یکشنبه، دی ۱۰

یلدابازی

یلدابازی

من از بازی یلدا و دعوتنامه ها توی سفر خبر دار شدم و برای همین تازه الان تونستم دعوت سایه, رها, شایان, دختر بودن و مانا رو لبیک بگم و اعتراف بکنم:
از روزی که اولین کامپیوتر عمرم را خریدم یعنی همین هفت سال پیش تا امروز اولین کاری که بعد از بیدار شدن انجام میدهم روشن کردن کامپیوتر است...تازه بعد از چک کردن ایمیلهام دست و صورتم را میشورم...
راستش رو بخواهید تا قبل از اینکه از ایران خارج بشم فکر میکردم آدم جهان وطنی هستم و میتونم ریشه هامو دستم بگیرم و هرجا دلم کشید بمونم اما حالا مطمئنم که توی هیچ جای دنیا مثل ایران خوشبخت نخواهم بود...
بودن با دوستام بیشتر از بودن با خانواده ام برام لذتبخشه و این مساله تابحال موجب بحثهای تاریخی در خانواده مان شده است که آخرینش هم همین تابستان امسال بود...
تجربهء عشقی ناموفقی که داشته ام باعث شده از اساس به عاشقی با دیدهء شک نگاه کنم و این برای من احساساتی یعنی تلخی و غم...
خیلی دوست دارم با وبلاگرهای دیگ از جمله این خانم از نزدیک آشنا بشم اما بخاطر خجالتی بودن ذاتی ام هیچ وقت پاپیش نگذاشته ام...تنها استثنا هم کیوان سی و پنج درجه است که خوشبختانه به ایمیلم جواب مثبت داد...

کسانی که من برای اعتراف دعوتشان میکنم: نگار, علی قدیمی, یه ذهن برهنه, یک ایرانی در آمریکا...

سه‌شنبه، آذر ۲۸

دست مریزاد


لینکدونی:
روزنامه استاندارد اتریش
: اکثریت خاموش ایرانیان برای نخستین بار به سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد پاسخ داد: اصولگرایان نتوانستند در هیچکدام از شهرهای ایران اکثریت را بدست آورند!

دست مریزاد

یک دست مریزاد جانانه و یک تشکر اساسی از همهء اونهایی که روز جمعه خونه ننشستند و وعده های تحریمی ها و تئوری توطئه ای ها را که نتایج از قبل مشخص است و تنها آمریکا است که مارا نجات میدهد و غیره و غیره را نادیده گرفتند و شال و کلاه کردند و رفتند همان کوچکترین شانس همگی مان را برای تغییری هرچند کوچک استفاده کردند و نتیجه اش این شد که از روز جمعه تا همین امروز عصر کل سیستم پوپولیستی احمدی نژادی به تک و تا افتاده که نتایج انتخاباتی را مخدوش کند که بقول نمایندهء محبوب جناح راستی ام جناب افروغ بیش از هرچیز یک نه بزرگ بود « به خرافه‌گرايي، احساس‌گرايي، انتظارگرايي‌هاي نامعقول، اوهامات و تفكراتي كه عقلانيت و تجربه و تخصص را برنمي تابد»...
از نظر من اینکه چند نفر اصلاح طلبان و چند نفر از گروه فالیباف به شورا بروند در درجهء دوم اهمیت قرار دارد...نکتهء مهم این است که این انتخابات نشان میدهد که مردم ایران فهمیده اند با انفعال کاری از پیش نمیبرند و اگر به آینده وسرنوشتشان علاقمند هستند نباید منتظر سازمانهای بین المللی و آمریکا و انگلیس باشند...امیدوارم که این تفکر و تلاش همچنان ادامه پیدا کند...

پنجشنبه، آذر ۲۳

حق من رای من

لینکدونی:
میرزا: انتخابات در این مملکت وظیفه شهروندی نیست، یک جنگ برای حق حیات است
خوابگرد: به جای این‌که فقط فحش بدهم٬ ر‌‌ای می‌دهم

حق من رای من


من بعنوان شهروند ایرانی در خارج از کشور غیر از انتخابات ریاست جمهوری شرایط شرکت در هیچکدوم از انتخاباتهای دیگه رو ندارم اما مطمئنم که اگر ایران بودم حتمآ توی انتخابات شرکت میکردم...دلیلم هم استدلالی است که اتفاقآ خیلی از تحریمی ها به کار میبرن و اونهم تغییر در وضع موجود است...اما من برعکس خیلی ها که فکر میکنند با توی خانه نشستن و دهن کجی کردن وضع را تغییر میدهند ترجیح میدم که در تعیین سرنوشتم بطور فعال شرکت داشته باشم...در مورد کاندیداها و لیست ها هم من همچنان به اصلاح طلبان رای میدهم نه به این دلیل که فکر میکنم بهترین هستند...به اعتقاد من هر انتخاباتی انتخاب بین بد و بدتر است و انتخابات شوراها و خبرگان در ایران هم هیچ استثنایی در این زمینه نیست...

پینوشت : میدونید بنظر من اصلآ هم محمد جواد روح حرف بیجایی نمیزنه و بیخودی اینهمه ملت بهش میپرند...مگر حرفش غیر از این است که یک عده آدمی که فقط شعار میدهند و غرو نق میزنند دست از این کارها بردارند و مثل آدمهای مسئول و فهمیده بطور فعال در تعیین خواسته هاشون شرکت داشته باشند... تنها اشتباهش این است که روی سخنش با ملتی است که از انقلاب پنجاه و هفت تا گران شدن نان همه چیز را تقصیر آمریکا و انگلیس میبیند و سرگرمی سالم مهمانی های پنج شنبه و موضوع ثابت گفتگوهای توی تاکسی اش بدو بیراه گفتن به دولت و مجلس است و سند تفاخرشان هم شناسنامهء مهرنخورده شان...ملتی که موقع هوچی گری و شلوغ بازی نفر اول است و وقت انتخاب و حرف زدن همیشه خدا زبان در کام کشیده...

پینوشت دوم: نمیخواهم به کسی گیر بدهم ولی همانطور که نوشتهء آزاده در مورد رئیس جمهور دلخواهش که خوش بو و خوش تیپ قرار بود باشد ( یادش بخیر) فشارم را به صد رسانده بود...این نوشتهء امشاسپندان هم روی اعصابم است نه برای اینکه رای نمیدهد بلکه برای اینکه علی رغم فعالیتهای اجتماعیش هنوز این واقعیت را درک نکرده که انتخابات یک امر جمعی است اگر فعال حوزهء زنان دنبال سهم خودش باشد و فعال حوزهء اجتماعی دنبال کار خودش پس تکلیف همبستگی اجتماعی چی میشود؟ چون وضعیت جنبش زنان در این دوره با دورهء خاتمی تغییر نکرده ( که دروغ آشکاری است و تنها کافی است نگاهی به وضعیت زنان بیندازید تا وضعیت جنبششان را دریابید ) پس گور پدر تمام آن دانشجوهایی که اجازهء تحصیل ندارند و تمام آن کتابهایی که مجوز نشر ندارند و همهء کسانی که در کسب و کارشان بعلت سیاستهای دولت مهرورز تخته شده است...
بازهم میگویم که نمایندگان جنبش اصلاحات بهترین نیستند اما با توجه به شرایط موجود بهترین انتخاب هستند..امیدوارم آرزوی این انتخابات هم مثل همان رئیس جمهور فهمیدهء خوش تیپی که ادوکلن میزند و زبان میداند و ملایم است بدلمان نماند...

دوشنبه، آذر ۲۰

ایده های شبانگاهی

ایده های شبانگاهی

همهء روز را دور خودم چرخیدم و به نوبت به جزوه های درسی و خوردنی های توی یخچال نوک زدم و بعد ساعت شش بعد از ظهر رفتم ورزش و بعد هم با دوتا رفیق رفتیم شام و قهوهء بعد از شام و بعد تازه وقتی به ذوق یک حمام گرم و یک خواب اساسی به خانه رسیدم دیدم که استاد کلاس صبح دوشنبه ام ایمیل زده و یادم انداخته فردا باید خلاصهء مقاله ای را تحویلش بدهم که پاک فراموشم شده بود...
خلاصه اینکه یکشنبه شبمان کمی تا قسمتی طولانی شده و بنده تا همین الان مشغول چرکنویس اول خلاصه مقاله در باب مردانگی و فوتبال بودم و تازه از آنجایی که وقتم به شدت آزاد و حوصله ام فراوان بجاست به فکر افتاده ام که مقاله را که اتفاقآ بسیار هم جدید است و در مجموعه مقاله ای با موضوع تاثیر فوتبال در سیاست به مناسبت جام جهانی فوتبال در آلمان منتشر شده را برای فمینیستهای عزیز طرفدار ورود زنان به استادیوم فوتبال ترجمه کنم...

پینوشت: هرچه میگردم سایت کمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه را پیدا نمیکنم...یعنی مطالبشان توی وبلاگ نسرین و پرستو وسایت میدان است ولی خودشان صفحهء اختصاصی ندارند گویا!!!

شنبه، آذر ۱۸

شنبه ها

شنبه ها

اگر جمعه شبها مهمان نباشم یا اینکه پای اینترنت تا دم صبح بیدار نمونم شنبه روز کاملی است..از شنای ساعت هشت صبح در سالن سرپوشیدهء دانشگاه با پنجره های قدی که میتونی طلوع خورشید رو همونجوری که به پشت روی آب سر میخوری نظاره کنی بگیر تا خرید هفتگی انواع و اقسام میوه ها و خوراکیهای عجیب و غریب از شنبه بازار سر راه تا صبحانهء دیر هنگاه ساعت یازده و نیم...بعد هم تازه ادامهء خواب صبح...عصرها باز به درس و مشق اختصاص داره و شب احتمالآ یک فعالیت فرهنگی در مایه های تماشای فیلم و یا خواندن کتاب...

آخر هفته با سینما

آخر هفته با سینما





فقط یک هفتهء دیگر به تعطیلات مانده و من کلی نوشتهء ننوشته و مقالهء نخوانده و کار انجام نداده دارم... میان اینهمه به سرم زده ورفته ام برای اولین بار با دستهای خودم یک فیلم ترسناک کرایه کرده ام و یک فیلم جنگی...فیلم ترسناکش یک ترکیب بی سروته از حس ششم و پروژهء جادوگر بلیر بود که حتی آدم ترسویی مثل من را هم نتوانست زیاد تحت تاثیر قرار بدهد...فیلم جنگی اش هم کپی ضعیفی از غلاف تمام فلزی بود در بارهء جنگ اول خلیج فارس و اوضاع کله کوزه ای ها و یا همان تفنگداران دریائی آمریکا است که من تنها گول اسم کارگردانش سام مندس (زیبای آمریکایی) خوردم و به جز بالاتنهء لخت جيك گيلن هال بازیگر خوش قیافهء کوههای بروک بک چیز زیادی برای عرضه نداشت...البته با دیدنش متوجه میشوید که علت وقوع فجایعی مثل زندان القریب میتواند صرفآ وقت گذرانی و ایجاد هیجان برای جوانانی باشد که برای بدست آوردن پول و امکانات بیشتر راهی بجز واردشدن به ارتش ندارند...جوانانی که بدون هیچ آمادگی وبه یکباره وارد محیطی سرشار از خشونتهای فیزیکی و روانی میشوند...محیطی که در طی زمان آنها را به حیوانهایی بی روح و خشن تبدیل میکند...

