یکشنبه، آبان ۱۰

ميدوني...داري مثل تصويرت روي ديوار کم کم از زندگيم رنگ ميبازي...نميدونم اين خوبه يا بد...

پنجشنبه، آبان ۷

گربهء قزويني يا سنگ پاي مرتضي علي

گربهء قزويني يا سنگ پاي مرتضي علي

ميگن آدم به مرور زمان و يا در اثر قرار گرفتن توي موقعيتهاي خاصي يک وجوهي از شخصيت خودش رو کشف ميکنه که قبلآ از وجودش بيخبر بوده حالا دقيقآ ماجراي منه که از چند وقتي پيش سر گير دادن به يک قضيه اي شديدآ با سنگ پاي قزوين احساس نزديکي ميکردم و تازه امروز به اين نتيجه رسيدم که اگر بهمين منوال ادامه بدم همينروزها گواهي پسرخالگيم با گربهء مرتضي علي صادر ميشه:)

سه‌شنبه، آبان ۵

آدم

آدم

عليرضا:
ادم تمنا میکنه اما نمیخره.
هست اما نمایش نمیده. عاشق میشه اما تصاحب نمیکنه. ارزشیه اما دیکته نمیکنه. مبارزه اما ضربه نمیزنه.داره اما میده .نداره اما راضیه.گرسنه ست اما سیر میشه. احساس داره اما وسیله ش نمیکنه. همراهه اما خودشو بت نمیکنه. احترام میذاره اما تعظیم نمیکنه. همدله اما ریا نمیکنه.میفهمه اما کینه نداره. نام نداره اما دنبالش نمیره..

یکشنبه، آبان ۳

ماجراهاي دراکولا

ماجراهاي دراکولا

اين ليست دراکولا رو که به سلامتي همه تا الان ديدين ديگه؟؟؟
دارم فکر ميکنم که خوب اومديم و همهء اين ليست سيصد چهارصد نفرهء مهاربين اعدام انقلابي شدند اونوقت تکليف اون سيصد چهارصد هزارنفري که اين وبلاگا رو ميخونند و با نويسنده هاي اين وبلاگا در مورد خيلي مسائل اجتماعي٫سياسي و اقتصادي و غيره ديدگاه مشابه دارند چي ميشه؟؟؟ حتي اگر اونها هم يکي يکي از دم تيغ گذرونده بشن تکليف اون سي چهل ميليوني که تا حالا اسم وبلاگ هم بگوششون نخورده و بدون اينکه خبر داشته باشند حسين درخشان و دوستاش کي هستند دقيقآ همين نظرات رو در مورد وضعيت بد جامعه و فسادحکومت و حماقت حزب اللهي ها و بيسوادي آخوندها و خيلي مسائل ديگه دارند چي ميشه!!!
اينجورياست که ميگم کم کم مردم دنيا بايد دنبال يک سيارهء ديگه واسهء زندگي باشند چون همينکه تکليف اين سي چهل ميليون باقيمانده روشن بشه وبلاگنويسهاي برزيلي به جرم بد حجابي توي صفند...

شهر زنان


Vienna


شهر زنان

اگر شبي نصفه شبي گذارتان به وين بيفتد حتمآ گمان ميکنيد که به شهر زنان وارد شده ايد!!
تا کيلومترها تا چشم کار ميکند زنان را ميبينيد که در سنين گوناگون و از طبقات و تيپهاي متفاوت اجتماعي در کوچه و خيابان٫ توي اتومبيلها٫توي کافه ها و بارها و رستورانها و... در رفت و آمدند...
از دخترکان پانزده شانزده ساله اي که به بهانهء منوي جديد مک دونالد دورهم جمع ميشوند تا بيست و سي ساله هايي که بعد از دانشگاه و کار روزانه در گروههاي سه چهارنفرهء دخترانه تا پاسي از شب به گپ و گفتگو و سيگار دود کردن مشغولند تا خانمهاي شيک و پيک چهل پنجاه ساله اي که گيلاس شراب وشامپاين به دست در تنفس بين دو پرده در جلوي سالنهاي تئاتر و اپرا به گپ زدن مشغولند همه وهمه از امنيت اجتماعي فراوان اين شهر براي زنان حکايت ميکند.
بر اساس يافته هاي يک موسسهء تحقيق منابع انساني وين در رديف ده شهر امن جهان قرار دارد و از لحاظ استاندارد زندگي پس از زوريخ و ژنو مقام سوم دنيا را بخود اختصاص ميدهد.

پ.ن:اينها را که ميبينم ياد کنسرت تابستانهء داريوش خواجه نوري در کاخ سعد آباد ميفتم که با وجود اينکه ماشين داشتيم و نزديک هم بود بخاطر نگراني مامان اينا و داستانهاي خوفناک دزديدن دخترهاي ماشين سوار آخر شب مجبور شديم وسط برنامه بلند شويم تا قبل از دوازده خانه باشيم!!!

جمعه، آبان ۱

روزانه هاي يک مازوخيست



روزانه هاي يک مازوخيست

اسمشو ميتونين بذارين ساديسم يا مازوخيسم ياهرچي ديگه اما من عاشق موقعهايي هستم که سرما ميخورم!!!
يعني از اين سرماهاي اساسي ها که آدم آب از سرو گوشش روونه و بايد يک جعبه دستمال کاغذي بخودش آويزون کنه و همش تب ميکنه و اينها...علتش هم فکر ميکنم به روحيهء تنبلي و وقت کشي ام برميگرده يعني وقتي مريض ميشم ميتونم بدون نگراني و وجدان درد تا لنگ ظهر بخوابم بعدش باشم براي خودم يک آب ميوهء مشتي بگيرم و به بهانهء مريضي و عدم تمرکز از زير درس خوندن در برم و بشينم يامجله هاي جلف و ژورنال لباس ورق بزنم يا فيلم کلاسيک نگاه کنم بعدش هم چون مريضم از کارهاي خونه هم معافم تازه کلي هم ترو خشکم ميکنند:)
اونموقعي که ايران بودم براي روزهاي سرماخوردگيم که به لطف هواي دودآلود تهران کم هم نبود کلي برنامه داشتم٫ پرده هاي اطاقمو ميکشيدم که اطاق رومانتيک بشه بعدشم نوار عاشوراي استاد معروفي رو ميزاشتم و پتو پلنگيمو دورم ميبيچيدمو با يه رمان در دست کنار شوفاژ اتاقم ولو ميشدم وميذاشتم مامانم با آش و سوپ سبزي و آب ميوه هاي جورواجور حسابي لوسم کنه!!!
اينجا اما بعلت تميزي هوا تعداد اين روزهاي خاطره انگيز بشدت کاهش پيدا کرده و چي بشه و هوا چه جوري باشه تا آدم يه سرماخوردگيه کوچولو بگيره و به همين دليل وقتي آدم يه دفعه قبل از يه تعطيلات سه چهار روزه يه سرماي اينجوري هم ميخوره ديگه عذرش براي زير آبي رفتن از مشق و درس و بخصوص کارهاي خونه و اينها کاملآ موجه ميشه...امروز هم جاي شما خالي بعد از کلي تنبل بازي و وقت کشي٫ وايسادم براي خودم يک سوپ سبزيجات درست کردم که مرده رو زنده ميکنه بعدشم يه دونه آسپرين انداختم بالا و حالا هم نشستم دارم توي اينترنت دنبال آهنگ عاشوراي جواد معروفي ميگردم که روزم کامل شه:)

