مبارزه با دیکتاتوری والدین
این نوشته بقدری تاثیر گذار بود که نتوانستم بر وسوسهء گذاشتنش در صفحه ام غلبه کنم:
قضیه از گیر دادن به نوع موسیقی و لباس وانتخاب دوستان گذشته است. ممیزی والدین تنها نمایش کوچک و سطحی از اعمال قدرت نامشروع آنهاست.بیشترین دردسر اتفاقاً از جایی آغاز میشود که آنها چشمهایشان را ریز میکنند ، به گریه میافتند ، قلبشان درد میگیرد و محبتهایشان را در دوران طفولیت یادآوری میکنند. همان لحظهای که مجبورید میان انتخاب آنچه خود از راه زندگیتان انتخاب کردهاید و التماس "خیرخواهانه" آنها یکی را انتخاب کنید. زمانی که چیزی درونتان میگوید اگر به آنها پشت کنید بسیار بیرحماید و اگر به خودتان پشت کنیدخیانتکار.
مشاجره دائم ابتدای وضعیت بغرنجیاست که به آن دچار شدهاید و غم و اضطراب و سرگشتگی ثمرات بعدی که به نوبت از راه میرسند.
در این وضع است که مبارزه باید آغاز شود.شما به یک راهنمای چریکی نیاز دارید. فیلم ماتریکس را لابد دیدهاید. مورفیوس دو قرص قرمز و آبی را به نیو نشان میدهد و میگوید:" اگر قرص آبی رو بخوری در رختخوابت از خواب میپری و همه چیز را فراموش میکنی ....اما اگر قرص قرمز را انتخاب کنی در سرزمین عجایب موندگار میشی ومن بهت نشون که این لونه خرگوش چقدر عمیقه..."
اگه میخواهید قرص آبی رو بخورید علامت ضربدر بالای صفحه را کلیک کنید و آن را ببندید.
اما اگه تصمیم به خوردن قرص قرمز گرفتید و از انتخابتان مطمئن هستید... ادامه مطلب را بخوانید:
۱. اخلاقیات: چه کسی حق دارد؟
اگر به جبران زحمات والدین بر زندگی خود پشت میکنید ، هیچ گاه فرصت تحقق "خود" تان را نخواهید داشت. تحقق و کشف و ظهور همان موجود ویژهای که بخاطرش به دنیا آمدهاید. تنها چیزی که حضور شما را میان 6 میلیارد انسان زنده زمین توضیح میدهد.اگر قصد ندارید به زامبی تبدیل شوید ،به یک مرده رونده ، در مورد توجه کردن به احساسات رقیق والدین با احتیاط برخورد کنید.
اگر درگیری منطقی یا اخلاقی دارید خیالتان را راحت کنم که " زحمات " آنها نمیتواند یوغ اسارت باشد.
آنها شما را به دنیا آوردهاند. بزرگتر کردن شما ، جلوگیری از بیماری یا مرگتان بیتردید وظیفهشان بوده است. وظیفه انسانی که باید در برابر موجود زندهای ،که باعث وروردش به این جهان پر هیاهو شدهاند، تکمیل میکردند. نگهداری از فرزند میان وحوش هم رایج است. بنابراین حتی اگر این نتیجه کمی خشن به نظر میرسد ارزش فکر کردن دارد.
موضعگیری منفعلانه در برابر یادآوری "زحمات و مصائب پدر یا مادر بودن" هیچ توجیه اخلاقی ندارد.
اگر خیلی به اخلاقیات معتقدید یادآوری میکنم ،شما با قرار دادن "خود"تان در معرض زوال و فراموشی چندان آدم اخلاقی محسوب نخواهید شد.
اگر این نظرات به نظرتان بیرحمانه میرسد، پس چارهای ندارید جز اینکه بیرحم باشید.
۲. سلاح اول: پول
گفته بوبن حقیقت دارد. نباید ستیزه کرد. پس به جای تکرار فیلمنامه تکراری شبانه که با صدای کوبیده شدن درها به پایان میرسد کمی عمیقتر نگاه کنید و ببینید چطور میشود از این وضعیت رها شد.