بی زبانی یا بیسوادی

بی زبانی یا بیسوادی

پرستو نوشته :" چقدر بد است که حرف‌هايی داشته باشی، نظر داشته باشی درباره‌ی موضوعی که از تو می‌پرسند و فقط به خاطر تسلط نداشتن‌ات به زبان دربمانی از جواب دادن يا جواب بدهی، نه کامل، نه روشن و می‌دانی که سطح حرف زدنِ تو، قدرتِ بيانِ تو خيلی بيش‌تر است. حيف." میخواستم بگویم که این مسئله بویژه وقتی در سنین بزرگسالی به خارج از کشور بیایی و مثلآ در رشته ای در دانشگاه مشغول به تحصیل بشوی خودش را بیشتر نشان میدهد...یعنی اینکه آدم در زمینهء رشتهء خودش به کلمات و اصطلاحات آشنا است ومیتواند با دیگران ساعتها در مورد موضوعات روزمره و یا موضوعات مورد مطالعه اش بحث و گفتگو کند اما همینکه دامنهء بحث به موضوعات دیگر حتی در حد اطلاعات عمومی کشیده میشود زبانش بسته میشود آنهم نه به دلیل ضعف اطلاعات بلکه به سبب ضعف زبان...همهء کسانی که در کشور جدید مدرسه نرفته اند و دیپلم نگرفته اند در این زمینه ضعف چشمگیری دارند...مثلآ طرف دکترای فیزیک دارد اما از کلمات و اصطلاحات کاملآ پیش پا افتادهء دربارهء بیولوژی بی خبر است و یا فوق لیسانس علوم سیاسی دارد اما نمیداند فلان عملیات ریاضی را چطور در قالب کلمات بیان میکنند و یا اینکه مثل من با دهان باز به همکلاسی که در مورد مادها و پارسها سخنرانی میکند خیره میشود و درحالیکه معادل آلمانی این اقوام را برای نخستین بار میشنود توی ذهنش دنبال همان یکذره اطلاعاتی میگردد که توی کتابهای تاریخ بی مصرفمان خوانده است...

دوشنبه، آذر ۱۳

چقدر و چندسال؟

چقدر و چندسال؟

وقتی آدم تازه از ایران خارج شده و دلش برای جنبه های مختلف زندگی در وطن تنگ میشود مدام از دیگرانی که باتجربه تر هستند و سالهای مهاجرتشان دیگر دورقمی شده میپرسند که این حسها چقدر طول میکشد تا از بین بروند یا کمرنگ بشوند؟
به سبک عمو شل اگر بخواهیم بپرسیم باید بگوییم چقدر طول میکشد تا آدم دیگه برای جهت یابی ناخودآگاه در سمت شمال دنبال کوهها نگردد...
چند سال باید بگذرد تادیگر در شهرهای بیگانه دنبال نشانه ای از شهر آشنای کودکیمان نگردیم...
چند تا بهار باید بگذرد تا آدم دلش هوای بوی سمنو و سنبل را نکند...
چند تا تابستون باید پشت سر بگذاریم تا یاد شب نشینی های تابستانی و هوای دم کردهء نیم شب را از سر بیرون کنیم...
چند تا پائیز لازم است تا بوی خوش هیزم و نم بارون و مزهء لبو و آش رشته را از یاد ببریم...
اما میدونم هرچند سال هم بگذرد بازهم کافی است تا بشنوم که خیابانهای تهران برفپوش شده تا دلم برای همهء آن کوچه پسکوچه هایی که در روزهای زمستانی حال و هوایی دیگر دارند و البرز برفپوش و شهری که چهرهء زمستانی اش در قلب من جایگاه ویژه ای دارد پر بکشد...

شنبه، آذر ۱۱

آهنگ عصر شنبه

آهنگ عصر شنبه*




بعد از فیلمفارسیهای رنگ و رو رفته و اکشنهای آمریکائی که روی فیلمهای کم کیفیت وی اچ اس میدیدیم , تماشای کانالهای ماهواره ای ترک اولین تصاویری بود که نسل من از دنیای خارج از ایران دریافت میکرد...کانالهایی که غالبآ به پخش موسیقی اختصاص داشت...آهنگهایی که پس از آن در ماشینها و میهمانیها به کرات شنیده میشد...نامهای ابراهیم تاتلیس, ابرو, جلیک, محزون و...برایم یادآور دوره ای است خاکستری که این نامها و موسیقی و فیلمهایشان به آن رنگ و شور میبخشیدند...

* به سبک کامران آنسوی دیوار!

جمعه، آذر ۱۰

در غربت

لینکدونی : جک سال

در غربت

اونوقت یه روز صبح پامیشی و همینجوری الکی از زمین و زمون شاکی هستی...هرچفدر هم که هوا آفتابی باشه ( که کلآ برای پائیز اینجا امر بی سابقه ای حساب میشه ) و تو هم زیاد خوابیده باشی ( که اونهم اتفاق مبارکیه در این هفته های بیخوابی قبل از تعطیلات) بازهم گره بین ابروها باز نمیشه و هرقدر هم زور بزنی یه لبخند کوچیک هم رو لبات نمیشینه...اینجور روزها اصلآ نباید از در خونه بیرون رفت چون کافیه که پیرزنی که توی تراموا پات به پاش خورده چپ چپ نگات کنه و یه چیزی زیر لب زمزمه کنه, یا نمیدونم فروشندهء توی مغازه دیر جوابتو بده که یه حس مزخرف بیادو حجم گلوتو اشغال کنه...اونوقته که آرزو میکنی............................( وقتی داشتم اینو مینوشتم هیچ آرزوی خاصی یادم نیومد...کلآ توی همچین روزهایی زیاد آدم نباید فکر بکنه چون ممکنه به نتایج خطرناکی برسه!!)....

سه‌شنبه، آذر ۷

خانم اجازه!

لینکدونی: تمام سهم من از دموکراسي ناموجود در کشورم


خانم اجازه!

از زمانی که یادم میاید داوطلب خواندن انشاء و روخوانی در کلاس و بعدها هم مسئول ارائهء گروههای گزارش و تحقیق مان بودم...شرکت در بحث و گفتگوهای گروهی هم که از نتایج بحثهای پر حرارت با پدر گرامی در زمینه های مورد اختلاف بود از علایق اصلیم به حساب میامد...به این ترتیب میتوانید تصور کنید که ترس وفرار از صحبت و پرزنتیشن در جمع های بزرگ تا قبل از شروع به تحصیل در یک رشتهء علوم اجتماعی آنهم به یک زبان کاملآ غریبه برای من موضوعی ناشناخته بود!
عدم اطمینان و تسلط کافی زبانی سالهای اول از یک طرف و مشکلات عمده ای که در ادای صحیح کلمات آلمانی برای غیر آلمانی زبانها وجود دارد باعث شد که اعتماد به نفسم برای شرکت در بحث پائین بیاید...هنگام صحبت در جمع بیشتر از آنکه روی موضوع مورد بحث تمرکز کنم حواسم پی شمارش غلطهای دستوری ام بود!
ولی بقول کتابدار آلمانی موسسهء زبانم در ایران علاقهء من به برقراری ارتباط و مباحثه باعث شد که رفته رفته اشکالات دستوری ام کمتر و کمتر شود و به این ترتیب اعتماد به نفس از دست رفته ام را باز بدست بیاورم...
و حالا دوسالی است که با لذت تمام در گفتگوهای گروهی کلاسهای علوم سیاسی و علوم ارتباطات ام شرکت میکنم و حتی گاهی اوقات مثل پرزنتیشن امروزم سرپرستی گروه را به عهده میگیرم و بحث را رهبری میکنم که بسیار لذتبخش است :)

پینوشت: ترانهء دامبولی امشب هم آهنگ شراره از فرزاد فرزین است که کشف امسال تابستون من محسوب میشه و صداش خاطرهء کارتینگ رفتن پنج شنبه ها و جگر خوردنهای بعدش سر جادهء چالوس را در اذهان ماوبروبکس جاویدان کرده!

دوشنبه، آذر ۶

دنیا دیگه مث تو نداره!

دنیا دیگه مث تو نداره!

دفعهء بعدی که بنیامین بهادری رو ببینم باید مراتب قدردانیم رو بابت این آلبومش اعلام کنم...کلآ حسابش از دستم در رفته که چند تا تحقیق و مقاله رو توی شبهای بلند زمستون با گوش کردن این آلبوم نوشتم و تموم کردم!! تازه خواهره هم فصل آخر تزش فقط این آلبومو گوش میکرد و وسطاش هم برای تنوع آلبوم جدید آصف رو!!!
شاید بشه کلآ یه تحقیق نوشت در مورد تاثیرات موسیقی دیمبولی بر موفقیتهای تحصیلی دانشجویان خارج از کشور :)

پنجشنبه، آذر ۲

اعترافات

اعترافات

توی فوروم دانشکدهء ما همه جور مطلبی دیده میشه از جزوه های درسی تا آگهی آپارتمان و کتاب دست دوم و... ولی از همه جالبتر قسمتی است که ملت هرچه دل تنگشان میخواهد مینویسند...اینهم نمونه ای از اعترافات ملت:

من اعتراف میکنم روزهایی که تنها هستم با لبی خندان حرکات رقص مدرن را با موزیک کلاسیک ترکیب میکنم!
من اعتراف میکنم که در دوران کودکی آرزو میکردم در بزرگسالی اسب بشوم ( در جواب سوال میخواهید در آینده چه کاره بشوید؟)
من اعتراف میکنم که پیشترها عاشق کوین کاستنر بودم!
من اعتراف میکنم که در سیزده سالگی همهء پس اندازم را برای کلاس رقص دادم چون میخواستم معروف بشوم و امیدوار بودم از این طریق با گروه تیک دت آشنا بشوم...
من اعتراف میکنم که در انتخابات محلی به حزب دمکرات مسیحی رای دادم...
من اعتراف میکنم که به پدر و مادرم گفته ام که ترم پائیز در نیویورک تا نیمهء ژانویه طول میکشد برای اینکه نمیخواستم برای تعطیلات کریسمس به وین برگردم!
من اعتراف میکنم که در سن بیست و سه سالگی همچنان از تاریکی میترسم و با چراغ روشن میخوابم...
من اعتراف میکنم که از فشار دادن جوشهایم بی نهایت لذت میبرم!
من اعتراف میکنم که از دریافت اس ام اس خیلی خوشحال میشوم...
من اعتراف میکنم که کلاس امروزم را نرفتم برای اینکه بتوانم بیشتر بخوابم...

سه‌شنبه، آبان ۳۰

هومم

به سبک قصه های عامه پسند!

آقا اینهایی که توی ارکات آیدی مشترک باز میکنند و آلبوم عروسیشونو توی پروفایلشون میذارن ژانر اصلی محسوب میشن دیگه؟ اونوقت اونایی که با لباس رسمی همدیگرو بغل کردن میشن ژانر فرعی اینا؟

پانوشت مربوط: زیرگروه همهء اینها هم میشن اونایی که عکس آیکونشون مکش مرگ ما است و بعد عکس Hubby شونو تو پروفایلشون میگذارن ( لابد برای ترساندن مزاحمین احتمالی)!!