نگار

نگار:
دلم يکي رو ميخواد که صدام کنه.که وقتي صدام ميکنه اسمم رو تو صداش بشنوم.که صدام طنيني رو که بايد داشته باشه،داشته باشه.نه فقط صدا کردن مثل «اوهوي» گفتن.

پنجشنبه، مهر ۳۰

سرماخوردگي با وقت قبلي

سرماخوردگي با وقت قبلي


به اين ميگن سرماخوردگي درست حسابي٫ هم تب دارم هم عطسه ميکنم هم سرفه ميکنم هم سرم درد ميکنه و هم آب از سروگوشم براهه:)
خوبيش اينه که خيلي هم تايمينگش مناسبه!!! يعني قشنگ از امروز عصر که به سلامتي امتحانه رو دادم و داشتم نم نمک پياده ميومدم خونه شروع شد!!!فکرشو بکن مثلآ اگر اين سردردي که الان دارم رو ديشب داشتم که جزوه ام نصفه ميموند و بيچاره ميشدم که!!!از شنبه هم که تاخود چهارشنبه تعطيل رسميه و ميتونم حسابي مريض بازي کنم!!!

پ.ن:تورو خدا تا حالا مريض به اين خوش خلقي ديده بوديد؟؟؟

پيشنهادهاي اروپا در مقابل توقف برنامه هاي اتمي ايران

روزنامهءPresse چاب اطريش

پيشنهادهاي اروپا در مقابل توقف برنامه هاي اتمي ايران

وين: نماينگان سه کشور بزرگ اروپايي پيشنهاد خود را براي منصرف ساختن ايران از غني سازي اورانيوم و ادامه دادن به پروژه هاي اتمي اين کشور اعلام کردند.نمايندگان کشورهاي فرانسه٫آلمان و انگلستان اعلام کردند در صورت مخالفت ايران با اين پيشنهاد از طرح آمريکا براي طرح پرونده در شوراي امنيت سازمان ملل حمايت خواهند کرد که در اينصورت بايست در انتظار تحريمهاي اقتصادي سازمان ملل بر عليه ايران بود.
در اين سند چهار صفحه اي آمده که در صورت انصراف ايران از غني سازي اورانيوم اتحاديهء اروپا براي ساخت ‌راکتور آب سبک که براي مصارف غير نظامي بکار ميرود کمک خواهد کرد.اتحاديهء اروپا همچنين در نظر دارد در صورت موافقت ايران با شرايط مذکور
قراردادهاي اقتصادي معوقه با اين کشور را بار ديگر مورد بررسي قرار دهد.در ادامه اتحاديهء اروپا متعهد ميشود که سوخت اتمي مورد احتياج ايران را به اين کشور صادر کند.
کشورهاي اروپايي اکنون در انتظار پاسخ تهران به اين پيشنهاد هستند .لازم به ذکر است که حکومت ايران تا کنون همواره در مقابل در خواست توقف برنامه هاي اتمي اش از حق خود براي دستيابي به انرژي اتمي دفاع کرده است.


اميد معماريان ٫يکي از روزنامه نگاران دستگيرشده



روزنامهء Presse :
اعلام حمايت سايتهاي بزرگ خبري اروپا ودرخواست آنها براي آزادي فعالان اينترنتي در ايران

در کشوري که راديو وتلويزيون و مطبوعات تحت کنترل يا زير فشار شديد سانسور از انتشار اخبار ناتوانند صفحات اينترنت تنها منبع مستقل براي دريافت اخبار است و به همين دليل رژيم جمهوري اسلامي تلاش وسيعي را براي مسدود کردن اين کانال مستقل آغاز کرده و اقدام به دستگيري تعدادي از روزنامه نگاران و نيز نويسندگان فعال اينترنتي نموده اند...
نويسندگان سايتهاي بزرگ خبري اروپا در اعتراض به دستگيري گستردهء نويسندگان و روزنامه نگاران مستقل اينترنتي ايران مراتب همبستگي خود را با همکاران ايراني شان شان اعلام و آزادي فوري دستگيرشدگان را خواستار شدند...

صبوحي


Graz,Summer 2004


صبوحي

بين کاغذهاي جورواجور توي کيفم يه نوشته از جان لوک گودارد دارم که از سال دوم دبيرستان باهامه امروز صبح اتفاقي ديدمش و ديدم چقدر بدرد حال الانم ميخوره:

نه اکنون و نه هيچ زمان ديگري در عمرم من هرگز تمايلي نداشته ام که باور کنم هر آنچه ميتوانسته ام انجام داده ام!
اما اين را خوب ميدانم که هيچکس به بيروزي نميرسد مگر رنج فراوان کشيده باشد و هرگز شکستي رخ نميدهد اگر آدمي آنچه را در توان دارد انجام دهد...
ب.ن: راستي چقدر جاي شاهين و صبوحي هايي که هر روز مينوشت خالي است!!