حقیقت غیرقابل انکاری در مورد استقلال وجود دارد: تا زمانی که از آنها پول میگیرید نمیتوانید مستقل شوید. مهم نیست که آنها خودشان پول را در جیبتان میگذارند یا درآمد پدرتان چقدر است. اولین پله خروج از شرایط بحرانی ، استقلال مالیست.
نه فقط به این دلیل که امکانات بالقوه شما را برای نافرمانی مدنی افزایش میدهد ، بلکه از این رو که اغلب والدین در این شرایط احساس میکنند شما " بزرگ " شدهاید و دیگر نیازی به قیم ندارید.
در بسیاری از موارد، دردسرها در همین مرحله ختم میشود و شما با حفظ محل سکونتتان در خانه پدری قادر به تنفس خواهید بود.
بهانههای رایج:درس میخوانم وفرصت کار کردن ندارم.
..اوه ، بیخیال! خونتان مگر رنگینتر از آن همه آدم حسابی است که هم کار کردهاند و هم درسخواندهاند. بلاخره ساعت فراغتی هست. شاید پیدا کردن یک کار دانشجویی کوچک در محل تحصیلتان باعث صرفهجویی در زمان شود. بر اساس تجربه روی کمک بعضی استادها هم میشود حساب کرد.
هیچ تخصصی ندارم و نمیدانم چه کار کنم.
هیچی؟ ... خوب فکر کنید. علایق شما راهنمای پول است. تازه یادگرفتن تایپ یا اپراتوری کامپیوتر یا یک نرم افزار پر کاربرد خرج زیادی ندارد. در بسیاری از فرهنگسراها چنین تخصصهای کاربردی را رایگان آموزش میدهند. بعدش میماند مراجعه به صفحه آگهی های روزنامه و سفارش به رفیق و آشنا . جوینده یابنده است. صبح زود بیدار شوید. پاشنهتان را ور بکشید یک ساندویچ نانو پنیر در جیبتان بگذارید و شروع کنید. خیلیها کارشان را اینطوری شروع کردهاند.
۳. هجرت
نه ، قضیه عمیقتر از این حرفهاست.
دستتان در جیب خودتان است اما مشکلات حل نشد؟
خب ..بعله ، متاسفانه در مورد دختران بهخصوص، قصه همینجا تمام نمی شود.
تازه داریم میرسیم به قید و بند سنت. به دهن همسایهها . آه و نفرین مادر و خشم پدر. به سبیل برادران غیرتی.
رهایی از این مرحله کمی سخت است. جامعهایرانی بر دخترانی که بخواهند مستقل باشند سختگیر و
وحشیاست.گفته بوبن حقیقت دارد: باید رفت.
قبول شدن دانشگاه در شهری غیر محل سکونت ،آرمانی محسوب میشود. معنیش این است که اگر لازم است فرم انتخاب رشته را شخصاً پر کنید و زخمزبانهای بعدی را به جان بخرید ،حتماًهمین کار را بکنید که ارزش دارد. گفتن نداردکه بهتر است به شهرهای بزرگ مهاجرت کنید. و اگر ساکن تهران هستید به یک مرکز استان دیگر. اگر رتبهتان جای چنین مانوری به شما نمیدهد یادتان باشد مسئله اصلی نفس هجرت است.
هجرت( آن هم با بهانههای موجه) یک شیوه مسالمتآمیز و بدون خونریزی برای رهایی از اعمال اقتدار والدین است.
اما اگر در موقعیت این تغیرمکان موجه و ایدهآل نیستید، همچنان رفتن از خانه پدری راه حل جدی ماجراست.
در شرایط چریکی شاید یک قطع رابطه کامل لازم باشد. یک گم شدن ناگهانی و بدون رد پا . اما کجا ؟
گیج نزنید. واقعبین باشید. اطلاعاتی در مورد قیمتهای پانسیونهای سطح شهر به دست بیاورید. اگر درآمد داشته باشید معمولاً از پس هزینه پانسیون بر میآیید. گرفتن وام برای رهن یک سوئیت کوچک راه حل قابل مطالعه دیگریست.