یکشنبه، آبان ۲۸

از دفتر خاطرات یک دانشجو

از دفتر خاطرات یک دانشجو

این برنامهء روتین آخر هفته ها از شست و شو و اتوی لباسها تا مرتب کردن اتاق و میز کار و کتاب و جزوه های خوانده و نخوانده یکجورایی مثل یک مراسم عبادی شده برای من که بهم خوردنش تمام هفته ام را خراب میکند...بهترین حالتش هم عصرهای سرد و مه آلود یکشنبه است که چند تا شمع خوش بو اینطرف و آنطرف روشن میکنم و بعد یک آهنگ ملایم که به حال و هوایم بخورد میگذارم و دست به کار میشوم: لباسها را به ترتیب رنگ و جنسشان توی ماشین میندازم...کمد ظرفها را مرتب میکنم...قفسهء یخچال را تمیز میکنم و لیست خریدهای هفتهء بعد را مینویسم...
بعد از این نوبت کمد لباسها است و سر آخر هم کتابخانه و میز کارم که از همه وقت گیر تر است...جزوه ها و کتابها را بر اساس روزهای هفته مرتب میکنم...کتابهای آلمانی یک طرف و فارسی ها یک طرف انگلیسی ها را هم روی میز کنار تختم میگذارم تا یادم نرود هر شب چند صفحه ای بخوانم...کتابهایی که باید به کتابخانه برگردانم روی میزکار روی هم میچینم و بعدش کیفم را خالی میکنم و تمام کاغذها ومغز خودکارهایی که درآمده و پوست آدامسهایی که طی هفته ته کیفم انبار شده را روانه سطل آشغال میکنم و بعدش با قلبی آران و ضمیری مطمئن برنامهء درسی هفتگی ام را با تقویم گوگل تنظیم میکنم و با یک کتاب یا مقالهء درسی روی تخت ولو میشوم...

پانوشت نامربوط : کریستینا را که یادتان میاید؟ جمعه پرزنتیشن داشتیم و دست حادثه ما را توی دوتا گروه مختلف قرار داد. من و همگروهیم بایست پیپر و پرزنتیشن گروه او را نقد میکردیم! پرزنتیشنشان با موضوع سیستم سیاسی اتریش نه تنها ضعیف و بی محتوا بود که شکل ارائه اش هم وحشتناک بود...موقع نقد هم من به این نکنه اشاره کردم و باعث شدم که نگاههای کینه توزانه اش تمام مدت کلاس رویم فیکس باشد...حالا که فکر میکنم میبینم که نه تنها در مورد شرایط سیاسی ایران که در مورد سیستم سیاسی کشور خودش هم اطلاعات زیادی ندارد!!!

پنجشنبه، آبان ۱۸

راهنمای احساس بدبختی!

راهنمای احساس بدبختی!

پاول واتسلاویک روانشناس و متخصص علوم ارتباطات یک کتابی داره که عنوانش هست:Ultra-Solutions: How to Fail Most Successfully یا راهنمای احساس بدبختی! واتسلاویک که حوزهء تخصصی اش روانکاوی خانواده بوده در فصلهای مختلف کتاب با لحنی طنز گونه به نکاتی اشاره میکند که در به وجود آمدن احساسات متفاوت در ما موثر هستند و بیش از همه تاکید میکند که این نگاه ما به دنیا و طرز تفکر ما است که باعث میشود ما احساس خوشبختی یا بدبختی کنیم: اینکه بطور مثال غصهءاز دست رفتن موقعیتی را میخوریم که در واقع برایمان مزیتی نداشته ویا حسرت رابطه ای را میخوریم که خودمان بهتر از هرکس دیگر به مضراتش واقفیم و...
امروز همینجور که تمام مدت اخم کرده بودم و حتی یک لبخند بیرنگ هم روی لبهایم نداشتم و تمام روزم به فکر کردن به همهء چیزهایی که باعث احساس بدبختی ام میشود و همهء آدمهایی که دوستشان ندارم گذشته بود یاد توصیه های واتسلاویک افتادم و ناخودآگاه خنده ام گرفت چون در واقع بطور اتوماتیک تمام دستوراتی که توی کتاب برای احساس بدبختی کردن نوشته شده بود را مو به مو رعایت کرده بودم!!!


پانوشت مرتبط: الان دیدم که یک بیماری وجود داره بنام افسردگی فصلی یا افسردگی زمستانی که بعلت کوتاه شدن روزها و افزایش ترشح ملاتونین بویژه در جوانان بوجود میاد.
از احساس پوچی,یاس و ناامیدی,اضطراب,تباهی,نفرت,اختلال در خواب,عدم تمایل به انجام کارهای روزانه و از دست دادن احساس شادمانی و نشاط از نشانه های این بیماری است.
دارو درمانی و روان درمانی دوراه متفاوت رفع افسردگی هستند.
انجمن روانپزشکی دانشگاه میلان برای جلوگیری از پیشرفت افسردگی فصلی راهکارهای زیر را توصیه میکند:
1.صبح حا زودتر از خواب بلند شوید و به پیاده روی بروید.انجام فعالیتهای ورزشی و بویژه پیاده روی در هوای آزاد و روشنایی روز سهم بسزایی در کاهش افسردگی دارد.
2.خود را در اتاق تاریک و بسته حبس نکنید.هرچه بیشتر در معرض تابش نور خورشید قرار بگیرید زودتر از علائم افسردگی فصلی خلاص میشوید.
3.از گرفتن رژیمهای کاهش وزن که بدون قواعد علمی است خودداری کنید.برای رهایی از اختلالات خلق و خوی تا میتوانید از سبزی و میوه استفاده کنید و به میزان ویتامین گروه بی که در گوشت قرمز,جگر,تخم مرغ,غلات,دانه های خوراکی و ماهی یافت میشود در رژیم غذایی تان بیافزائید.
4.مصرف قهوه و شکر را در روز کاهش دهید.شکر از تاثیر ویتامین گروه بی در بدن میکاهد و علائم افسردگی را شدت میبخشد.
5.کمبود آهن,امگا3 اسید سولفوریک نیز تاثیر مستقیمی با بروز علائم افسردگی دارد,پس هرچه بیشتر از گذشته به رژیم غذایی تان اهمیت دهید.
6.از پیله تنهایی که دور خودتان کشیده اید خارج شوید و با دوستان خود صحبت کنید و برای تغییر حال عمومی تان بیشتر از روزهای گذشته در اجتماع بچرخید!

سه‌شنبه، آبان ۱۶

این تحصیلکرده های عامی!!

لینکدونی: یک ملیون آدم شهر منهای یکی

این تحصیلکرده های عامی!!

کریستینا همگروهی آلمانیم میپرسد راستی وضعیت آزادی زنها توی ایران چطور است؟ یعنی توی ایران باید روسری هم سرت کنی؟ میگویم بنظر من معنی آزادی فراتر از پوشیدن یا نپوشیدن روسری است! میگوید یعنی زنها حق تحصیل دارند؟ یا مثل افغانستان زمان طالبان است؟!!!
قیافهء من در موقع شنیدن این حرفهایش دیدنی بود...آنهم بعد از اینکه نیم ساعت تمام در مورد دانشگاه محل تحصیلم در ایران صحبت کرده بودیم!
ترم قبل هم یکی از همگروهی هایم معتقد بود که توی ایران مردم آب لوله کشی ندارند و خیابان آسفالت و خط کشی شده هم وجود ندارد و همهء اطلاعاتش هم بر پایهء کتابی بود که دستکم پنجاه سال قدمت داشت...
این جور موقع ها حسابی لجم میگیرد...بخاطر اینکه این آدمها دانشجو و تحصیل کرده هستند و میتوانند در مورد موضوعات مختلف مطالعه کنند ولی با اینهمه اطلاعاتشان در مورد کشورهای غیر اروپایی و بویژه کشورهای آفریقایی و خاورمیانه با مردم عامی بیسواد تفاوت چندانی ندارد...نکتهء منفیش این است که بعدها این آدمها میشوند مرجع آدمهای دوروبرشان و همین دیدگاههای سطحی و عامی را در سطح جامعه ترویج میدهند...

یکشنبه، آبان ۱۴

یکشنبه با رادیو

یکشنبه با رادیو

نمیدونم ایراد از حال و هوای غروب یکشنبه هاست یا برنامه های رادیوهای آنلاین که با هیچکدوم از آهنگهاشون حال نمیکنم...یکی درمیون صفحه های رادیو ایرانیان و رادیو زمانه و رادیو فردا رو باز میکنم و میبندم دریغ از یک برنامهء مفرح سرگرم کننده...از تنبلی هنوز ریل پلیر رو هم اینستال نکردم که بتونم شبکه دو رادیو بی بی سی رو گوش کنم:(


پینوشت بی ربط: آرش عاشوری نیا بعضی موقع ها تیکه هایی میندازه که از عکسهاش هم بهتره مثل همین جملهء تاریخی که در مورد یوم الله سیزده آبان گفته:
گاهی چندتا دیوانه از یه دیوار بالا میرن،
اما چند میلیون عاقل هم نمیتونن اونها رو پایین بیارن
کم کم اون بالا میشه دیوونه خونه
!!

پنجشنبه، آبان ۱۱

اولین برف!

اولین برف!

توی هوای سردو برفی امروز هیچ چیز بهتر از تعطیلی دوتا کلاس بعد از ظهر نمیتونست حالمو خوب کنه!!!
سی دی خیلی دور خیلی نزدیک که کادوی دوست جونم از زمستون پارسال است رو توی ضبط گذاشته ام و با یک لیوان شیر گرم و جزوه های درسی صفا میکنم:)


پانوشت: نگار جونم ببخشید که نوشتن سفرنامه تهران به تعویق افتاد...در اولین فرصت بقیه اشو مینویسم!

پانوشت دوم: داشتم میگشتم ببینم لینکی از آهنگهای آلبوم روز روزگاری روی نت پیدا میکنم که رسیدم به یک وبلاگ باحال که کلی آهنگ بخصوص سنتی و موزیکهای متن قشنگ رو برای دانلود گذاشته و حیفم اومد با شما شریکش نشم...یه بدیش البته اینه که لیست نداره و آدم نمیدونه چه آهنگهایی رو داره اما اگر یک کم وقت بگذارید و آرشیوش رو زیر و رو کنید به نتایج جالبی میرسید :)
آلبوم ماه کلی از محمدرضا علیقلی رو هم اینجا داره!

دوشنبه، آبان ۱

تابستان خودرا

تابستان خودرا...