چهارشنبه، مهر ۲۹

فست فوروارد

فست فوروارد
هوم !!
دلم ميخواست زندگي يک فيلم بود اونوقت ميشد کنترل رو دستم بگيرم و برش گردونم به عقب!! برش گردونم به روزهاي تابستوني سال ۷۸ ٫ روزاي چت و شبکه و اينترنت٫روزاي
تلفنهاي پنج شش ساعته روزانه و دردودلهاي بي پايان شبانه مون...
يا شايدم به روزاي قشنگ پائيزي بعدش اونموقع که با هم توي ميدون رسالت قرار ميگذاشتيم و تو روبروي مسجد مي ايستادي و من قلبم هزار بار از شوق ميزد تا چراغ عابر پياده بالاخره سبز بشه و از عرض خيابون بگذرم و به تو برسم که با لبخندي که خواستني ترت ميکرد به من خيره شده بودي...
دلم ميخواست برش ميگردوندم به روزاي عاشقانهء زمستوني که دم سينما فرهنگ قرار ميگذاشتيم٫روزايي که از سرما توي بغلت مچاله مشدم٫اون موقع که توي سالن نيمه تاريک سينما تمام مدت بجاي پردهء به نيمرخ من خيره ميشدي...
دلم ميخواد همه چيز برگرده به اون روزي که براي اولين بار هم رو پاي پل عابر پيادهء دم نمايشگاه ديديم٫روزي که همديگرو براي اولين بار بوسيديم ٫که تو از خجالت صورتت گل انداخته بود...
دلم با هم خنديدنهامون رو ميخواد وقتي سربالايي سورنا رو بالا ميرفتيم تاتوي پارک دنج و ساکت هميشگيمون بشينيم و حرف بزنيم و من توي آرامش چشمهات غرق بشم...
دلم روزاي کوه رفتنمونو ميخواد٫روزاي آب زرشک خوردنها...
دلم اون روزا رو ميخواد...اون لحظه هاي عاشقانه اي که با هم گذرونديم...از سردي اين روزها خسته ام...از دوري ٫از بي خبري٫ از ترديد٫از روزهاي خالي از عشق خسته ام...
گاهي دلم ميخواد بجاي همهء اينها دکمهء فست فورواردو بزنم ببينم بالاخره آخر اين قصه چي ميشه...

دل

دل

ميگه هر سکه ميشه قلب بشه٫
اما هرچي قلب شد دل نميشه...

سه‌شنبه، مهر ۲۸

اين نيز بگذرد؟؟؟!!!

اين نيز بگذرد؟؟؟!!!

دوشنبه، مهر ۲۷

زندگي غربتي

زندگي غربتي

آيتک: از پيامدهاي زندگي غربتي اين شود که کله صبح هر کدوم زودتر از خواب پا شدين کور مال کوري ميپري پشت قاقارکه به اميد الرت ساوند ميل ياهو که بگه گيشــــــوووووووووووونگ و صبحتو پر لبخند و قيلي ويلي کنه .
اونوقت يه روز که دوم شدي و دوست خان قبل تو اومده دست از پا دراز تر و آويزون و صدا نشنيده برگشته توام با کل پا ميشي که صداهرو بشنوي کون آتيش بدي بعد همين که مستطيل خشگله مياد ميگه چهار تا ميل داري و نيشت ميخواد جر بخوره يهو فست ميخوابه . ده! صدا نداد! اصن صداي لپ تاپه قطعه! هه هه! اما اونقده شنيدنش حياتيه که به خاطرش ساين اوت کني با اين سرعت منفي قاقارکه دوباره لاگين و صدارو تا ته بلند کني تا بلاخره ......... گيشووووووووووووووونـــــگ!!!!
خب حالا حالم خوبه!
الان ميشه احساس خوشبختي و وجود داشته شدگي کرد .
ميشه زندگي کرد!

آرزوهاي کوچک من

عکس از سايت IranPix


آرزوهاي کوچک من

ديشب داشتم براي مونا ميشمردم که چه موقعهايي دوست دارم ايران باشم:
ماه رمضان و موقع افطارهاي فاميلي...شب يلدا که همه خونهء خاله بزرگم جمع ميشيم٫ و فال حافظ ميگيريم...اولهاي پائيز که هنوز آفتابش گرمه و تو خيابون که راه ميري برگها زير بات خش خش ميکنند...زمستون موقعي که تهران زير برف سفيد پوشيده شده٫همون موقع که آدم از بالاي توچال همهء شهر رو توي يک قاب مه آلود ميبينه...همون موقع که سينما رفتنِ عصرها بيشتر کيف ميده و آدم به بهانهء سرما خودشو تو بغل دوست پسرش جا ميکنه٫ وقتي شبها طولانيه و ميتونين تا دم صبح يواشکي تلفني حرف بزنيد ...اول بهار وموقع آب شدن برفها و سبز شدن درختها ٫وقتي که بوي گل توي شهر ميپيچه و جابجا توي شهر گل و سبزه ميبيني٫ موقع هفت سين چيدن و خريد کردن و ديد و بازديدهاي فاميلي...تابستون و مسافرتهاي دست جمعي به کلاردشت و...

مونا: همين؟؟!!! اونوقت چه موقع دوست نداري اونجا باشي؟؟؟
من:ممم بعد از ظهر جمعه ها!!!

یکشنبه، مهر ۲۶

Moon River


Audrey Hepburn:


Moon River

Moon River, wider than a mile
I'm crossin' you in style someday
Oh dreammaker, you heartbreaker
Wherever you're goin', I'm goin'your way
Two drifters, off to see the world
There's such a lot of world to see
We're after the same rainbow's end
Waitin' round the bend
My huckleberry friend
Moon River and me


با تشکر از وبلاگ گپ.

شنبه، مهر ۲۵

مسابقهء هوش

مسابقهء هوش

يک دقيقه وقت داريد حدس بزنيد که من الان مشغول چه کاري هستم!!!
-درس خواندن؟ هه...معلومه هنوز من رو نشناخته ايد!
-جمع و جور کردن اطاق بهم ريخته ام؟ عمرآ٫اين اطاقي که من ميبينم حالا حالا ها منظم بشو نيست...
دينـــــــــــــــــگ...وقت شما تمام شد...
جواب: دارم از شبکه سه بطور آن لاين فوتبال ميبينم!!
البته انتظار ندارم که شما اين مسأله را بطور کامل درک کنيد چون احتمالآ تعدادبسيار کمي از شما جام ملتهاي اروبايي را با گزارشگري گزارشگران بيمزه و لوس آلماني و اطريشي تجربه کرده ايد( انصافآ توي اروپا تنها گزارشگران انگليسي و ايتاليايي قابل تحمل هستند ) و بنابراين نميدانيد که ديدن فوتبال در شبکه هاي وطني ولو بازي يوونتوس با يک تيم دسته صدم ايتاليايي با گزارش جواد خياباني به ديدن صد تا افتتاحيهء المپيک با گزارش توسط مجري هاي عصا قورت داده و بي اطلاع اطريشي مي ارزه!!! که بزرگترين تجربه شان گزارش بازي برق وين و لکوموتيوگراتس بوده (يه چيزي تو مايه هاي برق شيراز و ذوب آهن اصفهان) ...