سخت است؟ گریهتان میگیرد؟ مامانتان را میخواهید؟بله سخت است. هم سخت و هم ظالمانه اما یادتان باشد چرا چنین راهحلی را برگزیدهاید.هزینه استقلال اگر "خود"ای درمیان باشد، ارزش پرداخت دارد.
در تمام این مراحل همراهی دوستان شفیق و شجاع و دهنقرص از نعمتهاییست که ممکن است به کسی ارزانی شود.
این راهحل شدیداللحن به هر حال اولین راه حل نیست.
قانع کردن والدین برای استقلال مکانی گاهی با چند چشمه دلربایی دختر بابا و نمایش اقتدار پسر مامان انجام خواهد پذیرفت.
۴.این صدای یک نوار ضبط شده است
فکر کردهاید دیگر تمام شده؟ حالا مبارزه خودتان با خودتان شروع میشود. نوارهای ضبط شده "والد" چیزهایی نیست که بهراحتی نابود شود. گاهی یک عمر برای کمرنگ کردن پیغامهای آمرانه درونی وقت لازم است. خیلی وقتها این شما نیستید که حرف میزنید ، شما نیستید که عمل میکنید. پیغامهای سرد و بیمنطق و اعمال خوابگردانه و هیپنوتیک سرمنشاء روانی دیگری دارند.
فیلم دژ را دیدهاید؟ زندانیان یک زندان فوق مجهز در بدو ورود مجبور به بلعیدن یک قطعه الکتریکی میشوند که اختیار آنها را به دست زندانبانان میدهد. زندان آنها میله ندارد. اگر از "خط زرد" عبور کنند دلدرد وحشتناکی میگیرند و اگر از "خط قرمز "عبور کنند منفجر خواهند شد.
خطر نوار ضبط شده والد درون ما گاهی همین قدر وحشتناک است. حجم غیرقابل تحملی از سرزنش درونی که ناگهان هوار میشود.یا مسخ تدریجی به همان کسانی که ازشان میگریختید از نتایج احتمالی تاثیرات همان قطعه الکتریکیست. غیر فعال کردنش ساده نیست. برای بیجان کردن والد درون اول از همه آگاهی و مچگیری لازم است. باید بتوانید صداهایش را تشخیص دهید. باید قادر شوید مچ خود را وقتی درست مثل والدینتان عکسالعمل نشان میدهید بگیرید.
مرجع اولیه برای شناخت "والد" درونی مطالعه دقیق دو کتاب عظیمالشان "وضعیت آخر " و " ماندن در وضعیت آخر" تامس هریس و امی هریس است.
روانشناسان "تحلیل رفتار متقابل" راههای عملی برای غیرفعال کردن آن قطعه الکتریکی پیشنهاد میکنند.
گول پر فروش بودن و چاپ انام بودن دو کتاب را نخورید. کتابهای فوقالعادهای هستند!
۵. به برهوت واقعیت خوش آمدید!
برگردیم به ماتریکس و نتایج انتخاب قرص قرمز.
تنها خواهید بود . و آزاد خواهید بود . و کمتر کسی می تواند فشار آزادی را تحمل کند. فشار روبرو شدن با همان چیزی که بعضیها به آن گفتهاند: نگاه کردن در مغاک. بزرگان مذهبی اعتقاد دارند این بار کمابیش همانیست که سایر کائنات از قبولش سرباز زدند و انسان ،یککاره، آن را پذیرفت.
حقیقت این است که آزاد بودن و به عهده گرفتن شخصی حیات انسانی دشوارتر از چیزیست که بتوان تصور کرد.
برای تحمل این فشار باید آموزش دید. اگر دشواری تحمل آزادی برایتان چیز عجیبی به نظر میرسد ، کتاب "گریز از آزادی " اریک فروم را بخوانید.توضیح میدهد که چطور انسان دستیدستی میتواند خودش را به یک مرامایدئولوژیک ، یک رهبر توتالیتر ، یک ایسم یا یک والد مقتدر تسلیم کند.
بعد میتوانید تاریخ را با نگاه تازهای ببینید. درباره قومتان و سرزمین پرگهرش چیزهایی کشف خواهید کرد.
انتظار میرود سرخوشی این کشفها ، دردتان را آرام کند.
و میفهمید که چطور یک جنگ کوچک چریکی میتواند به بینشی درمورد زندگی ، حیات و مرگ منجر شود.