داشتم کاست صیاد علیرضا افتخاری( که دستاورد دیدار با علی قدیمی عزیز است) را گوش میکردم و به لطف تقویم گوگل برنامهء هفتگی و روزانه ام را دوره میکردم که به این نتیجه رسیدم با اینهمه کاری که من توی این دو سه ساعته بین دو تا کلاس امروز باید انجام بدهم وبلاگ نوشتن لذت بخش ترین و کم دردسر ترینشان است بهمین دلیل تصمیم گرفتم با سه هفته تاخیر بالاخره انشای تابستان خود را چگونه گذراندید امسال را بنویسم...
یک نکتهء مشترک تمام مسافرتهای ایران و البته بزرگترین تفاوت آن با مسافرت به دیگر کشورها این است که دستکم بعنوان دختر یک خانوادهء ایرانی برای سفرت هیچگونه برنامه ریزی نمیتوانی انجام بدهی...
برای هر سفر دیگری آدم برنامه میریزد که این جا را ببیند و آنجا را و وقتش را با این یا آن بگذراند اما هرگونه برنامه ریزی و نقشه کشیدن از همان لحظهء اول ورود به ایران محکوم به شکست است...علتها هم کاملآ متفاوت است: یا آدمی که برای دیدنش سراز پا نمیشناخته ای در این بین به آدم دیگری تبدیل شده ( که البته در جامعه ای به بی ثباتی و متغییری جامعهء امروز ایران امر بعیدی نیست)...یا جایی را که برای دیدنش نقشه کشیده ای در این بین خراب شده یا بسته شده یا تغییر کاربری داده شده ( انواع و اقسام کافی شاپهایی که به بوتیک تبدیل شده اند و مراکز فرهنگی که بسته شده اند و...)...و یا اگر آدم های مورد علاقه ات در این بین تغییر شخصیت و ماهیت نداده باشند و سقف محل مورد علاقه هم همچنان در جای خودش قرار داشته باشد آنوقت است که تازه پدرو مادر گرامی وظیفهء تربیتی شان یادشان میاید و فراموش میکنند که تو دیگر دختربچهء بی دست و پای سالهای دور نیستی...این ماجرا در سالهای گذشته به اندازه ای تکرار شده که دستکم در دوسال گذشته من هیچ برنامه ریزی دقیقی برای گذران اوقاتم در ایران انجام نمیدهم و به این ترتیب به اعصاب خودم و اطرافیانم خدمت میکنم...
اما سفر به ایران دستکم برای من همواره لذتبخش و خاطره انگیز بوده است و این نه بدلیل آنکه من خدای نکرده دچار خود آزاری و دگر آزاری هستم و یا زندگی در شرایطی که اختیارم بدست خودم است و به اصطلاح آقابالاسر ندارم را دوست ندارم بلکه به این دلیل ساده که اولآ قدر استقلالی که در زندگی کوچک دانشجویی ام دارم را بیشتر میفهمم و ثانیآ تواناییهایم را در برخورد با عقاید متفاوت و به اصطلاح لایف استایل متفاوت از سبک زندگیم به بوتهء آزمایش میگذارم...
از این گذشته به لطف آدمهای جالب و دوستان عزیزی که در این سفرها به شمارشان هم اضافه شده خاطرات و تجارب مربوط به سفرهایم به ایران در شمار شیرین ترین و زیباترین یادگارهایم هستند...

ادامه دارد...

یکشنبه، مهر ۳۰

روایت فتح

روایت فتح




تصادفی گذارم به این ویدیوهای برنامهء روایت فتح روی صفحهء افتاد...دیدنشان حس عصرهای دلگیر جمعه ها را زنده کرد و حال و هوای تلخ دوران جنگ را...کافی است دیالوگهای اش را با وضعیت امروز کشور مقایسه کنید تا ببینید که طی بیست و چند سال گذشته چه تغییر غریبی در جهان بینی و تفکر جامعهء ایرانی اتفاق افتاده!

پینوشت: سایه نوشته که روایت فتح پنج شنبه ها پخش میشده...راستش رو بخواهید من یادم نیست روزش رو فقط میدونم که صدای نریشن و تصاویر خاک گرفته اش من را یاد حس دلگیر عصر روزهای جمعه میندازه و شیشه های چسب خورده و صفهای شیر و کتهای سبز لجنی مدل آمریکایی و یه عالمه رنگ خاکستری که انگار همهء اون روزها رو پوشونده بود...

مهرآباد از نگاهی دیگر

مهرآباد از نگاهی دیگر



...فرودگاه امروزی، معروف به‌ترمینال 1، در چه سالی ساخته شد؟ معمار آن چه كسی بود؟ هیچ كس نمی‌داند...این ترمینال را، بین سال‌های 1333 و 1337 ساخته‌اند. دقت تاریخی از این بیش‌تر می‌خواهید؟ نه والله. مملكتی كه هفت هشت هزار سال تاریخ دارد كه برای چهار پنچ سال ناچیز، خون خودش را خراب نمی‌كند. می‌كند؟ خدا وكیلی؟ می‌كند؟

...وقتی به‌تهران مراجعت كردم، تهران و تهرانی عوض شده بودند. و فرودگاه مهرآباد هم، دیگر فقط فرودگاه نبود. تهرانی در آن دوران تفریحی نداشت و فرودگاه مهرآباد شده بود محل تفریح و مخصوصاً محل چشم چرانی بچه بورژواهای ندید بدید تهرانی. پرواز‌ها، مثل امروز شب‌ها انجام می‌شد. جماعت، شب‌ها به‌فرودگاه مهرآباد می‌رفتند و در مرحله‌ی اول، توی رستوران آن كه مشرف به‌باند بود، شامی‌ می‌زدند و نشست هواپیماها را نگاه می‌كردند. پیاده شدن مهمان‌داران و دید زدن آن‌ها، برایشان كلی حض بهینه داشت...

... ده سالی، در ایران نبودم. وقتی مراجعت كردم، تهران عوض شده بود. تهرانی را كه من ترك كردم، حد شمال‌اش ورزشگاه امجدیه بود (شهید كشوری امروزی) و یك روزی بعد از مراجعت‌ام به‌ایران، توی همین خیابان سهروردی و میدان 7 تیر گم شدم. خیابان كریم‌خان وجود نداشت و یك روز، من در آن سرگردان شدم. همان‌طور كه امروز در نیایش و اطراف شهرك المپیك گم می‌شوم. من، من كه این شهر را خوب می‌شناسم و دایم آن را عكاسی می‌كنم و در باره‌اش مطلب می‌نویسم!...

نوشته و عکسهای کامران عدل از مهرآباد قدیم با ادبیات خاص آن دوره حس و حال عجیبی دارد...

لینک از طریق حسن سربخشیان

پنجشنبه، مهر ۲۷

ماندن یا رفتن!

ماندن یا رفتن!

خانوادهء آرش سالها پیش به دلایل سیاسی ایران را ترک کرده اند و به اتریش مهاجرت کرده اند...دوری از فامیل و اقوام که در طول این سالها تنها توسط نامه و تلفن و نوارهای ویدیویی باهم در ارتباط بوده اند و دلتنگی ناشی از این جدایی باعث میشه که افراد فامیل یک ملاقات دسته جمعی در مکه را ترتیب بدهند...
این خلاصهء فیلم نیمه مستند یک ساعت و نیمه خانواده در تبعید است که آرش جوان مهاجر ایرانی با حضور خانواده اش ساخته است و این روزها روی پردهء سینماهای اروپا در حال اکران است.
تبعید,خانواده,هویت,وطن,سنتها و ریشه ها مضمون اصلی فیلم را تشکیل میدهند. خود آرش در توضیحاتش در مورد فیلم میگوید که وقتی من به اتریش وارد شدم تنها نه سال داشتم و تبعید برایم تنها یک کلمه بود...سالها باید میگذشت تا من به معنای واقعی این کلمه پی میبردم و این سوال را باخودم مطرح میکردم که آیا صرف زندگی کردن در یک کشور دیگر موجب میشود که من دیگر ایرانی نباشم؟
وازاین زمان بود که من سعی کردم به خانواده ام نزدیکتر شوم و بیشتر و بیشتر در مورد خودم وفرهنگ و مردمان کشوری که پشت سر گذاشته بودم بیاموزم...

فیلم خانواده در تبعید پر از صحنه های آشنا است...صحنه هایی که گاه اشک به چشم میاورد و گاه لبخند روی لبها مینشاند...ترس و اضطراب پدرخانواده که سالهایی از عمرش را بخاطر خواندن کتابهای ممنوعه در زندان گذرانده...دلتنگی مادر خانواده از دوری خانواده اش...رفتار خالهء بزرگ که به آمریکا مهاجرت کرده و سرنوشت خانواده اش را به سوپ اپراهای آمریکایی تشبیه میکند...بحث و گفتگوهای دختر خانواده که تربیتی اروپایی دارد با زنان سالمند فامیل که سرگرمی عمده شان خواندن قرآن و ادعیه است پر از نشانه های آشناست برای مردمی که سالهاست یا با سختی ها و مشقات زندگی در تبعید,تفاوتهای فرهنگی و شکاف نسلها دست و پنجه نرم میکنند و یادر طی سالها شاهد جدایی و دوری عزیزانشان بوده اند...

فیلم خانواده در تبعید اگرچه بازگو کنندهء سختی ها و مشقات زندگی ایرانیان در تبعید است اما چاشنی طنز فیلم باعث میشود که در ردیف فیلمهای سیاه قرار نگیرد و بقول خودآرش نگاه طنز آلود همان چاره ای است که خانواده اش در سالهای تبعید برای تحمل سختی ها برگزیده اند!

یکشنبه، مهر ۲

یک ماه حس خوب

یک ماه حس خوب

یه حس خوبی از جنس رها شدن و سبکی توی سحر ها و افطارهای این ماه هست که با هیچ حس و حال دیگه ای قابل مقایسه نیست...یک آرامش و اطمینان عجیبی تمام وجود آدم رو فرا میگیره...آرامش نزدیکی به مرکز هستی...به خود حقیقت...آرامشی که دوست داری توی همهء روزها و ماههای سال در ذهن و روحت حاکم بشه...ماه رمضانتون مبارک

پنجشنبه، شهریور ۳۰

میلرزه

میلرزه

ته دلم!

چهارشنبه، شهریور ۲۹

نه «هميشه»

وقتی که تصويرِ غلطِ «دخترِ هميشه‌خواستنی» که از خودم در ذهن داشتم، شکست، بدجور شکستم. اولين عشقم –که عشقِ پرشوری هم بود-، من را نخواست و رفت. بی‌ادبانه هم رفت. من اولين معشوقِ او نبودم و البته خودم را خيلی بهتر از معشوقِ قبلی -و بعدی‌اش- می‌دانستم. مواجهه‌ام با ماجرا از اين زاويه سخت بود که فهميدم خودم را، انسانِ وجودم را، نمی‌شناسم. در واقع، کاملاً جا خورده بودم که کسی من را خواسته و بعد از مدتِ کوتاهی، ديگر نخواسته. گذاشتم تصوير کامل بشکند. فکر کردم. زياد فکر کردم. و بعد سعی کردم خودم را جای او بگذارم.

عشقِ بعدی‌ام را بعد از مدت کوتاهی ديگر نخواستم. وضعيت کاملاً برايم آشنا بود. با رعايتِ ادب و احترام گفتم‌اش. و اين برايم شروعِ فهمِ سختیِ روابطِ انسانی بود. و شروعِ ايمان آوردنم به لزومِ تجربه و دقت و تأمل در اين روابط.

نه من «دخترِ هميشه‌خواستنی» هستم، نه ديگری برايم «هميشه‌خواستنی» است، نه اصلاً «هميشه»‌ای در کار است.