ب.ن : لازم به ذکر است که در اطريش تنها اسکي و رالي اتومبيل سواري ورزش به حساب ميايند و بقيهء ورزشها بازي نيستند...

نقطه ته خط

نقطه ته خط:
دیگه چه رنگشه، حیرونم... یه آدم گنده باهاس بشه نوچه‌ی یه وجب دل. آخه چرا باهاس همچی
باشه؟ كی گفته؟ مگه من كیم؟ كی گفته یه جوجه دل بشه اختیاردار آدمیزاد؟ دایی! اینو هم بگم، آدم... آدم مثلاً من اینو می‌خوام اونو می‌خوام نداره. باهاس دید كه... باهاس دید كه اون صاب‌مرده چی می‌خواد...

جهان در هفته اي که گذشت

جهان در هفته اي که گذشت

کي فکرشو ميکرد که هفته اي که اونجوري با حالگيري ثبت نام و اينها شروع بشه اينقدر هفتهء پر باري!!!! بشه:)
جونم براتون بگه که مسئلهء توقف پروژه هاي فوق ليسانس و اينها به قوهء خودش باقيه و اون استاد ما هم هنوز قراردادش تمديد نشده...البته بايد متذکر شد که بيشتر اين کارها يه جورايي سياسي کاري اساتيد محترم رشتهء ارتباطات است (بعله جانم تنها توي ايران خودمون نيست که کيفيت غذاي خوابگاه دانشگاه آزاد در دورقوز آباد عليا منجر به برخوردهاي سياسي ميشه) ماجرا اين است که دولت دست راستي اطريش توي پارلمان لايحهء استقلال دانشگاهها رو به تصويب رسونده که البته منظورش بيشتر شانه خالي کردن از زير بار هزينه هاي فراوان آموزشي است تا استقلال مديريتي...در نتيجه اين سياست دانشجويان از دوسال پيش مجبور به پرداخت شهريه شدند (که البته تا حدي در نتيخهء رکود اقتصادي سالهاي اخير اروپا است) وليالبته اين شهريه ها در برابر هزينه هاي سنگين آموزشي قطره اي بيش نيست و به اين ترتيب دانشگاهها الان براي استخدام پرسنل و تجهيزات و مکان آموزشي بودجهء بسيار محدودتري دارند و در نتيجه بسياري از رشته ها و از جمله رشتهء ارتباطات که از رشته هاي پرطرفدار است دچار کمبود استاد و مکان آموزشي هستند!!!
اما خوب من خداروشکر به تعداد ساعت(واحد خودمون) مورد نظرم رسيدم و حالا بقول بحه ها تا ترم ديگه خدابزرگه!!! خدايا اين خوشبيني رو از ما بچه هاي روزنامه نگاري نگير که هرچه داريم از اين نگاه مثبتمون به آينده است:)

اين ترم دوسه تا کلاس خيلي باحال توي علوم سياسي دارم که از همين حالا دلم براشون غنج ميزنه يکيشون توي همين هفته شروع شد و در مورد درگيري هاي خاورميانه است ( از فلسطين تا افغانستان تا عراق و...) باحالي اش اين است که استاد کلاسمون خودش يک يهودي است و عقايد فوق العاده اي در مورد جنگ ميان اعراب و اسرائيل و نيز جنگ بر عليه ترور دارد...روز اول هم يک ليست از موضوعاتي داد که ما بايد در موردش کنفرانس بدهيم منهم از همون اول منتظر آوردن اسمي از ايران بودم تا اينکه انتخابش کنم اونهم نامردي نکرد و دقيقآ آخرين موضوعش به ايران ٫عربستان و ليبي و اينکه آيا اينها هدفهاي آيندهء غرب در نبرد عليه تروريسم هستند بود البته براي من بررسي نقش ايران توي درگيريهاي فلسطين و اسرائيل بيشتر جالبه و استادمون هم گفت که ميتونم در اين زمينه کنفرانس بدم!!

امااز هرچه بگذريم سخن از هنرهاي ظريفه خوشتر است بعـــــــــله جونم براتون بگه که اين ترم که تموم بشه بنده يک رقاص تمام عيار ميشم:) سه شنبه ها کلاس رقص اورينتال دارم که يک دختر دورگهء ايراني-آلماني معلمش است که متخصص ارتوپدي هم هست و در کنار هنرهاي ظريفه بهمون ياد ميده که چه جوري برقصيم و قدم برداريم که به ستون فقراتمون آسيب نرسه( اصلآ شما ميدونستيد که اين خم کردن کمر به سمت عقب در موقع رقص چه فشاري به ستون مهره ها وارد ميکنه؟؟؟) باحالي اش اين است که من و مونا وقتي جلسهء اول کلاس تموم شد ديگه مدل رقصيدن خودمون هم يادمون رفته بود!!! مونا که هي مينشست فيلم رقصاي قبلي خودشو نگاه ميکرد که يادش بياد قبلآ چه جوري قرميداده....
اما کلاس دوم بقول آلمانيها Spass Pur!! يعني اِند خوش گذرانيه...مربي ايروبيکمون باحالترين آدميه که به عمرم ديدم : جودي ابوت وقتي سي ساله ميشه:) موهاشو دوتا ميبافه مثل دمب گوشي بعدم مثل اين دي جي هاي درست حسابي دم و دستگاهش بر سي دي هاي اساسي است که حتي جنتي رو هم وادار به رقص هيپ هاپ ميکنه!!
يکدقيقه هم آروم نميگيره و تمام مدت يکساعت و نيم کلاس مارو ميرقصونه...بهترينش اينه که من و سه تا از دوستام توي اين کلاس باهميم و دوبرابر شيطوني و قرطي بازي درمياريم...

امروز هم جاتون خالي نشستم سر جزوه و کتاب دوتا امتحاني که آخر اکتبر دارم...شماهم موافقيد که اگر اين امتحانها نبود دوران دانشجويي دوران شيرين تري ميشد!!

راستي ماه رمضانتون مبارک...من اصلآ خبر نداشتم کي ماه رمضان شروع ميشه ولي امروز که مامانم زنگ زد و گفت ماه رمضونه گفتم اِاِاِاِ بس بگو من ديروز چرا اينهمه برخوري کردم و هله هوله خوردم نگو باز ماه رمضانه (آخه من از اون روزه خورهاي حرفه اي بودم قديما)!!!

چهارشنبه، مهر ۲۲

زبان سرخ...

زبان سرخ...

