دوشنبه، تیر ۲۳

از زمان درگيريها و ناآراميهاي اواخر خردادماه و اوايل تيرماه امسال نشريات خارجي هر روزه تعدادي از صفحاتشان را به بررسي اوضاع ايران اختصاص ميدهند...
مجلهء آلماني زبان اشپيگل در شمارهء بيست وششم خود صفحاتي را به بررسي اوضاع ايران اختصاص داده...در اين پرونده مطلبي از رسول صدرعاملي فيلمساز برجستهء ايراني(دختري با کفشهاي کتاني و من ترانه پانزده سال دارم) ديده ميشود...صدرعاملي که خود روزگاري از انقلابيهاي دو آتشه بشمار ميامد و حتي بعنوان عکاس و خبرنگار در دوران تبعيد خميني در فرانسه در نوفل لوشاتو بسر ميبرد... در اين نوشته ميکوشد تا خواسته ها و افکار نسلي را بيان کند که به گفتهء او آرزوهايشان مدتهاست بگور سپرده شده...نسلي که دگر به قيموميتي که سالها مجبور به تحملش بوده تن نميدهد...نسلي که هيچ عدل و انصافي را تجربه نکرده است:

عطر خوش آزادي
امشب من بدنبال پسرم ميلاد ميگردم.او هجده ساله و دانشحوي شيمي است و امشب در خيابانهاي تهران بدنبال سرنوشتش است.در حقيقت هر دوي ما در راه هستيم-دو نسل با تجربه هاي متفاوت و منحصر بفردشان از انقلاب.
به سمت محلي ميرويم که مقصد هزاران نفري است که بهمراه ما در حرکتند.اين يکي از راهپيمايي هايي است که بطور غير عادي جو شادي بر آن حکمفرماست.حال و هوا و هيجان جمعيت از همان دور بر ما اثر ميگذارد...حال و هوايي که کم کم جايش را به نجوا و پچ پچ ميدهد.ضربان شديد قلبها را بوضوح احساس ميکنيم.
اين نهمين شبي است که تهران شاهد تظاهرات و راهپيمايي است.جمعيت فراواني در محوطهء دانشگاه و خيابانهاي اطراف ازدحام کرده اند.اينهمه دختر و پسر خوان از کجا آمده اند؟اينهمه اتومبيل از کجا پيدا شده اند؟آوايي که به نشانهء همبستگي سرداده اند کر کننده است...
مردم در کنار ماشينها ميدوند...خيابان اميرآباد را پرميکنندو به پياده روهاي و چمنهاي کنار خيابان هجوم مياورند.واقعآ نيمه شب است؟بين اينهمه سر و صدا و همهمه و بوي عرق حس خوشي دارم:در تهران بوي خوش آزادي ميوزد.
نسل ميلاد به معناي واقعي کلمه کوچکترين عدل و انصافي را تجربه نکرده.واکنون دانشجويان بعنوان نمايندگان اين نسل در صف اول مبارزه قرار دارند.نسلي که ديگر نميخواهد قيموميتي را بپذيرد که يک عمر مجبور به تحملش بوده.
بسياري از آنها صداهايي را ميشنوند که بواسطهء راديوها و تلويزيونهاي خارجي به کشور ميرسند.از قرار بسياري از اين برنامه ها قصد دارند به ما کمک کنند تا آزادي از دست رفته مان را بازيابيم.در واقعيت اما تعداد کمي از مردم آنها را جدي ميگيرند.اغلب مردم ميدانند که اين آدمها بيشتر در پي نمايش خودشان هستند تا کمک به مردم.
يادم ميايد که همين هفتهء پيش بود که در اين خيابان در حرکت بودم:هنوز چهره هاي عصبي و افسردهء زنان جواني را در پيش چشم دارم که بدون کوچکترين لبخندي از کنارم ميگذشتند و به سمت دانشگاه ميرفتند.هر از گاهي نگاهي دزدکي به پسران جواني مينداختند که با چهره هايي به همان اندازه افسرده و سرخورده بطرف دانشگاه در حرکت بودند.در نگاههايشان آرزوهاي بگور سپرده شان را ميديدم...آرزوهايي که حالا در حال و هواي راهپيمايي فرصتي براي فريادکردنشان داشتند.