دوشنبه، شهریور ۲۷

پدر روزنامه نگاری ایران


تاریخ روزنامه نگاری ایران با تاسیس نخستین روزنامه توسط میرزا صالح شیرازی آغاز میشود...امروز توی مقاله ای خواندم که میرزا صالح در دوران دانشجویی در لندن در یک چاپخانه کار میکرده و در آنجا با فن چاپ آشنا شده و پس از بازگشت به ایران نخستین روزنامه و نخستین چاپخانه ایران را تاسیس کرده است!

تابستان‌ها وقت خاطره جمع کردن هستند، برعکس زمستان‌ها که فقط می‌شود تصمیم گرفت.
تابستان روزها کش می‌آیند، آدم‌ها بیرون می‌گردند، بستی زعفرانی می‌خورند. حتی با هم آشنا می‌شوند. بعد می‌روند.
این تابستان دارد تمام می‌شود. آهای تابستان، کجا

یکشنبه، شهریور ۲۶

شهر من!

شهر من!

این روزها وقتی گذارم به کوچه و خیابانهای شهر میفتد یک سوال مدام توی سرم چرخ میخوره و اونهم اینکه آیا بعضی از مردهای ایرانی میدونند که چقدر با حرفها و رفتارشون آگاهانه ویا ناآگاهانه در ناامن کردن فضای اجتماع برای زنها نقش دارند؟
وقتی که با یک ظاهرکاملآ معمولی کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده ای و اتومبیلهایشان جلوی پایت قطار میشود...وقتی که موقع خرید فروشندهء مرد سعی در رساندن دستهایش به هرنقطه از بدنت دارد...زمانیکه درست پشت گوشت صدای سوت بلبلی و آواز به راه میندازند آنهم وقتیکه از همیشه بی حوصله تر و خسته تر احتیاج به لحظه ای تنهایی داری...وقتی که با ماشین درست پشت صندوق عقب اتومبیلی که تو راننده اش هستی میچسبانند و با بوق و چراغ سعی در جلب توجه تویی دارند که از ترس تصادف جای گاز و کلاج راقاطی کرده ای...
هنگامیکه توی یک جمع خانوادگی با نگاههای خیره تک تک اندامهای بدنت را از زیر نظر میگذرانند...وحتی زمانیکه در یک جمع بااصطلاح دوستانه با شوخیهای جنسی میاندار مجلس میشوند و حضور زنان حاضر در جمع را هم به هیچ میگیرند...
باخودم فکر میکنم که بیراه نیست که اغلب مردهای ایرانی برای نشاندادن علاقه و توجه شان به زنهای منسوب از مادرو خواهر گرفته تا دوست دختر وهمسر ابتدا به ساکن رفت وآمد اجتماعی آنهارا محدود و یا منوط به همراهی باخودشان میکنند...حتمآ میدانند چه اجتماع ناامنی را برای نیمهء دیگرشان ساخته اند...

یکشنبه، شهریور ۱۹

رنگپاشی مجاز است!

رنگپاشی خانهء پاپ مجاز است!

نمیدانم از اثرات زندگی در یک کشور کاتولیک مذهب است یا تاثیر معدود تجربیات ناخوش آیندی که با مسیحیان شدیدآ افراطی داشته ام در هرصورت باید اعتراف کنم که عقیده ام نسبت به آیین مسیح به نسبت زمانی که در ایران بودم بسیار منفی شده است...شاید از سر همین احساس یا شاید کنجکاوی صرف اخبار سفر پاپ بندیکت به شهر زادگاهش مونیخ را پیگیری میکنم...در خلال اخبار به خبر کوچکی برخوردم مبنی بر اینکه افراد ناشناس با استفاده از تاریکی شب دیوار خانهء محل زادگاه پاپ در مونیخ را رنگپاشی کرده اند...طبق معمول کامنتهای خوانندگان از خود متن خبر خواندنی تر بود...یکی از خواننده ها در کامنتش طبق ابراز خوشحالی از این عمل درخواست کرده بود که به درو دیوار خانهء محل زادگاه پاپ کاندوم آویزان بشود ( علت این امر هم مخالفت کلیسا و بویژه پاپ فعلی با استفاده از کاندوم و بااصطلاح رابطهء جنسی همراه با پیشگیری است )......خواننده ای ابراز تعجب کرده که چطور خدا از وقوع چنین اعمال ننگینی جلوگیری نمیکند؟! و دیگری با زیرکی در جوابش نوشته: چون خدا مدتها است که مرده! خوانندهء دیگری اظهار کرده که هیچ کجای انجیل مطلبی دال بر ممنوعیت رنگپاشی خانهء پاپ ذکر نشده!و دیگری در پاسخ به او نوشته که علت این است که انجیل بطور کلی هیچ پاپی را به رسمیت نمیشناخته و سیستم فعلی کلیسا و واتیکان نه بر اساس انجیل که بر اساس منافع سیاسی و اقتصادی بنیان نهاده شده....
جالبترین نظرها اما مربوط به خواننده ایست که پرسیده اگر ماجرای رنگپاشی مربوط به دیوار خانهء امام جمعه فرانکفورت بود عکس العملها چگونه بود! و خوانندهء دیگری با نکته سنجی همین سوال را دربارهء عواقب رنگپاشی بر دیوار عبادتگاه یهودیان این شهر مطرح کرده بود!

چهارشنبه، شهریور ۱۵

مزیتهای زندگی خانوادگی-قسمت اول

مزیتهای زندگی خانوادگی-قسمت اول


حالا که پست قبلی رودر مورد سختیهای زندگی دوباره در درون خانواده نوشتم شاید بد نباشه که در مورد مزیتهاش هم بنویسم...
یکی از مهمترین مزیتهای زندگی در جمع خانواده این است که آدم مجبور میشه خودخواهی هاش رو کنار بگذاره...زندگی مجردی و دورازخانواده آدم رو تا اندازهء زیادی خودخواه میکنه...از اونجایی که آدم مجبوره به تنهایی مراقب سلامت وکارو برنامه هاش باشه تا اندازهءزیادی خودمحور میشه...توی تصمیمهاش در مرحلهء اول به خودش و نیازهاش و خواسته هاش فکر میکنه...اینهایی که میگویم ممکنه در مورد بعضی افراد متفاوت باشد اما لااقل تجربهء من و آدمهای دوروبرم نشان میدهد که این خودخواهی نتیجهء بی برو برگرد شیوهء زندگی مجردی بویژه در غرب است...در داخل خانواده آدم یاد میگیره که خواسته هاش رو با دیگران تنظیم کنه؛ یکجورهایی سطح توقعاتش رو متعادل کنه و از سیستم خودمحوری اش خارج بشه...درسته که توی خیلی از خانواده های ایرانی این تنظیم خواسته ها خیلی وقتها بصورت دراماتیکی درمیاد تاجاییکه پدرومادر کنترل زندگی بچه هاشون رو به عهده میگیرن اما از طرف دیگه بی تعهدی کامل به انتظارات پدرومادرو اعضای خانواده هم به خودمحوری کامل می انجامه که ضررش کمتر از عدم استقلال فکری و عملی نیست...

دوشنبه، شهریور ۱۳

والدین مریخی / بچه های ونوسی!

والدین مریخی / بچه های ونوسی!


کافی است چند وقتی را تنها و بدور از خانواده سر کرده باشید تا بفهمید چقدر عجیب و گاهی طاقت فرساست که باز در کانون گرم خانواده شب و روز بگذرانید...اینکه مدام برنامه هایت را با دیگران چک کنی و مدام استدلال کنی که چرا اینجا و آنجا میروی و فلان و بهمانی
را میبینی و فلانجا و بهمانجا نمیایی و الی آخر...بی دلیل نیست که بیشترجوانها اوقاتشان را با دوستان و همسن و سالهایشان میگذرانند از بس که وقت گذرانی با پدرو مادرها سخت شده است...انگار که با موجوداتی از یک کرهء دیگر بخواهی ارتباط برقرار کنی...موجوداتی که بقدری پایبند و متعهد به نظام فکری و عقیدتی خودشان هستند که حاضر نیستند حتی لحظه ای دنیا را از نقطه نظر دیگری نظاره کنند...مشکل اصلی اما یافتن مرزی است که ضمن حفظ استقلال فکر و عمل آدمی ارتباط با والدین هم دچار خدشه نشود...

جمعه، شهریور ۱۰

انتخاب

انتخاب

روزنامهء انتخاب فکر میکنم جزو معدود نشریات آنلاین داخلی باشد که سیستم کامنت فعالی دارد و خوانندگان مطالب میتوانند نظرات انتقادی شان در مورد اخبار گوناگون را مطرح کنند...اگرچه نظرات مطرح شده ویرایش میشوند اما از روی نظرات منتشر شده میتوان مشاهده کرد که میزان سعهء صدر دست اندرکاران این نشریهء متمایل به جناح راست کم نیست...برای امتحان میتوانید به نظرات خوانندگان در مورد نامهء اخیر همسر الهام سخنگوی دولت مهرورزی در مورد سفر خاتمی به آمریکا و دوران رفسنجانی رجوع کنید...

سه‌شنبه، شهریور ۷

کنسرت پیرهن مشکی

کنسرت پیرهن مشکی

فکرش را بکن که بعد از سالها رضا صادقی اجازهء کنسرت گرفته باشد و محلش هم همین بغل گوش آدم باشد و آنوقت دونفر آدم پیدا نشود که باهاشان پاشی بری کنسرت و جواد بازی دربیاری و پیرهن مشکی رو با صدای بلند بخونی...

پ ن: از پریروز به هرکسی پیشنهاد داده ام گفته آخه آدم قحطه که بریم کنسرت رضا صادقی؟ من نمیدونم پس این آلبوم پیرهن مشکی رو فقط راننده تاکسی ها گوش میکنند؟

پ.ن ۲: جودی جان ما که کلآ شانس نداریم...وقتی هم که پایه پیدا کردیم دیدیم بلیطهای هر چهار روز تموم شده گویا راننده تاکسی ها تازگیها کنسرت برو هم شده اند!!

دوشنبه، شهریور ۶

تنهایی

تنهایی

بعد از مدتها امشب ساعتی زودتر از دیگران به خانه رسیدم...در سکوت شب به صدای جیرجیرکها گوش میدهم و به وبلاگهای مورد علاقه ام سرک میکشم...

یکشنبه، شهریور ۵

دل به دل لینک داره!

دل به دل لینک داره!

هیچ چیز جالبتر از این نیست که یک وبلاگ جدید کشف کنی که نوشته هاش حرف دل خودت باشه و بعد توی لینکهاش اسم وبلاگ خودت رو ببینی...اینهم وبلاگ دختر بودن که حرفاش حرف دل خیلی از دخترهاست:

دوست‌پسر= سوءتفاهم

قبل‌تر از اين خوشحال بودم که خانواده‌ام روشنفکر است و می‌پذيرد دوست‌پسرداشته باشم. قبل‌تر دوست‌پسرهايم را درست با همين عنوان معرفی می‌کردم و خب کمی هم راحت‌تر بودم برای بيرون رفتن، دير به خانه آمدن و مشکلات مسخره‌ای از اين دست. اما يکی دو ماه که می‌گذشت مشکل بزرگ ديگری سر بر می‌آورد. خانواده فکر می‌کرد اين آدم، آدمی است که برای آينده (ازدواج) در نظر گرفته‌ام و سخت‌گيری‌ها شروع می‌شد: چه‌کاره است؟ چند ساله است؟ خانواده‌اش؟ سطح سوادش؟ و... از من توضيح که اين فقط دوستی و در نهايت عشق است و قرار نيست کسی تشکيل خانواده بدهد و از آن‌ها ابراز نگرانی که: حالا که اين آدم قرار نيست تشکيل خانواده بدهد و خصوصيات فلان و فلان را هم دارد، پس، مناسب تو نيست و ارزش تو بيش از اين‌هاست و... بدتر از آن وقتی بود که به هر علتی رابطه به هم می‌خورد. بايد شرح آن اتفاق ناگوار را می‌دادی و گاه آخرش می‌شنيدی که: عاقبت روابطی که از اول برای آينده برنامه‌ای ندارد، همين است.