تکمله : چرا کلاهمان پس معرکه است؟
عیسی.ب. گفته :فکر می کنم واقعا به والدین احتیاج داریم ...دوس ندارم ادای بچه های عصیان زده پشت دیوار رو در بیارم ... یک عصیان نمایشی تو خالی که آخرش به جوب آب ختم می شه
سارا گفته :بعد از اين مبارزه و عصيان مي داني آخرش به كجا مي رسي؟ به خلا ! به تزلزل هويت ! به حس تعليق! من همه اين راهها را رفته ام اما حالا مي دانم كه ما آدمها براي زندگي سالم به يك سيستم حمايتي احتياج داريم. بدون يك سيستم حمايتي قوي ( مثل خانواده) ما توي جامعه به حالت تعليق درمي يايم.
امید گفته:7 سال پیش به این نتیجه رسیدم که تنها چیزی که تو کل دنیا برام ارزش داره دیدن خوشحالی خانوادمه بخاطر آنچه که از دیدگاه خودشون موفقیت من می دونن.
...
1.فشار مورد حمایت قرار نگرفتن از طرف خانواده خرد کننده و لذت نوازش معنویشان بی مثال است.
یک اصل بدوی بی چونو چرا . اما آیا این احساس ایمنی رستگارمان خواهد ساخت؟ اگر بر اساس نظر "امید"تنها قسمت ارزشمند دنیا "رضایت والدینمان" باشد چه آیندهای در انتظارمان است؟ فقط باید بنشینیم و امیدوار باشیم که روزی نوادگانمان رضایت اجدادمان را کسب کنند؟
البته آدم عاقل انگشت تو چشم والدینش نمیکند. قطعه الکتریکی داخل بدنتان را فراموش نکنید. هر چه باشد آزار دادن ،آنها اغلب صدمهزدن مستقیم به خودتان است. بسیار دلپذیر است که بدون از دست دادن حمایت و محبتشان سالم زندگیمان را بکنیم. اگر همیشه میشد این کار را کرد خوب بود . بهشت بود . ولی نیست و نمی شود.در این مرحلهاست که دیگر ترس از دست دادن حمایت و رضایت والدین اگر بیمارگونه نباشد دستکم بی احترامی به وجود خودتان است.
هیچ میدانید نظام پدر سالار از همین ترس تغذیه میکند؟ و رهبران تمام نظام های توتالیتر مثل همان پدر و مادر وسواسی برای "ملت"شان برنامه خوشبختی زورکی ترتیب میدهند و ترس مردم از "طرد شدن "و "تعلیق" آنها را سر پا نگهمیدارد.
این روزها دیگر همه میدانند قدرت نظامی و اقتدار تسلیحاتی هرگز نمیتواند دیکتاتوری را سر پا نگه دارد و تمکین بندگان است که شاهان را به سواری جریتر میکند.
متاسفانه تعداد نظراتی که دربست تن دادن به خواهش والدین را میپسندیدند نشان میدهد ما هنوز میراثدار همان ترسهای قدیمی هستیم. و تا وقتی احساس بلوغ نکنیم و به فردیت یکه مان احترام نگذاریم ، مدار این قبیله همچنان خواهد چرخید که پیش از این.
...
گیوتین مطلبی در بسط این مطلب نوشته که خوب است بخوانید.
او به ثمرات این جدایی برای والدین اشاره میکند. چرا پدر و مادران ما "همه عمرشان" را صرف ما میکنند که حالا طلبکارش باشند؟ آنها به چه حقی بر پروردن خود پشتپا میزنند تا پسرها و دخترهای جوانی را "بزرگ " کنند که دیگر نیازی به قیم ندارند. لطفاً بهتان بر نخورد ولی حقیقت این است که بسیاری از آنها به خودشان نمیرسند. به همین دلیل بعد 50 سالگی کم کم دچار زوال عقل میشوند. لوس و گنگ و مریضاند. درست در لحظاتی که میبایست پخته ترین تصمیماتشان را بگیرند،گیج و ناشیاند. آنها خودشان هم بزرگ نشدهاند . آنها هم نیمه اول عمرشان در "بله" "چشم" گویی و نیمه دومش در تحویل دادن همانها به جوجههایشان گذشته است. چیزی برای خودشان دارند. تجربهبالغانهای از زندگی را از سر نگذراندهاند که حالا منتظر نتایج آن باشیم. یک زندگی بدوی/ حیوانی که نسل بعد را هم به شکل رقتباری شبیه خودش میکند.
اریکبرن در کتاب ارجمندش "بازی" ها به نمونهای از بازی زناشویی اشاره میکند که در ایران بیشتر میان والدین و فرزندانشان رایج است. بازی به اسم " اگه به خاطر تو نبود .."مثالی که برن میآورد این است: زنی با مردی سلطهگر ازدواج میکند که فعالیتهای او را محدود میسازد و مانع از آن میشود که وی با موقعیتهایی درگیر شود که از آنها میترسد. در این بازی زن واکنش زن شکوه است برای گرفتن امتیاز بیشتر از شوهر . یا وقتگذرانی "اگه بخاطر او نبود .." با زنهای دیگر.
والدین شاکیاند که اگر بخاطر شما نبود چنین و چنان می کردیم( به خودمان بیشتر میرسیدیم ) در حالی که آنها اصلاً بلد نبودهاند چنین وچنان کنند. لاف می زنند. خودشان را آرام میکنند و دل کودکان سادهدلشان ر ابه درد میآورند .آنها جز همان کارخانه جوجهکشی مخوف و زندگی غریزی چشمبسته و ترسهای اجدادی و کلیشههای تلویزیونی ، چیز دیگری از زندگی نمیدانستند.
بچهها هم همینطور . غرزدن های ابتر و (...)نالههای الکی نسل جوان متاسفانه تکرار همین بازی است.
" وای که اگر پدر و مادرم ...." وای که چی؟ زمین خدا پهناور و استعداد انسان بسیار . غیر از این است که باید با همان ترسهای وجودی و نگرانی دائم از تصور جامعه نسبت به خودمان کنار بیایم ؟
رفقا ! این چرخه باطل غرغرها باید روزی بگسلد.تاریخ خواندهاید لابد. محض تفریح هر از گاهی سری به فصل " رنسانس" تاریخ تمدن بزنید. به این فکر کنید که واقعاً چه اتفاقاتی افتاد؟ چطور میتوان این نقطه عطف تاریخ را توضیح داد؟ به عنوان یک سرگرمی هر بار از زاویهای به آن نگاه کنید. گاهی به این نتیجه خواهید رسید یک نسلی به این نتیجه رسیدهاند که:" غرغر بس است. ما کار خودمان را میکنیم. سراغ همان چیزهایی میرویم که فکر میکنیم درست است. با کسی هم دعوا نداریم. اگر بهمان خندیدند گو بخندند. اگر تکفیرمان کردند گو تکفیرمان کنند. لااقل به خودمان پشت نکردهایم."
...
بله . عصیان هم میتوان الکی و خالهزنکی و کودکانه باشد. شما دلایل الکی و خالهزنکانه نداشته باشد تا عصیانتان این جوری نباشد.
بهتر است به والدینمان کمک کنیم تا خودشان را کشف کنند. شاید استعدادی یا علاقهای پر شوری آن زیرها مدفون شده باشد. کمک کنید تا استخراجش کنند.
و به خودمان کمک کنیم تا بدانیم کجاییم و میخواهیم چه کار کنیم.
۶ نظر:
i love bobin, he writes so honest and true! thanx for the nice text..
خيلی جالب بود. امشب حسه خوبی نداشتم از تنها بودن و اينکه انتخاب کرده بودم برای چند سال دور از خانواده و دوستام باشم، اين پستت خيلی حالم رو بهتر کرد، ممنون
خیلی جالب بود من چند سال پیش دقیقن توی همین وضعیت بودم تقریبن همین توصیه ها رو انجام دادم و الان که موقیت قبلی و الانم رو باهم مقایسه میکنم خودم باور نمی کنم من غر زدنو کنار گذاشتم و نه تنها خودمو که حتا سعی کردم پدر و مادرمو عوض کنم الان خیلی راضی ام
ارسال یک نظر