و حالا تا چشم کار ميکند هيح چهرهء اخم آلود و گرفته اي ديده نميشود...هيچ اثري از نگاههاي دزدکي نيست.مردان و زنان جوان بطور بديهي در کنار هم قدم برميدارند...آهنگ قدمهايشان را با صداي بوق اتومبيلها هماهنگ ميکنند.کنسرتي از شادي و همبستگي که جوانان در آن شعارهايشان را فرياد ميکنند.صداي بوقها به تناوب کم و زياد ميشود...صداها و شعارها شب تهران را به حرکت در مياورد.
در کنارم فرشته حرکت ميکند...بيست و سه ساله است و از خانواده اي مذهبي ميايد.خواستار "يک زندگي مستقل است".از اينکه در زندگي انتظارات ديگران را برآورده کند خسته است.
فقط سانسور روزنامه ها...نشريات و فيلمها نيست که بسياري از دانشجويان-روزنامه نگاران و روشنفکران را برانگيخته و خشمگين ميسازد.مردم ازسانسور بسيار هولناکتري در رنحند که زندگي عادي و هرروزه شان هدف قرار ميدهد.
دستورات و آيين نامه هايي که بويژه به زنان اجازه نميدهد تا لباسهايي را که دوست دارند بپوشند يا خودشان را طوري آرايش کنند که مورد علاقه شان است...اين در حقيقت عميق ترين و کاري ترين سانسوري است که تا بحال وجود داشته.
به اين ترتيب کاملآ قابل درک است که چرا بسياري از زنان در اين شبها بدون روسري و با آرايش غليظ در تظاهرات شرکت ميکنند و نيز چرا پسران جوان آکاهانه لباسها غربي پوشيده و صداي موزيک را در اتومبيلهايشان بالا ميبرند.
اماعمر شادي ما کوتاه است. صداي فرياد وحشت جمعيت با ظاهر شدن ناگهاني جمعي غريبه بلند ميشود.مرداني که کلاه کاسکت بر سر دارند که صورتهايشان را ميپوشاند...پيراهنهايشان را با شلختگي روي شلوار انداخته اند...غفلتي خطرناک...به اين وسيله باتومها-زنخيرها و چاقوهايشان را در زير پيراهن پنهان ميکنند.
راهپيمايي کنندگان خطر حملهء غريبه ها را حس ميکنند. سعي ميکنند تا از خطري که در کمينشان است فرار کنند اما در خيابان جايي براي پنهان شدن وجود ندارد.بي حفاظي آنها را در معرض حملهء لباس شخصي ها قرار ميدهد.اما همبستگي دانشحويان محکمتر از اينهاست.
موجي در جمعيت ميپيحد.تعدادي از مردان و زنان فرياد ميکشند که:ما يکبار بازي را باخته ايم...يکبار بي دفاع وسرخورده شده ايم.نميخواهيم يکبار ديگر بازنده شويم.همه ميدانند که منظور آنها وقايع نهم جولاي ۱۹۹۹ است.در آن زمان راهپيماييها تلفات زيادي بهمراه داشت.لباس شخصي ها به اتاقهاي دانشجويان در خوابگاه دانشجويي هجوم بردند و آنها را بشکل وحشيانه اي مورد حمله قرار دادند.بسياري از دانشجويان سلامتشان را از دست دادند و تعدادي نيز جانشان را.
حالا اما بسياري شعار ميدهند:ما هم حمله ميکنيم!همهء جرأتشان را جمع ميکنند...مي ايستند...برميگردند تا مقابله کنند.بيدرنگ با ضربات باتومها مواجه ميشوند.تعدادي زير ضربات زنجيرها در هم ميشکنند.تظاهر کنندگان به کمکشان ميشتابند.
پيش از جدا شدن از تظاهر کنندگان زمزمه شان را ميشنويم:چيزي براي باختن نداريم...اگر به من نياز داشتي صدايم کن من خودم را بتو ميرسانم.يکديگر را دلداري ميدهند...
با ميلاد از امير آباد به خانه بر ميگرديم.
حال و هواي شهر روي دوشمان سنگيني ميکند.
با اينهمه روشني سپيده در افق رسيدن صبح را نويد ميدهد.آيا ممکن است درافق سياسي کشورمان سپيده اي رسيدن صبح را نويد دهد؟

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