نمی‌دانم اين سوءتفاهم درباره دوست‌پسر در همه خانواده‌ها هست يا مختص به خانواده ماست. به هر حال موضوعی عذاب‌آور است. آن‌قدر که از دو سال پيش تصميم گرفتم کسی/دوست‌پسری را معرفی نکنم. بله. اصلاً شرايط خوبی نيست. گاه مجبور می‌شوی دروغ بگويی و گاه آن‌قدر روابطت را پنهان کرده‌ای که مجبور می‌شوی از خانواده فاصله بگيری. اما به نظرم اين‌طوری بهتر است تا اين‌که بخواهی مدام توضيح دهی: اين‌ها ارتباط‌های کوتاه‌مدت من است. شايد هيچ‌وقت نخواهم ازدواج کنم. شايد اين آدم نخواهد ازدواج کند. من از ارتباط‌های گسترده با آدم‌های مختلف لذت می‌برم و دليل ندارد همه آن‌طور که خانواده‌ام می‌خواهد هم‌شأن من باشند يا مثل من فکر کنند يا... و کسی توضيح‌های تو را نفهمد که غلط هم برداشت کند که با آن‌ها درگير شوی که ذهنت را اين "چرا" بگيرد: کسی در خانواده حرف مرا نمی‌فهمدد

سه‌شنبه، مرداد ۳۱

ایرانگردی

ایرانگردی

هفتهء اول مسافرتم به لطف زهرای عزیز و همراهی دو سه تا دوست مهربون دیگه راهی خلخال و اسالم شدیم...سفر زیبایی که از دامنه های سرسبز البرز شروع شد و با گذشتن از خط الراس البرز به دریای خزر و ساحل انزلی رسید...توی این سفر برای اولین بار خوابیدن در چادر وگذراندن شب در جنگل را تجربه کردم که فوق العاده بود...سفر سه روزه مان بقدری خاطره انگیز شد که تنها بفاصلهء دوهفته برنامهء مسافرت سه روزهء دیگری را گذاشته ایم...این بار مقصد عسل محله است در منطقهء مابین جنگل دوهزار و سه هزار که به گفتهء دوستان با تجربه تر منطقهء طبیعی بسیار زیبایی است...بعد از سفر خلخال بدلیل خرابی کامپیوترم عکسهای سفر بیات شد اما این بار سعی میکنم بلافاصله بعد از برگشتن عکسها را در فلیکر بگذارم...

تفاوت

یکی از بحثهای بی پایان من و مامان در مورد نحوهء لباس پوشیدنم در مقابل افراد خانوادهء نسبتآ مذهبی اش است...با اینکه من به هیچ وجه اهل لباسهای باز و تنگ و کوتاه نیستم و مامانم هم از این خانم های چادری یک چشمی نیست اما با اینهمه قیافهء نا امید وسرتکان دادن مامان وقتی که من برای سلام و علیک با مهمانها در جمع حاضر میشوم نشاندهندهء این است که سبک پوشش من همچنان با استانداردهای مورد نظر او فاصله دارد...

چهارشنبه، مرداد ۲۵

درد ولذت سفر

درد ولذت سفر

دوهفته ای که اینجایم به برکت خرابی کامپیوتر خانه از اینترنت بی بهره بودم امشب که بالاخره آنلاین شدم هرچه نوشتم نتوانست حس این روزهایم رابه خوبی این نوشتهءادوارد سعید که مریم در وبلاگش گذاشته منتقل کند:
... از نظر من هیچ چیزی دردناک تر و طرفه آن که خواستنی تر از آوارگی ها زندگی مرا رقم نزده است: آوارگی از کشوری به کشوری دیگر، از شهری به
شهر دیگر، از سکونتگاهی به سکونتگاه دیگر،از زبانی به زبان دیگر، از محیطی به محیط دیگر، از کویی به کوی دیگر، که در همه این سال ها نگذاشته اند جایی قرار بگیرم...

...در عین حال به کسانی که مانده و به سفر نیامده اند نیز غبطه می خورم، کسانی که در بازگشت می بینمشان، که چهره هاشان به علت اختلال یا به علت چیزی که ظاهرا تحرک اجباری است افسرده نشده است، کسانی که با خانواده هایشان خوش اند، خود را لای بارانی و کت و شلوار راحت پیچیده اند، و ایستاده اند تا همه تمایاشان کنند.
چیزی در نامریی بودن به سفر رفتگان و جای خالی و عدم حضور آن هاست، به علاوه آن حس حاد ، تکراری و قابل پیش بینی تبعید است که شما را از همه کسانی که می شناسید و با آن ها راحتید دور می کند، همه سبب می شود ضرورت رفتن را حس کنید و دلیل آن نیز نوعی منطق اولویت اما خود ساخته است، نوعی احساس وجد و سرخوشی است. اما در همه موارد، ترس بزرگ این است که عزیمت به مفهوم به خود رها شدن و متروک ماندن است، حتی وقتی این شمایید که می روید.

* برگرفته از "بی در کجا" نوشته ادوارد سعید- ترجمه علی اصغر بهرامی

یکشنبه، مرداد ۸

سفر

سفر

همون قدر که سفر رو دوست دارم از چمدان بستن بیزارم...دلم نمیاید هیچ کدام از وسایل شخصی ام را نبرم حتی اگر بدانم که در طول مدت اقامتم کاربرد چندانی نخواهد داشت...یک سری خورده ریز که پای ثابت همهء سفرها است حتی اگر یک مسافرت کوتاه یک هفته ای باشد...دیشب به هر ضرب و زوری بود چمدان بزرگه را بستم اما چمدان دستی ام هنوز که هنوز است وسط اتاق است با یک کوه وسیله ای که دلم نمیاید جا بگذارم!

چهارشنبه، مرداد ۴

اینسو و آن سوی دیوار

اینسو و آن سوی دیوار





...اخبار تلویزیون ایران از جنگ رو پیگیری میکنم. حالم داره بهم میخوره. خبرنگارای سیما در اینجا رو از نزدیک میشناسم. یا دیوانه شدن یا ابزار دستی شدن در اختیار سیاست های کشور عزیزمون. حتی دلم نمیخواد یه زنگ کوچیک بهشون بزنم. به جرات میتونم بگم ۶۰ درصدش دروغه...

...تناقض اخبار ایران با واقعیات به قدری زیاده که نمیشه گفت. من که دیگه اخبار ایران رو تحریم کردم. گاهی فقط نگاه میکنم ببینم خانواده ام در تهران چی به خوردشون داده میشه...

...برخی مسئولین لبنانی میگن جنگی که درگرفته در واقع نبرد ایران و اسرائیل هست در خاک ما برخی دیگر سعی میکنن باعث اختلاف داخلی نشن تا فعلا این بحران بخوابه و بعد تصمیم بگیرن که چی کار کنن. این وسط برای اسرائیل هیچی ممنوع نیست. جنوب لبنان پر از جسد و خرابی شده. از حومه پایتخت چیزی نمونده. تموم پل های کشور منفجر شدن. ناوچه های اسرائیلی از نزدیکی ساحل بمباران میکنن. اتحادیه عرب هیچ موضعی نگرفته. هر گونه تصمیمی در سازمان ملل توسط آمریکا وتو شد. مردم لبنان در حال فرار هستن و حزب الله هنوز تصمیم به هدف قرار دادن اسرائیل نگرفته. حملاتی که تا حالا شده در واقع هیچی نیست جز چند تا موشک و بمب ساده که در قبال خرابی لبنان هیچه...


اولین پستی که از وبلاگ آنسوی دیوار خواندم شرحی بود بر روزی که عملیات انتحاری در بازار نزدیک خانه اش به وقوع پیوسته بود...خواندن احساسات شهروند کشوری که همیشه در رسانه های رسمی به عنوان غاصب و جنایتکار از آن یاد میشد دریچهء تازه ای به دنیایی غریب به رویم گشود...
امشب با خواندن وبلاگ ایرانی که از قلب لبنان در مورد بحران اخیرگزارش میکند باز این احساس در من زنده شد...در بحبوحهء اخبار تقلبی و دستکاری شده ای که از رسانه های غربی و نیز رسانه های خاورمیانه پخش میشود علی در وبلاگش در مورد ابعادانسانی فاجعهء عظیمی که در این منطقه در جریان است مینویسد...در مورد نقش کشورهای دوست و همسایه!! در گسترش این فاجعه و البته در مورد نتایجی که این بحران برای ایران در بر خواهد داشت...

شنبه، تیر ۳۱

دربارهء من

دربارهء من


از اون پست حامد و بلوط و انار که در مورد خصوصیات بد و خوبشون نوشتن یه مدت میگذره امروز دیدم که نازلی هم درمورد خودش نوشته گفتم منم بنویسم که پرچم این امر مقدس زمین نمونه...اما همینجا اعلام میکنم که در اولین فرصت یک پست مفصل در مورد مدرسهء تابستانی و بحثهای مربوز به جنگ احتمالی برضد ایران میگذارم...
اینهم از خصوصیات بدو خوب من:
یک. فراموشی, مثلآ همین الان کل خصوصیات بدم رو یادم رفت!
دو. حساب و کتاب پولم رو ندارم زیاد, با دیدن کیف و کفش و عطر دیگه مامانم رو هم نمیشناسم.
سه. توی تقسیم وقتم مشکل دارم البته الان خیلی بهتر شدم اما کلآ همیشه میخوام ده تا کار رو در یک زمان محدود انجام بدم.
چهار. بخاطر مورد سه توی عملی کردن برنامه هام دچار مشکل میشم.
پنج. توی روابطم با آدمها خیلی بیشتر احساسی برخورد میکنم تا عقلانی و کلی هم تا حالا ضربه شو خوردم اما خوب تیرماهی هستم دیگه.
شش. قبلآ یک فاز آویزون شدن به آدمهایی رو داشتم که دوستشون دارم از اونجایی که سعی در کنترلش داشتم الان بطور کلی با همهء آدمهای دوروبرم فاصله دار برخورد میکنم.
هفت. درجهء اعتماد به نفسم به عوامل مختلفی بستگی داره از موقعیت ماه در آسمان تا پاشنهء کفشم! ولی کلآ اعتماد به نفسم بالاست.
هشت. حسرت چیزی رو نمیخورم چون ه میدونم اونچه که از آدمها و موقعیتها میبینم بخش بسیار بسیار اندکی از واقعیت است.
نه. زود عصبانی میشم و جوش میارم واین بعضی موقع ها نتایج مخربی به بار آورده.
ده. به نظم و ترتیب اهمیت میدم تا حدی که توی محیط بی نظم اصلآ تمرکز ندارم.
یازده. احمق و گول نیستم ولی ادای زرنگها را هم درنمیارم...مخصوصآ توی بعضی روابطم خودم را به خنگی میزنم تا ظرفیت طرف مقابلم را بسنجم.
دوازده. خیالبافی را دوست دارم اما سعی میکنم که فاصله ام با واقعیت زیاد نشود درواقع حتی در خیالبافیهایم هم واقعیت گرا هستم!
سیزده. حرف آدمهایی که برایم اهمیت دارند تاثیر گذار است.
چهارده. ارتباط و وابستگیم به دوستانم بیشتر از خانواده ام است.
پانزده.در قطع کردن روابط هم مثل شروع آشنایی بیشتر احساسی هستم تا عقلانی یعنی ممکن است یک حرکت کوچک آدمی دلم را بزند و همین باعث شود که کلآ از خیر رابطه باهاش بگذرم البته این بیشتر مال موقعی است که با آدمی خیلی صمیمی نیستم.
شانزده. آدمها نقش مهمی در زندگیم ایفا میکنند.
هفده. آدم مستقلی هستم و از تکیه کردن به دیگران بیزار.
هجده. تنهایی برایم به معنی انزوا نیست از لحظات تنهاییم لذت میبرم و خوب بلدم که خودم را سرگرم کنم.
نوزده. زندگی بدون کتاب و فیلم و موسیقی و عکس برایم بی معناست.
بیست. ذهنم پر از ایده های نابی است که به علت همون عدم توانایی تقسیم وقت عملی نمیشوند.
بیست و یک. در کارهای گروهی خیلی سریع توانایی های افراد رو تشخیص میدم و قدرت تقسیم مسئولیتم بالاست بخاطر همین خیلی وقتها رئیس بازی هم درمیاورم.
ادامه دارد...