من اصولآ خيلي حاظر جوابم...از توي خونه تا سر کلاس درس و مدرسه تا توي دانشگاه هميشه پاي ثابت بحث و گفتگو ها بودم و آمادگي ذهني ام براي مباحثه زياد است...اما اين خصوصيت که از وجوه مثبت فعاليتهاي اجتماعي و بويژه رشتهء تحصيلي ام است به پاشنهء آشيل روابط خصوصيم مبدل شده يعني اينکه وقتي از چيزي يا کسي ناراحتم بجاي اينکه در موردش سکوت کنم يا اينکه مستقيمآ در مورد ناراحتيم صحبت کنم صرفآ براي برنده شدن در بحث حرفايي ميزنم که اصلآ نبايد زده بشه... چيزهايي که بواقع منظور نظرم نيست... با اين حرکت يه جورايي که دل طرفم رو ميسوزونم و يک ذهنيت چرکين براش بوجود ميارم...بعدش تازه عذاب وجدان ميگيرم که اين چه کاري بود من کردم و چرا حرفي رو زدم که خودم بهش اعتقاد ندارم!!!
هربار هم کلي خودم رو سرزنش ميکنم ولي تا يکي پا رو دمم ميزاره يادم ميره و روز از نو...

دوشنبه، مهر ۲۰

دردسرهاي انتخاب واحد

دردسرهاي انتخاب واحد

اونهايي که خيال ميکنند توي خارج ديگه مشکلي بنام انتخاب واحد و دردسرهاي ثبت نام وجود نداره هنوز مراحل ثبت نام دانشکدهء ارتباطات دانشگاه وين رو از سر نگذرانده اند...
باز صد رحمت به روشهاي در پيتي ثبت نام خودمون حداقل اونجا آدم صبح زودتر پا ميشد ميرفت و فرم ميگرفت بعدش هم توي صف وا ميستاد وفوقش دو نفرو هل ميدادو دو سه بار هم با مسئول ثبت نام سر و کله ميزد و تا طرفهاي ظهر مشکل حل بود... اما امان از تکنولوژي که براي ما زندگي نگذاشته اولآ که ثبت نامها همه آن لاين انجام ميشه اما چه آن لايني براي هر کلاسي يه ساعتي رو معين ميکنند و کافيه دو دقيقه دير کني و کل ظرفيت تکميل شده!!!!
ماشالله دانشکدهء ما هم که به اندازهء کل دانشگاه تهران دانشجو داره٫ اصلآ توي اينجا همه يا روزنامه نگاري ميخونند يا قبلآ روزنامه نگاري ميخوندند يا اينکه ميخوان دوتا واحد توي روزنامه نگاري پاس کنند...
از صبح تا حالا دستکم توي سه تا کلاسي که ثبت نام کرده بودم بخاطر تکميل ظرفيت جا پيدا نکردم...حالا اين وضعيت سمينارهاست با حالترين خبري که شنيدم اين بود که اساتيد تصميم گرفته اند که تا اطلاع ثانوي پروژهء فوق ليسانس جديدي را قبول نکنند..
و تازه آش اينقدر شور شده است که خبرهايش از روزنامه ها هم سر درآورده!!!
خلاصه اينکه مامان جان شرمنده براي شيريني فوق ليسانسي من حالا حالاها بايد صبر کني:)

پ.ن: ماجراهاي دانشکدهء ما حالا حالا ادامه داره از بعد از ظهر تا حالا سه تا کلاس ديگه هم بدلايل بالا از برنامه ام خط خورد ...
همين الان يکي از استادها ايميل زده که بخاطر اوضاع قمر در عقرب(دقيقآ همين کلمه را نوشته !!!) در دانشگاه و بخاطر اينکه هنوز قراردادش براي ترم جديد تمديد نشده کلاسهاش رو کنسل ميکند...باحالي اش اين است که من اين ترم دوتا کلاس با همين استاد برداشته بودم و کلاسهاي اون تنها کلاسهايي بود که من در ليست اصلي بودم!!! اگر بهمين ترتيب بيش بره برنامهء کلاسيم ميشه فقط رقص اورينتال سه شنبه ها و ايروبيک چهارشنبه ها :)

تايب ادعيه و خفه کردن پيره زن در اسرع وقت

تايپ ادعيه و خفه کردن پيره زن در اسرع وقت

دوستان حزب الهي كه تمايل دارند در جهت نشر دين مبين اسلام و فرهنگ شيعه خدمتي هرچند كوچك
در محضر مولايمان مهدي عج و دوستدارانش انجام دهند مي توانند لينك و زمينه ي فعاليت خودرا اعلام نمايند
زمينه هاي فعاليت : طراحي قالب بلاگ ـ طراحي تصاوير گرافيكي ـ تايپ ادعيه ـ ذكر نام آدرس هيئت هايي كه در آن شركت مي كنند ـ طراحي فايل هاي متحرك چون فلش ـ نشر اصوات مذهبي و ...

نبود؟؟!!!!

یکشنبه، مهر ۱۹

و خدادرس را آفريد

توي دنيا دوتا کار هست که حرف زدن ازش خيلي خيلي خيلي راحت تر از عمل کردن بهشه: يکيش درس خوندنه و اونيکيش هم صبر کردن!!!

"Run"

"Run"

I'll sing it one last time for you
Then we really have to go
You've been the only thing that's right
In all I've done

And I can barely look at you
But every single time I do
I know we'll make it anywhere
Away from here

Light up, light up
As if you have a choice
Even if you cannot hear my voice
I'll be right beside you dear

Louder louder
And we'll run for our lives
I can hardly speak I understand
Why you can't raise your voice to say

To think I might not see those eyes
Makes it so hard not to cry
And as we say our long goodbye
I nearly do

Light up...

Slower slower
We don't have time for that
All I want is to find an easier way
To get out of our little heads

Have heart my dear
We're bound to be afraid
Even if it's just for a few days
Making up for all this mess
SNOW PATROL



پ.ن: با تشکر از احسان پريم عزيز! راستش رو بخواهي منهم از سه چهار ساعت پيش که توي وب پيداش کردم از دستش خلاص نشدم و تازه رفتم گشتم و کل آلبوم رو دانلود کردم و از دوساعت پيش دارم بهش گوش ميکنم...

