچ کار مثبتي توي ذهنم نمياد!!!درس هام تلنبار شده چون وقت و حوصلهء درس خوندن نداشتم...گردش و تفريح هم نرفتم !!!از دوستام هم صد ساله بيخبرم...انگاري اين دوسه هفته يه جايي بين زمون و آسمون بودم يه جايي که ساعت نداشت که برنامه ريزي نميشد کرد...راستشو بخواين اين دو سه هفته معني کارپه ديم رو که آيدا هميشه ميگفت رو يه جورايي مزه مزه ميکردم...از گذشت زمان لذت ميبردم و سعي ميکردم براي اتفاق افتادن چيزي انتظار نکشم که کار خودمو بکنم...زندگيمو اونجوري که دوست دارم پيش ببرم و از سورپريزها لذت ببرم...توي اين چند روزه دوباره لذتهاي قديميم رو پيدا کردم کتاب خريدن و روزنامه خريدن...پياده رويهاي سرخوشانه با مونا...تاب سواري...احساس ميکنم چند وقتي بود که زيادي جدي به زندگي نگاه ميکردم حالا ديگه وقتشه از جلد جدي و خشکم دربيام وجواني کنم:)
خلاصه که تا پير نشديد يک دوسه هفته اي از وبلاگ دست بکشيد و زندگي کنيد...


شنبه، اردیبهشت ۱۹



چون هنوز وقت نکردم فرمان هودر رو لبيک بگم و فوتو بلاگ راه بندازم٫ نظر شما بينندگان عزيز را به تصويري از باغچهء آپارتمان روبرويي در يک روز آفتابي جلب ميکنم‌:)

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷

تنبلي ٫بي انگيزگي و بقيهء بهانه ها

امروز ديگه رسمآ روي هرچي آدم تنبل رو سفيد کردم و بدون اينکه مقاله ام رو بنويسم رفتم سر کلاس تازه قرار بود به دستيار استادمون ايميل بزنم که يادش باشه مقالهء قبليمو بياره که صد البته ننوشتم!!!بعد از کلاس هم منتظرش نشدم که بياد و ايرادهاي دو تا مقالهء قبلي رو بگه...
هوا هم که گندش رو درآورده و يکسره ميباره ...دو تا کلاس ظهر و عصرم رو هم بيخيال شدم و عوضش اومدم نشستم پاي کامپيوتر که مثلآ جون خودم تحقيق هزار سال پيشمو بنويسم اما دقيقآ دو ساعته که همينجوري بيخودي تو وبلاگا ميگردم و اين آهنگ عروسکي عروسکي اندي رو که صفا رو وبلاگش گذاشته گوش ميکنم...
هي بخودم ميگم که وقت کشي نکن٫آخه دختر حسابي اينهمه وقت و پول هزينه ميکني که راست راست بگردي و هيچکاري نکني؟؟؟
اصلآ انگاري من ديگه اون آدم پر انگيزهء چند سال پيش که توي هر ساعت هزارجور برنامه داشت و هزار جور کار مختلف رو باهم ميکرد نيستم...انگاري يه جورايي از اونهمه انرژي خالي شدم...مني که هميشه پر از ايده هاي جديد بودم از همه چيز خالي شدم...نميدونم شايد هم ايراد از اينجا موندنه...وقتي ميبيني همه چيز دور و ورت در صلح و صفا و آرامشه تو هم دچار رخوت ميشي...از اين حال اما بدم مياد...اصلآ اين روزها از خودم بدم اومده...اينکه به هدفهات نزديکتر از هميشه باشي ولي براي رسيدن بهشون هيچ کاري نکني خيلي بده...اگر فکر ميکردم که يه مانع سر راهه خيالم راحت ميشد اما وقتي اين مانع خود آدم باشه چي کار بايد کرد؟؟؟

پ.ن:اينهمه خبر بد دادم يه دونه خبر خوب هم دارم!اونهم اينکه اسکروچ دوباره مهربون شده اصلآ شده خود ميکي ماوس بجون خودم:) همين امروز صبح رفت براي دل من در عرض سه سوت يه دونه کارت تلفن خريد و يکربع تموم به تُرکي قربون صدقم رفت تا اخمام باز شه:))
پ.ن دو: نگار جونم خوب که فکر ميکنم ميبينم که بچم خود ميکي ماوسه فقط بعضي وقتها اسکروچ ميره تو جلدش!!!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴

Qual der Wahl



Fujitsu Siemens AMILO K 7600 - AthlonXPM 2500

بعد از کلي پرس و جو برداشتم اين لپ تاپه رو آن لاين سفارش دادم حالا هم دل تو دلم نيست که نکنه بدرد بخور نباشه!!!تورو خدا دلداريم بدين!!!!

پ.ن:از لپ تابه هنوز خبري نيست که نيست...امروز هم که آن لاين سراغشو گرفتم جواب اومد که تازه امروز فرستاده شده با حساب کُندي پست لاکپشتي آلمان و پست حلزونيه اطريش احتمالآ يه موقع ميرسه که بچه کوچيکم داره به سلامتي فوق ليسانسشو ميگيره!!!

بايگانی وبلاگ