یکشنبه، تیر ۲۵

ایران سرزمینی پر از عقده های جنسی

ایران سرزمینی پر از عقده های جنسی ؟


خبرنگار اروپایی در گزارشش بارویکردی مثبت به وضعیت اجتماعی ایران و موقعیت جوانان میپردازد و دقایق پایانی گزارش شاهد دست درازی و آزار جنسی زن جوان خبرنگار توسط پلیس خدمتگزار هستیم! گزارش تصویری ازایران

چهارشنبه، تیر ۲۱

مدرسهء تابستانی!

مدرسهء تابستانی!

من الان در اینجا هستم!
مدرسهء تابستانی تحقیقات صلح و حل اختلاف امسال برای بیست و سومین پیاپی درهفتهء اول جولای در بورگن لند برگزارمیشود.
تم اصلی دورهء امسال تاثیر رسانه ها برجنگ است باعنوان رسانه های خوب و جنگ بد!
شاید برایتان جالب باشد که بدانید ایران و جنگ احتمالی بر علیه آن نقطهء اشتراک اغلب سخنرانی ها و بحثهای سه روز گذشته را تشکیل میداده.
نه تنها سخنرانان که شرکت کنندگان در این جلسات طیف وسیعی را تشکیل میدهند از دانشجویان رشته های علوم سیاسی و روزنامه نگاری تا دیپلماتها و خبرنگاران بین المللی.
عصر دوشنبه اولریش تیلگنر رییس دفتر زد دی اف در تهران که برای سخنرانی در این برنامه مستقیم از تهران به وین آمده بود سعی کرد که چهرهءایران در سالهای اخیر را تصویر کند و بویژه احتمال حملهء اتمی به ایران را مورد بحث قرار داد.
به عقیدهء تیلگنر که دستکم در بیست و هشت سال گذشته در مورد خاورمیانه و بویژه ایران تحقیق و بررسی میکند مردم ایران و بویژه جوانان علاقهء چندانی به برقراری دیالوگ با غرب ندارند...تیلگنر با کنایه میگوید که در خیابانهای بالای شهر که جوانها برای ردو بدل کردن شماره تلفن و وقت گذرانی جمع میشوند بیش از هرچیز صدای بلند موزیک ایرانی شنیده میشود و نه موزیک غربی...
اولریش تیلگنر همچنین از افزایش احتمال حملهء به ایران از طرف اسراییل و آمریکا سخن گفت...به عقیدهء این خبرنگار پرسابقهء آلمانی حکومت ایران با بی احتیاطی این احتمال را ناچیز میشمارد و این امر نتایج وخیمی برای ایران و جهان در پی خواهد داشت.
مدرسهء تابستانی تا جمعه ادامه دارد و من سعی میکنم که در چند روز آینده گزارش مفصل تری از سخنرانیها و مباحثات را در وبلاگ بیاورم.

جمعه، تیر ۱۶

کافه کاخ

کافه کاخ




پارسال تابستون توی تهران کلی دنبال یک کافی شاپ توی فضای باز میگشتم وبالاخره روز آخر کافه کاخ نیاوران رو کشف کردم...یک کلبهء چوبی باصفا با میز و صندلی در فضای باز در کنار یک حوضچهء قشنگ و جلوی کوشک احد شاهی یعنی همون ساختمون قشنگی که اون بالا توی عکس میبینید... پارسال کلی ازش عکس انداختم و کلی هم با برو بکس شب آخر اونجا نشستیم و به گارسونهای تنبلش زیر لبی بدوبیراه گفتیم و تازه کلی هم برای امسال تابستون براش برنامه داشتم که الان توی وبلاگ کولی ها خوندم که اونم پلمپ شده!!! خدائیش که این ملت چه سلیقه ای دارن در ضد حال زدن و جالب که ما ملت چه رویی داریم و همچنان از نفس نمیفتیم...

پنجشنبه، تیر ۱۵

غرغرهای یک موجود تبدار

غرغرهای یک موجود تبدار


برعکس همیشه که سرماخوردگی و تب کردنم رو دوست داشتم و با ایام بیماری کلی حال میکردم این بار عصبی شدم و بی قرار...مدام دور خودم میچرخم و با زمین و زمون چپ افتادم...اتاقم مثل میدون جنگه و به اندازهء یک سال هم لباس اتو نکرده اینجا ردیف شده اما اصلآ حسش نیست...نشستم باخودم فکر میکنم دلیل عصبانیتم رو پیدا کنم...اما خوب هیچ اتفاق جدید و تازه ای نیفتاده تنها نکته اینه که دلم میخواد بیشتر وقت داشته باشم و به کارهام برسم و برنامه هامو ردیف کنم اما انگار روز و شب ها مثل برق و باد میگذره...این مریضی هم انرژی آدم رو به صفر میرسونه و تنها زمانی که آرامش دارم موقعی است که از تب بیهوش میشم چون دیگه مغزم خاموش میکنه و گرنه تمام مدتی که توی تخت دراز کشیدم و از بیحوصلگی کتاب و مجله ورق میزنم فکر هزارویک کاری هستم که باید انجام بشه...

سه‌شنبه، تیر ۱۳

عشق اول

عشق اول


داشتیم با یکی از دوستام دربارهء تفاوت عشق اول با بقیهء عشقهای آدم حرف میزدیم که به این نکته رسیدیم که اون چیزی که عشق اول رو از رابطه های احساسی بعدی متمایز میکنه اون حس اطمینانی است که ته دل آدم وجود داره...اون حسی که به آدم میگه این رابطه اصیل و یکتاست...اون حسی که میگه این عشق هیچ وقت تموم نمیشه و این رابطه تا ابد پایداره...بعد وقتی اونهمه احساس عمیق و پاک بعد از مدتی به علل مختلف فروکش میکنه و یا تموم میشه و اون عشق ازلی ابدی کمرنگ و ناپدید میشه همراهش اون حس اطمینان عمیق هم ناپدید میشه...در روابط احساسی بعدی همیشه یه حس شک و تردید و عدم اطمینانی همراه آدم هست که میگه که هر رابطه ای هرقدر هم عمیق و اصیل بازهم ممکنه یه روز به پایان برسه...
دوستم میگفت شاید قشنگی رابطه های بعدی این باشه که آدم با علم به این موضوع وقت و انرژی بیشتری برای تداوم رابطه اش صرف میکنه چون تجربه بهش یاد داده که هیچ عشق و رابطه ای خودبخود و بدون صرف توجه پایدار نمیمونه...

نوشتهء کیوان سی و پنج درجه دربارهء تمرین عاشقی

یکشنبه، تیر ۱۱

تولدم مبارک!

تولدم مبارک!

هیچ چیز قشنگتر از این نیست که آدم روز تولدش رو با بهترین دوستانش سپری کنه...یک جمع یکدل و صمیمی که بودنشون آدم رو دلگرم و امیدوار میکنه و البته جای خالی همهء دوستای بامحبتی که اگرچه دور هستند اما یادشون همیشه در ذهن و دلم زنده است...مرسی از همهء تبریکهای حضوری وارکاتی و مسنجری و غیره...

جمعه، تیر ۹

توصیه های ارکاتی

توصیه های ارکاتی


یه موقع میخواستم یه دونه پست بنویسم دربارهء انواع کسانی که باید آدم توی مسنجرش داشته باشه...یعنی غیر از دوست و آشناها باید دستکم یک نفر توی مسنجر داشته باشید (ترجیحآ از ایران) که جدید ترین جوکها رو براتون آفلاین بذاره...به این ترتیب حتی توی مزخرف ترین روزها هم به محض اینکه مسنجرتون رو باز میکنید با دیدن چند تا جوک دست اول نیشتون تا بناگوش باز میشه و البته فایده دیگرش اینه که توی جمع دوستان ایرانیتون همیشه جوک جدید و آکبند دارین...توی لیست مسنجر باید یه نفر رو هم داشته باشید که براتون مرتب لینک های جالب بفرسته از تصاویر خنده دار گرفته تا بازیهای آنلاین برای استراحت بین درسی...بقیه اش هم بنا به ذائقه تان متفاوت است بعضی ها لینک خبرهای روز رو میپسندند که در این صورت باید یه دوست خبرنگار و یا خبر دوست اد کنند...اونهایی هم که اشعار عاشقانه و عارفانه دوست دارند باید وبلاگ یک جوان فیلسوف و عارف را نشان کنند و دو سه باری برایش کامنت های شاعرانه بگذارند بعدش خود طرف شما را اد میکند و دیگر نانتان بابت شعرهای سوزناک عاشقانه و قطعات عارفانه در روغن است!
راستش را بخواهید همهء اینها را گفتم که به اینجا برسم که همین ترتیبات در ارکات هم لازم است...یعنی اسکرپ گذاران شاعر و عارف و... از اوجب واجبات است اونهم برای اینکه تعداد اسکرپها بعد از تعداد دوستان یکی از مهمترین نشانه های باحالی و آدم حسابی بودن و بچه معروف بودن شماست ...نکتهء دیگری که در مطالعات ارکاتی ام در این چند وقته بهش پی برده ام از مد افتادن عکسهای دوبی و شمشک و رواج تستیمونال ها و پیامهای عاشقانه ای است که دخترها برای دخترها و پسرها برای پسرها مینویسند: مثلآ دخترهاعکس دوستان دخترشان را میگذارند در پروفایلشان با زیر نویس man va eshghaaam! و یا My lovely nini pishi mooshi goochi friend و الی آخر ( داشتم دنبال مثال هایی برای این مطلب میگشتم که متوجه شدم مد جدیدتری هم وارد صحنهء ارکات شده و آنهم اینکه ملت عکسهای مکش مرگ مایی می اندازند با آقا پسری با تیریپ لاو و اینها و پائین عکس مرقوم میفرمایند !Me and my handsome bro)
خدائیش این ارکات خودش یک منبع لایزال تحقیقات علوم اجتماعی و روانشناسی در احوال ما ملت است!