تريب عاشقي

تريپ عاشقي

ميگفت فلاني بيشتر از اينکه عاشق باشه از تريپ عاشقي خوشش مياد...يه جورايي فريفتهء اداهاي عاشقانه است تا اينکه واقعآ عاشق باشه...
همينجوري حرف ميزنه و من گوشي تلفن به دست روي کاناپه دراز ميکشم و سعي ميکنم بين نقطه هاي جدا افتادهء روي سقف يک اارتباط منطقي پيدا کنم......ميگه دختره فرق اين دوتا رو نفهميده داره گرفتار رابطه اي ميشه که سرانجامي نداره...ميگه پسره خيلي بچه است و بي تجربه...ميگه دختره آخر سرش بيشتر ضربه ميخوره...ميگه...
شبه... پنجره رو باز کرده ام و به آسموني خيره شدم که هيچي ستاره نداره...به ابرهايي که آسمون رو سياه کرده اند و بوي باروني که نمياد...به آسمون خيره شدم و دنبال نقطه هايي ميگردم که پيوندشون بدم...به آسمون خيره شدم و سعي ميکنم فکر نکنم...

شنبه، مهر ۱۸

آواي موسيقي

آواي موسيقي





دو٫ دوشب نخوابيدم...
ر٫روي ماهت ديدم...
مي٫ميخوام بياد بارون...
فا٫فال ميگيرم اکنون...


عشق من به فيلمهاي موزيکال از اشکها و لبخندها شروع شد...تصاوير جولي اندروز ماريا راهبهء سربه هوايي که عشق به موسيقي وزندگي را به فرزندان خانواده اي که در آن به عنوان معلم سر خانه کار ميکند مي آموزد بهمراه آهنگهاي زيباي فيلم و تصاوير کوههاي سر به فلک کشيده و دشتهاي سرسبز در خاطرات نوجوانيم جايگاه خاصي را بخود اختصاص داده بود...
بعدها فهميدم که فيلم اشکها ولبخندها و يا Sound of Music در سالزبورگ و براساس داستان واقعي زندگي خانوادهء تراپ ساخته شده و اعضاي باقيماندهء خانواده که در زمان جنگ جهاني دوم به آمريکا مهاجرت کرده اند همچنان به اجراي موسيقي در سراسر جهان ميبردازند... جالبتر آنکه دوسال پيش که براي اولين بار به سالزبورگ رفتم فهميدم به سبب تعداد فراوان توريستهايي که صرفآ براي ديدن محل ساخته شدن اين شاهکار موزيکال از سراسر دنيا به سالزبورگ روان ميشوند تور روزانه اي ترتيب داده شده که طي آن از تمامي محلهاي فيلمبرداري از قبيل ميرابل پارک٫ قصر ٫Hellbrün
و نيز ويلاي خانوادهء تراپ ديدار ميکنند...
امروز توي وبگرديهام به آهنگهاي متن فيلم برخوردم و با شنيدن آهنگهايي مثل چيزهايي که دوست دارم و دو٫دو شب و... خاطره هاي قشنگي برام دوباره زنده شد...
بينم در تنهايي نقشي از رويا
در خاطر ميجويم دلخواه خودرا
نرگس خوشرنگ و سبز زرين
آنچه اندامم را سازد زيبا...
يک ظرف پر ميوه يک باغ برگل
پرواز پروانه آواز بلبل...

ب.ن:جالب اين است که اشکها و لبخندها توي خود اطريش بسيارگمنام است و علتش رو هم بايد در دوبلهء بي سليقه و فقدان حس موسيقايي زبان آلماني جست... با ديدن نسخهء اوريجينال به انگليسي و نيز دوبلهء آلماني اين فيلم تازه به توانايي و تسلط بي همتاي دوبلورهاي ايراني در ترجمه اشعار و آهنگهاي فيلم در نسخهء فارسي پي ميبريد...

جمعه، مهر ۱۷

بارون وسط تابستون

بارون وسط تابستون




توي زندگي هرکدوم از ما آدمهاي زيادي گذر ميکنند...آدمهايي با افکار و اخلاق و سلايق مختلف...با بعضيشون فقط سلام و عليکي داري و بيش بعضيهاي ديگه حتي سفرهء دلت رو باز ميکني...بعضيهاشون حتي موندني ميشن... يکي دوهفته...يکي دوسال...

اما آدمهايي هستند که مثل نسيمند که سبک و نوازشگر مياد و دورت حلقه ميزنه و موهاتو به بازي ميگيره...
يا حتي بهتر مثل بارون وسط تابستون... خنک٫لذتبخش و بي مقدمه...آدمهاييکه ميان و گردو غبار رو از آينهء زندگيت پاک ميکنند...باعث ميشن خودت رو بهتر ببينيي...آدمهايي که ميان و با حضورشون نور ميارند...آدمهايي که از هيچ ظاهر ميشن و همهء زندگي ديروزتو دگرگون ميکنند...
نميدونم اين شانسه يا معجزه... نميدونم که توي زندگي هرکسي چندبار اتفاق ميفته اما اگر يه روزي وسط کوچه پسکوچه هاي داغ تابستون قطره هاي خنک بارون روي تنت باريد دستت رو حايل نکن...زير هيچ چتري پنهان نشو برو برو زير بارون بزار قطرات زلالش گرد و غبار روزمرگي رو از تنت بشوره...بزار حال خوش عاشقي روزهاي خاکستريت رو رنگ بزنه...
عشق من..عزيزترينم...آدم خاص زندگي من٫ روز قشنگ تولدت رو تبريک ميگم٫ توکه با اومدنت خنکي نسيم و طراوت باران رو برايم به ارمغان آورده اي...

پنجشنبه، مهر ۱۶

Wish You Were Here

"Wish You Were Here"

,So, so you think you can tell Heaven from Hell
.blue skies from pain
?Can you tell a green field from a cold steel rail
?A smile from a veil
?Do you think you can tell
?And did they get you to trade your heroes for ghosts
?Hot ashes for trees
?Hot air for a cool breeze
?Cold comfort for change
?And did you exchange a walk on part in the war for a lead role in a cage
.How I wish, how I wish you were here
.We're just two lost souls swimming in a fish bowl, year after year
.Running over the same old ground
.What have we found? The same old fears
.Wish you were here


Pink Floyd

قلبي که غم نداره...

قلبي که غم نداره همش فکر فراره...


