اينجا روزهايي هست که احساس ميکنم تنها ترين آدم روي زمينم٫ شبايي هست که هر لحظه اش سالي ميگذرد...
وقتايي هست که هر لحظه اش دلم براي ديدنت نگاه مهربونت٫براي شنيدن صداي گرمت٫براي گرفتن دستاي محکمت ضعف ميره...
روزايي هست که تحمل ديدن هيح زوج جووني روندارم که دست در دست هم از عشقشون٫با هم بودنشون لذت ميبرند...در حاليکه عشق من هزاران کيلومتر از من دوره...دستاي مهربونش از دستام دوره و آغوش گرمش اينقدر دوره که هرقدر هم اشک بريزم نميتونه منو آروم کنه...
عزيزترينم...
بعضي اوقات با وحشت تمام به تمام دقايقي فکر ميکنم که از هم دوريم٫تمام بوسه هايي که ردوبدل نکرده ايم٫حتي تمام دعواهايي که وقتي برايشان نبوده...تمام آشتي هايي که فقط از پشت تلفن بوده٫تمام راز ونيازهايي که توي قلبمان حبس شده ٫تمام دردودلهايي که باهم نکرده ايم قلبم را ميلرزونه....
مهربونترينم...
گاهي اوقات به تمام لحظات تلخ و شيريني ميانديشم که در کنار هم تجربه شان نکرده ايم٫تمام ميهمانيهايي که باهم نرفته ايم...تمام تولدهايي که در کنار هم جشن نگرفته ايم وتمام ولنتين هايي که باهم نبوده ايم...
همهءغم من از دست دادن تمام لحظات و دقايقي است که از تو بهترينم دورم...تمام لبخندهايت که نميبينم...تمام نگاههايت که به چشمانم دوخته نميشود و تمام حرفهايت که در گوشهايم زمزمه نميشود...
اما اميد من به تمام لحظاتي است که با تو خواهم داشت...تمام نگاههايت که به نگاهم دوخته خواهد شد و تمام والنتين هايي که تا ابد با هم و در کنار هم جشن خواهيم گرفت...
فرشاد من ولنتين بتو مهربانترينم مبارک...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر