سه‌شنبه، مهر ۸

آقا من قديمها عجب مطالب بر مغزي مينوشتمها!!!!
امروز داشتم تو آرشيوم دنبال يک مطلبي ميگشتم که چشمم به اين نوشته افتاد براي عبرت خودم هم که شده گذاشتمش اينحا که بيخودي خوشي زير دلم نزنه و قدر موقعيتي که دارم رو بيشتم از اينها بدونم...

متني که در زير ميبينيد در جواب آخرين مطلب
دنتيست که تازگيها به بارگاه
عليا حضرت ملکه اليزابت مشرف شده و بتازگي دچار ياس فلسفي شده و از اوضاع زمانه گلايه کرده در قسمت نظر خواهيش نوشتم و چون خودم هم ازش خوشم آمد اينجا گذاشتم که بعدها هروقت دچار احساسات نوستالژيک شدم به اين وسيله خودم را دلداري بدهم...

دنتيست عزيزم سلام...

اولآ شما اصلآ خودشو ناراحت نكن... هركس كه ذره اي از تاريخ اين ملك و ملت آگاهي و اطلاع داشته باشه ميدونه كه اون قومي كه خدا به سرگرداني ابدي در دنيا محكومشون كرد قوم يهود نبودند بلكه هموطنان گرامي ما از دورهء داريوش كبير به بعد بوده اند كه از زمتني كه اون خدابيامرز سرش رو گذاشت زمين و ريق رحمت روسر كشيد تا همين الانه كه بنده دارم با اينترنت ساعتي فلان قدر نصيحتت ميكنم اين جماعت حتي تو خود اين خاك نفرين شده هم ارج و قرب ندارند واز عرب و افغان و مغول گرفته تا جناب خاتمي دامت افاضاته هركس ميخواد مراحل گوناگون حكوت(از بگير ببند وكشت وكشتار گرفته تا اسيري و زنداني گرفتن و سخنراني كردن و...)را ياد بگيره يه تك پا اومده اينجا و هربلايي خواسته سر ملت هميشه در صحنه آورده و هيچ كس هم صداش درنيومده جون فكر كرده ايم اگر اعتراض كنيم حتمآ ميگويند واااا عجب ملت آپارتي هستند ها...

اينها را گفتم تابداني ملتي كه از زمان مادها در حال دويدن بدنبال دمش است وهنوز هم به هيچ نتيجه اي نرسيده كجا ميتواند جنابعالي را راهنمايي بفرمايد...

سرنوشت تاريخي ملت خدمتگذاروهميشه درصحنهءمزبور آن است كه به سه گروه تقسيم شود:

الف-آنهايي كه ريشهء اجدادي شان به سيب زميني عليه الرحمه ميرودو محمود افغان،چنگيزخان مغول و يا رهبركبير انقلاب برايشان چندان توفير ندارد و مهم نرخ کارمزد است ولاغير...

ب-گروه دوم همانهايي هستند كه اگرچه از اوضاع زمانه آگاهندوميدانند مرداب مزبور با وجود سرسپردگان گروه اول به هيچ عنوان گلستان نميشود اما به سبب دلبستگي به پيست ديزين وجنگل عباس آبادوشيرازو...سراسر عمر خويش را در اين ملك به اميد كورسويي از بهبود اوضاع ميگذرانند غافل از آنكه :

سعديا حب وطن گرچه حديثي است بزرگ

نتوان مردبه خواري كه دراينجازادم

3-گروهي كه مصداق ضرب المثل زيباي نه در غربت دلم شاد و نه رويي در وطن دارم هستند...به اين معنا كه اينها نه به بيرگي گروه اول هستند كه بروند عضو بسيج ونمايندهءامام جمعهء فلان در امور بهمان بشوند و نه مثل گروه دوم با تاسي به حضرت ايوب با جناب باريتعالي كل انداخته اندو هربلايي هم كه رب العالمين بر سرشان بياورد خم به ابرو نياورند...درعوض بنا بر نصيحت سعدي عليه الرحمه رخت سفر از خاك پر گهر برگرفته اندغافل از اينكه مهر اين پيست اسكي ديزين و جنگل عباس آباد و خليج هميشه فارس و...با شيرخشك وارد شده و با نفس جناب ملك الموت خارج خواهد شد(و جدا از اين سعدي عليه الرحمه اگر راست ميگفت خودش بعد از آنهمه دنيا گردي سرش را نميگذاشت جاي پايش كه با قصيده سرايي براي حاكم وقتروزگار گذرانده و از همين خاك به ديار باقي بشتابد)...

اينها را گفتم تا بداني بجز گروه اول كه در دنيا وآخرت كامرواواز هفت دولت آزادند،دو گروه بعدي به سرگرداني وندامت ابدي محكومند و با تو است كه انتخاب كني كه در كدام گروه sign up كرده و به غصه خوري بپردازي...

توي يک هچلي افتادم که فقط خدا خودش بايد به دادم برسه و بس...حالا اين آقاي عزيز دو ثانيه ديگه زنگ ميزنه و ميگه ديدي بهت گفتم فلان ديدي گفتم بهمان ولي فکر نميکنه اگر من قرار باشه همش به حرفهاي اون و پدر گرامي گوش کنم که بايد بشينم گوشهء اتاق و از جام هم جم نخورم چون هميشه احتمال داره آدم توي ريسکي که ميکنه ضرر کنه يا اينکه توي راهي که در پيش گرفته اشتباهاتي رو هم مرتکب بشه اما خوب مگه موفقيت درس گرفتن از اشتباهات گذشته نيست؟؟؟؟
تصوراتي که آدم قبل از شروع يک کار داره يه چيزه و واقعيت ملموس يه چيزه ديگه...

شنبه، مهر ۵

جدي؟؟؟؟

امروز دارم ميرم اينجا خوراکيهاي ايراني بخرم...
چون بچم رو گازه ببخشيد اين دوستم اين بغل مثل دسته هونگ منتظر وايساده نميتونم زياد بنويسم اما دوشنبه ميام يک دل سير مينويسم قول قول...

جمعه، شهریور ۲۸

من هنوز منتظره اون فرصتم که بشينم براتون انشاي تابستان خود را چگونه گذرانديد رو تعريف کنم اما انگار اين فک و فاميلهاي ما همه دست به يکي کرده اند تا منو از اين امر خطير بازدارند...
از امروز دوباره به مدت يک هفته ميرم اينجا بعدش اميدوارم يک نصف روز پيدا کنم بشينم يک دل سير وبلاگ بنويسم...از جاهايي که رفتم٫آدمهايي که باهاشون آشنا شدم و تجربهء کار کردن در يک کشور ديگه...

دوشنبه، شهریور ۲۴




آدم وقتي وبلاگشو آپ ديت نميکنه حتمآ مشغول يک کاراي مهمتر است ديگه!!!

جمعه، شهریور ۲۱

يکي از تفاوتهاي اينجا و اونجا اينه که اينجا آدمها هرچي سن و سالشون بالاتر ميره شيکپوش تر و با کلاس تر ميشن٫ اونجا برعکس هرچي آدم سن و سالش بالاتر ميره بدتيپ تر و بي کلاس تر ميشه!!!!

جمعه، شهریور ۱۴



من برگشتــــــــــــــــــــــــم..
دو روز توي ايالت آسترياي عليا بيش فک و فاميلهاي گرامي و عزيز بودم که از شما چه پنهان اصلآ خوش نگذشت٫ انگار منتظرند که چشمشون به آدم بخوره و شروع کنند به بدگويي از اين يکي و گله گذاري از اون يکي...خدا نکنه که چهارتا از فک و فاميلهاتون توي يک گوشهء دنياتوي دوتا شهر نزديک هم زندگي کنند و شما هم دور از اونها باشين و بعد از ماه وسالي راهتون به يکي از اين ابناء بشر ختم بشه اونوقته که مختون ميشه خوراک طرف و نه تنها ظرف يک نصف روز از تمام دعواها و درگيريها و داستانهاي خاله زنکي و غيره با ذکر جزئيات مربوطه آگاه ميشيد بلکه خودتون ميشيد سوژهء بقيه که تا سال سي ازتون گله کنند:که اااااااا تو رفته بودي پيش فلاني و پيش من نيومدي و خلاصه که فاميل کمتر زندگي بهتر...
اما سه چهار روزي که توي سالزبورگ بودم عالــــــــــــــــــــي بود...از همه بهتر بيش دوست خونم بودم که توي وين باهاش آشنا شدم و مثل من روزنامه نگاري ميخونه منتها توي دانشگاه سالزبورگ بعد هم غير از روز اول که بطور خفني باروني بود سه روز بعدش آفتابي بود و دريغ از يک تکه ابر...
کلاسي که گذروندم مربوط به يک دانشگاه کامپيوتر به اسم Ditact مخصوص دختران و زنان دانش آموز و دانشجو است که امسال اولين دورهء کلاسهاشو برگزار کرد...
کلاسها و سمينارهايي با موضوعهاي متفاوت٫از کلاسهاي مقدمات برنامه ريزي گرفته تا پژوهش در زمينهء ارتباط نسلها و نيز ارتباط زنان با کامپيوتر و غيره...
من کلاس مقدمات جاوا رو گذروندم که خيلي جالب بود و گرحه من همچنان از جاوا سر درنميارم اما خوب براي شروع بد نبود و تازه مگه من احسان پريم هستم که از چهارده سالگي انيشتين رو تو جيب کوچيکهء سمت راست جليقه اش ميزاشته...من تا همين پارسال که معتاد ببخشيد وبلاگنويس شدم نميدونستم برنامه نويسي چي هست(از شما چه بنهون هنوز هم نميدونم) اما خوب الان دستکم با اصطلات آشنا شدم و حتي ميتونم از اين برنامه هاي کوچولو بنويسم...
غير از برنامه هاي درسي کلي هم برنامه هاي غير درسي داشتم...
با دوست خونم رفتيم کلي دور شهر رو گشتيم و کلي هم عکس انداختيم و خوش گذرونديم که سر فرصت براتون تعريف ميکنم...

سه‌شنبه، شهریور ۱۱

آقا صدا منو دارين؟؟

بايگانی وبلاگ