چهارشنبه، مهر ۱۵

دايي خان ناپلئون در راديو دويچه وله

دايي جان ناپلئون در راديو دويچه وله

من اصولآ به دسته بندي آدمها اعتقاد ندارم وهيح چيزي رو سياه و سفيد نميبينم...نميدونم چرا اما هيچ جوري نميتونم به يک موضوع بطور مطلق نگاه کنم يا همهء آدمها رو با يک چوب برونم و اين حرفها...اين رو گفتم تا بعدآ بعضيها اعتراض نکنند که تو مطلق گرايي...اما يک مسئله اي من رو خيلي وقتها آزار ميده و اونهم بدبيني و طلبکار بودن بعضي از ما ايرانيهاست...
بعضي از ما انگار ارث پدريشونو از مردم دنيا طلب دارند جوري در مقابل دنيا جبهه ميگيرند که هرکس ندونه فکر ميکنه همهء دنيا بسيج شدن که حق ما رو زير پا بگذارند...اين مسئله البته تا حدي قابل درک است چون وقتي حکومتي از بدو تاسيسش دنبال پيدا کردن دشمنان خيالي است و اساس تبليغات و خوراک افکار عموميش فحش دادن و بد وبيراه گفتن به اون پنج ميليارد و خورده اي جمعيت دنيا است که ايراني نيستند تکليف ملت روشن است...

اون کساني که تحصيل کرده نيستند يا بغير از صدا وسيماي جمهوري اسلامي هيچ جور ديگري از اخبار دنيا آگاه نميشوند را خيالي نيست چون اونها معذورند و دنياي ديگري غير از دنيايي که تلويزيون پشمِ شيشه برايشان تصوير کرده نميشناسند...براي اين گروه از آدمها دنيا تشکيل شده از ملاها و بقيهء آدمها هرچي اين بقيهء آدمها به گروه ملاها نزديکتر باشند خوبتر و هرچه دورتر باشند به همان ميزان بدتر و بدخواهتر هستند ....

بحث من اما در مورد گروهي است که تعدادشان اتفاقآ کم هم نيست : آدمهايي که اغلب تحصيل کرده اند و چندين کانال ارتباطي با دنيا دارند از ماهواره گرفته تا راديو تا اينترنت و تعداد زيادي هم يا در خارج از کشور زندگي ميکنند و يا اينکه مرتب در رفت و آمدند...نميتوانم باور کنم که تبليغات يا در حقيقت ضد تبليغات جمهوري اسلامي در مورد غرب و سوء نيت خارجيها و غيره در اين گروه بقدري ريشه دار است که با وجود تمامي اين امکانات و اطلاعات بازهم در هنگام برخورد با فرهنگ مغرب زمين بلافاصله در لاک دفاعي فرو ميروند و شروع به بافتن فرضيه ها دايي جان ناپلئوني ميکنند!!!

برايتان يک مثال بياورم تا منظورم روشنتر شود...
نوشتهء چند روز پيش حسين در مورد جشنوارهء وبلاگ راديو دويچه وله رو حتمآ تاالان همه خوانده ايد حدر توي مطلبش از وبلاگرها خواسته بود که که توي صفحهء دويچه وله کامنت بگذارند و پيشنهاد بدهند که با توجه به تعداد کثير وبلاگهاي فارسي زبان ٫فارسي را هم جزو زبانهاي انتخاب شده قرار بدهند...وقتي که مثل دهها نفر ديگر لينک مزبور را دنبال کردم و صفحهء نظرخواهي را باز کردم با انبوه از کامنتها مواحه شدم که نويسنده هايشان موضوع مطلب بالا هستند...کسانيکه گرچه انگليسي را به رواني زبان مادريشان صحبت ميکنند و غالبآ با فرهنگهاي غربي در حشر و نشر هستند اما در ناخودآگاهشان غربيها را بدخواه ما و مسبب همهء بدبختيها ميدانند...
نويسنده هايي که نوشته هاشون با اين پيشفرض نوشته شده اند که دويچه ولهء آلمان دشمن خوني بلاگرهاي ايراني است و چشم ديدن وبلاگهاي فارسي را ندارد و احتمالآ با اسرائيل دست بيکي کرده تا حال همهء ما را بگيرد و از اين حرفها و کمتر کسي با خودش تامل کرده که چقدر گسترهء زبان فارسي در مقايسه با عربي و يا اسپانيايي محدود است و يا حتي نسبت به فرانسه که اتفاقآ جزو زبانهاي مسابقه قرار داده نشده!!!
حرف من اين نيست که اعتراض نکنيم يا اينکه حرف نزنيم بلکه اين چگونه اعتراض کردن مهم است...حرف من اين است که از پشت سنگر بدبيني در بياييم و بجاي پرخاش کردن متمدنانه بحث کنيم...که بجاي متهم کردن ديگران بهشان آگاهي بدهيم...فرضيه هاي دايي جان ناپلئوني رو کنار بگذاريم شايد اونوقت بتونيم ببينيم که اون پنج ميليارد و خورده اي ديگه به اون بدي هم که بعضيها ميگن نيستند...

سه‌شنبه، مهر ۱۴

When I need you


When I need you

When I need you
Just close my eyes and I’m with you
And all that I so want to give you
Its only a heart beat away

When I need love
I hold out my hands and I touch love
I never knew there was so much love
Keeping me warm night and day

Miles and miles of empty space in
Between us
A telephone can’t take the place of your
Smile
But you know I won’t be traveling
Forever
Its cold out, but hold out and do like I do

When I need you
Just close my eyes and I’m with you
And all that I so want to give you babe
Its only a heartbeat away

It’s not easy when the road is your driver
Honey, that’s a heavy load that we bear
But you know I wont be traveling a
Lifetime
It’s cold out but hold out and do like I do
Oh I need you

When I need you
I hold out my hands and I touch love
I never knew there was so much love
Keeping me warm night and day

When I need you
Just close my eyes and I’m with you
And all that I so want to give you
Its only a heart beat away


دوشنبه، مهر ۱۳

آهسته تر...آرامتر...صبورتر...

آهسته تر...آرامتر...صبورتر...

پيغام داده که آهسته تر...چه ميکني؟ به کجا ميروي؟؟ چه ميجويي ؟؟
گفته توکل را پاک از ياد برده اي و در جايگاه خدايي نشسته اي!!!
چطور باور کرده اي که محور جهاني؟؟؟ با کدام پشتوانه به جنگ زمانه برخاسته اي؟؟؟
آهسته تر...آرامتر...صبورتر...
از اسب سرکشي پياده شو و به دنبال نشانه ها باش و ببين که زمانه به کدامين راه رهنمايت ميشود...

سوء تفاهم فرهنگي

سوء تفاهم فرهنگي


تفاوت فرهنگي يه جاهايي کار دست آدم ميده يعني يک کاري که در يک جامعه کاملآ عادي و چه بسا پسنديده است در جامعهء ديگر غير عادي و يا حتي نا پسند جلوه ميکند و حه بسا آدمهايي که بخاطر عدم آشنايي با استريو تيپهاي رايج در جوامع گوناگون قرباني سوء تفهم فرهنگي ميشوند٫نمونه زنده اش هم اين خواهر من:
اين موناي ما خيلي بچه مثبته فکرشو بکنيد٫ الان سه چهارساله اومده فرنگستون هنوز ابروهاشو ور نداشته هرچي هم موقع خريد لباس و کفش ميبردمش قسمت لباسهاي دخترونه و بهش اصرار ميکردم گوشش بدهکار نبود و توي همهء اين دوسه سال غير از جين و تي شرت هيچي نميبوشيد موهاشم هميشهء خدا کوتاه و مدلهاي پسرانه بود ميگفت غير از اين باشه حواسم پرت میشه و از درسو مشق ميفتم خلاصه Dream همهء پدر مادرهاي ايراني!!! درس خون و زبرو زرنگ و در عين حال ساده و بي آلايش...

چند وقت پيش با يکي از دختر هاي همگروه من در کلاسهاي علوم سياسي٫که از قضا ي روزگار همجنسگرا است جايي قرار داشتيم و از قضا اين خواهرک بنده هم سروکله اش بيدا شد و همگروهي من به ديدن مونا انگار ليلي گمشده اش را پيدا کرده باشد دهانش يک متر و نيم باز شد!!!!
من که ديدم اوضاع شديدآ خيط است و اگر نجنبم خواهرم از دست ميرود و خودم آق والدين ميشم که اين چه داماد...امم عروسي است که براي ما جور کرده اي!!!تمرين درسي را نصفه نيمه رها کردم و عين اين برادرهاي غيرتي زير بغل همشيره را گرفتم و جيم شديم:)

جونم براتون بگه که از اونروز اين بندهء خدا مدام پيغام وپسغام ميدهد که باشو بيا فلانجا و بريم فلان کافي شاپ و بريم بسکتبال بازي کنيم و ضمنآ خواهرت را هم بياور و منهم بهش وعدهء سرخرمن ميدهم که حالا باشد براي بعد از امتحانها!!!

اما نتيجهء اخلاقي داستان اينکه مونا خانوم قصهء ما براي اولين بار در عمر بيست و چهارساله اش بلوز دخترانه به تن ميکند و به محض اينکه پاي من به اينجا رسيد گير داد که ابروهايش را برايش بردارم و چپ و راست هم در حال ناخنک زدن به وسايل آرايش من است و کلي خانـــــــــــــــــــــــــوم شده ;)

یکشنبه، مهر ۱۲

اندر فوايد سيستم نظر خواهي

اندر فوايد سيستم نظر خواهي

من زياد اهل نظر دادن نيستم يعني اصولآ دوزاريم پنج گوشه و خيلي طول ميکشه تا مطلب يک نفر رو توي ذهنم آناليز کنم و درموردش نظر بدم البته خيلي از نوشته ها هم هست که حرف چنداني نداره ونميشه راحت براش نظر داد و من هميشه به کسايي که براي هر نوشتهء کوتاهي کامنت ميزارند کلي حسوديم ميشه!!!
يکي از کارکرد هاي اصلي کامنتها اينه که اعتماد به نفس نويسنده را بالا ميبره مخصوصآ وقتي وسط يک مشکلي گير کرده و با خوندن اين نوشته ها ميبينه تنها نيست و آدمهايي هستند که به مسائل مشابه برخوردند و خيليهاشون هم اونرو پشت سر گذاشته اند و اين بين بعضي هم با هنرمندي تمام چکيدهء تجربه شون رو در يکي دو جملهء پر معنا مينويسند و بهت تلنگر ميزنند که آهاي فلاني تنها نيستي ...

اما گذشته از اين ٫قسمت نظر خواهي يک کارکرد فرعي مهم هم داره و اونهم پيدا کردن وبلاگهاييه که يه جورايي حرف دل آدمو ميزنند!!!!
تو اين بحران ازدياد وبلاگ و ذيق وقت خيلي وبلاگهاي خوندني مهجور ميمونند و آدم بر حسب عادت هميشه صفحهء وبلاگ نويسهاي قديمي رو ميخونه که اغلبشون يا به کمبود سوژه افتاده اند ويا خودسانسوري...
کشف امروز منهم وبلاگ عليرضا از آلمان است اتفاقآ توي آخرين پستش درمورد دلايل بستن سيستم نظرخواهيش نوشته !!!:)

happy

!!!It is going to be hard to be happy with someone because clearly you're not happy with yourself

شنبه، مهر ۱۱

خودسانسوري

خودسانسوري

از من ميشنويد هروقت يک وبلاگ نويس که معمولآ از خودش و زندگي روزمره اش مينويسه شروع کرد به نوشتن از آب و هوا و کنفرانس سران کشورهاي اسلامي در ترکيه و بالارفتن قيمت بنزين و غيره بدونيد که شديدآ رفته تو خط خودسانسوري!!!

عکاسباشي

فتو بلاگم راه افتاد:)


Vienna
Posted by Hello

جمعه، مهر ۱۰

ايله ديگ ايله چغندر!!!

جنتي با اشاره به فلسفه غیبت گفت:غایب بودن امام زمان (عج) به این دلیل است که جامعه بشری به بلوغ برسد و جامعه پس از بلوغ می تواند پذیرای حکومت حضرت مهدی (عج) باشد.
اگر حضرت اینک حاضر بود، چه می کرد؟ آیا در برابر باطل ها قیام می کرد؟ اگر قیام می کرد و کشته می شد، دیگر بساط امامت از میان برچیده می شد و ریشه های فساد زنده می ماند و ظلم برای همیشه ماندگار می شد.


خوب هخا هم که بيچاره همينو ميگه:

از نظر سياسي و استراتژي براي حمايت از مردم و امنيت عمومي در تهران، ايران و منطقه طرحهايي براي من ريخته شده بود که من مجبورم مسافرت را براي چندي عقب بياندازم. دليلش تنها به خاطر طرحهايي است که جمهوري اسلامي براي من و ملت ايران ريخته.
طرحهايي که باعث خونريزي بشود، باعث کشت و کشتار شود، اشکالاتي را پيش بياورند و از آنجا که ما روز مهرگان هست فردا و قرار است مهرورزيدن و دوست داشتن باشد و قطره خوني هم ريخته نشود، به همين دليل به خاطر حفظ منافع و حمايت از مردم ايران صلاح در اين بوده که چندي عقب بي اندازيم.

بايگانی وبلاگ