مسابقهء آخر هفته!

بنظر شما این مطالب مربوط به چه گروه, سازمان و یا ارگانی است؟خودی\غیر خودی\سلطنت طلب \ حزب اللهی؟

0 اگر چه شايد هيچ يك از كشورهاى مربوط به زيرسيستم‏هاى‏ خليج فارس، خاورميانه، آسياى شمال غربى و شبه قاره، امتيازهاى ويژه ايران در منطقه ر ندارند اما حقيقت تلخ آن است كه توانايى تأثير گذارى ايران در منطقه، حتى به اندازه‏ كشورهايى چون مصر، عربستان، تركيه، اسرائيل غاصب و پاكستان نبوده است!

0 گر چه جمهورى اسلامى ايران، از يك طرف پيوسته شعار رهبرى جهان اسلام را سر داده و هزينه‏هاى چنين شعارهايى را نيز مى‏پردازد و از طرف ديگر در سال‏هاى اخير همواره‏ سياست‏هاى نرم افزارانه ايران در لواى تنش‏زدايى و گفتگوى تمدنها و ائتلاف براى صلح در دستور كار بوده است، اما متأسفانه نتوانسته است امتيازات چندانى را در سياست‏هاى‏ خارجى خود كسب كند; بگونه‏اى كه نه تنها براى تحقق شعارهاى خود قدرت لازم و كافى‏ نداشته، بلكه نتوانسته است شعارهاى خود را از مرزهاى جنوب لبنان‏28 و بخشى از فلسطين‏ فراتر ببرد.

چهارشنبه، تیر ۷

پروژهء کارت هوشمند بنزین /ماجرای قیر و قیف و مسئولی که نیامد

پروژهء کارت هوشمند بنزین /ماجرای قیر و قیف و مسئولی که نیامد

شرق: آقاى نعمت زاده، خاطرم هست چند ماه پيش در همين مكانى كه الان حضور داريم جنابعالى با قطعيت از آماده شدن كارت هوشمند تا شهريورماه خبر داديد. اين پروژه به كجا رسيده است. بعد از چند بار تاخير چرا ممكن است باز هم آماده نشود؟ اين طور كه شما صحبت كرديد ظاهراً كارت هوشمند به موقع آماده نمى شود. چرا؟
برنامه مان اين است كه كارت هوشمند برسد. تعهد پيمانكار هم اين است كه كار را انجام دهد. منتها بحث كارت هوشمند برخلاف آنچه در ابتدا ذكر مى شد كار بسيار مشكلى است. اولاً زيرساخت هاى مخابراتى و فنى اش را لازم دارد. ما هنوز در خيلى از نقاط كشور شبكه مخابراتى قوى نداريم و مجبوريم چه به صورت مستقيم و چه به صورت غير مستقيم از طريق شركت مخابرات اين زيرساخت ها را به وجود بياوريم. وقتى كارت هوشمند فعال شود مى بايست تمام جايگاه هاى توزيع سوخت كشور به اين سيستم مجهز شده باشند، چه در داخل شهر باشند و چه در خارج شهر، تا هم بتوانند به صورت offline و هم به صورت online با شبكه مركزى مرتبط شود. بنابراين اين طرح به تنهايى يك زير ساخت قوى مخابراتى مى خواهد كه در شرف اجراى اين شبكه هستيم.
بعد از اين همه مدت يعنى چه در شرف اجرا؟
يعنى شركت هاى مخابرات دارند اين كار را انجام مى دهند. پيمانكار هم تعهد خودش را اجرا مى كند. براى اطلاع تان عرض كنم كه براى اجراى اين طرح در مناطقى كه سيستم مخابراتى قوى ندارد حدود ۶۰۰ فرستنده و گيرنده اينترنتى لازم داريم. تهيه و نصب همين اقلام كلى زمان مى برد.
يعنى هنوز اين اقلام تهيه هم نشده است؟
تهيه شده ولى نصب و اجرا مى خواهد. ببينيد برخى از جايگاه هاى توزيع سوخت در كشور حتى يك خط تلفن هم ندارد. براى اين مناطق بايد ايستگاه هاى مخابراتى خاصى ايجاد كنيم. شركت مخابرات قول داده است كه اين كار را انجام دهد. بنده يقين دارم اين بخش از كار ان شاءالله اجرا مى شود.
•در خود جايگاه ها چه كار كرده ايد. بعضاً تلمبه هاى جايگاه ها با هم متفاوت است. آيا مشكلى براى اتصال همه آنها به شبكه كارت هوشمند نخواهيد داشت؟
در جايگاه هايمان شايد بيش از ۳۰ نوع تلمبه بنزين داريم. براى اينكه سيستم كارت هوشمند بتواند با همه اين تلمبه ها كار كند مى بايست تغييرات زيادى در آنها ايجاد مى كرديم. خوشبختانه با سازندگان تلمبه ها صحبت كرده ايم و آنها نيز به شكل آزمايشى اين تغييرات را اجرا كرده اند و اشكالاتش طرح شده و در حال توليد انبوه هستند. كارت ها و پورت هاى الكترونيكى داخل تلمبه ها تعويض شده اند و كارت هاى خاصى برايشان طراحى شده است. مى توانم بگويم در حقيقت بخش سنگينى از كار را پشت سر گذاشته ايم. ولى تا كل شبكه سراسرى كارت هوشمند با هم كار نكند ما نمى توانيم مطمئن باشيم. شما همين شبكه تلفن همراه را ملاحظه كنيد. پس از ۱۵ ، ۱۶ سال هنوز نواقصى دارد...

جمعه، تیر ۲

تارکان در وین

تارکان در وین




تابستان مساوی است با جشن فضای باز از باربکیو پارتی های خانوادگی و دوستانه گرفته تاسینمای فضای باز واجرای تئاترهای کلاسیک... بزرگترین فستیوالهای موسیقی فضای باز در همان هفته های آغازین تابستان شروع میشوند...
یکی از محبوبترین تفریحات جوانان این دیار شرکت در فستیوالهای آخر هفته ای است که غالبآ در خارج شهر و در دل طبیعت برگزار میشود...وسایل کمپینگ از ضروریات شرکت در این فستیوال ها است...سه روز زندگی در دل طبیعت...سه روز و سه شب جشن و تفریح و...

یکی از مشهورترین فستیوالهای موسیقی که بزرگترین کنسرت فضای باز دنیا هم هست "Donau Insel Ferst"است که از امروز به مدت سه روز و برای بیست و سومین سال متوالی در وین و در ساحل دانوب آبی برگزار میشود...
ساحل دانوب در طی این شبها پذیرای بیش از دوهزار هنرمند در زمینه های موسیقی, تئاتر و... است که روی بیست و دو سن به اجرای برنامه میپردازند: جاز, راک, پاپ و فوکلور موزیک...

Staggers,Revolverheld,Reamonn, Silbermond از جمله گروههای معروف شرکت کننده است هستند برای ماهایی که دوران نوجوانیمون رو با شوهای ماهوارهء ترک گذروندیم احتمالآ معروفترین خوانندهء شرکت کننده در این فستیوال تارکان است که فرداشب روی سن وین انرژی خواهد بود!

فوتبال دوستان عزیز هم میتوانند ازطریق پرده های نمایش عریض نسب شده در قسمتهای مختلف منطقهء فستیوال بازیها را دنبال کنند :)

تابستان

تابستان




یکی از سرگرمیهای شب بیداری های تابستان حشراتی هستند که شیفته وار دورو بر چراغ مطالعه میچرخند و هراز گاهی به لامپ داغ چراغ برخورد میکنند و جیییییییز صدا میکنند :)

چهارشنبه، خرداد ۳۱

بوش به خانه ات برگرد

بوش به خانه ات برگرد





ساعت نه و بیست و یک دقیقه دیشب به وقت وین Air Force One هواپیمای ریاست جمهوری آمریکا در فضای به شدت امنیتی فرودگاه وین به زمین نشست.
بوش به عنوان نخستین رئیس جمهور آمریکا پس از بیست و هفت سال به مناسبت اجلاس سالیانهء آمریکا و اروپا از وین پایتخت اتریش دیدار میکند.
حضور جرج بوش در وین موجب عکس العملهای متفاوتی میان دولت اتریش و شهروندان آن شده است.
مقدمات امنیتی و حفاظتی دولت به مناسبت حضور جرج بوش از ماهها قبل آغاز شده است.
ساعتی پیش از فرود هواپیمای حامل جرج بوش همهء پروازهای فرودگاه وین بحالت توقف درآمد و این حالت تا دقایقی پس از خروج کاروان همراه رئیس جمهور از فرودگاه ادامه داشت. علاوه براین پرواز هواپیماهای شخصی و یا تفریحی در تمامی مدت اقامت بیست و یک ساعتهء بوش در وین تا مسافت هشتاد کیلومتری شهر قدغن میباشد.
عبور و مرور در تمامی مسیر فرودگاه تا هتل محل اقامت جرج بوش در مدت عبور بوش و کاروان یکصد متری محافظینش ممنوع میباشد.
ممنوعیت عبور و مرور همچنین در مورد خیابانها و مناطق نزدیک به هتل محل اقامت بوش و نیز محل برگزاری اجلاس در مرکز شهر وین اجرا میشود.
دوهزار نیروی امنیتی پلیس در مدت اقامت رئیس جمهور آمریکا در آماده باش کامل هستند. هفت جت جنگنده نیز به حفاظت از آسمان شهر میپردازند.
هزینهء اقامت یک روزه جرج بوش بالغ بر یک میلیون یورو برآورد میشود.

اما مقامات دولتی و پلیس تنها کسانی نبودند که از ماهها قبل در حال آماده سازی برای حضور رئیس جمهور آمریکا بوده اند. گروههای آنتی بوش و بویژه طرفداران گروههای چپ گرا ماهها است که مشغول برنامه ریزی برای راهپیمایی ها و تظاهرات در مخالفت با حضور جرج بوش هستند.
در دومین روز حضور بوش در وین تظاهرات اعتراض آمیزی تدارک دیده شده است در
که مخالفت با سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه و نیز حضور آمریکا در عراق و افغانستان از مهمترین شعارهای مطرح شدهء آن است. نمایندگان یکی از گروهها قصد دارند پرچم آمریکا را در به نشانهء اعتراض به حکومت این کشور آتش بزنند.
گزارش اخیر سازمان عفو بین الملل از گوانتانامو و شکایت این سازمان از بوش بخاطر نقض آشکار حقوق بشر نیز یکی از موضوعات مطرح شده در این اعتراضات است.
شعارهای "بوش را متوقف کنید" و "بوش به خانه ات برگرد" همه جا روی برچسبها و پرچمها و پلاکاردها وحتی روی شیروانی منازل و پنجره ها دیده میشود.

اما نه تنها گروههای سیاسی که حتی مردم عادی هم از حضور رئیس جمهور آمریکا ناخشنود هستند. وضع مقررات منع عبور و مرور در نقاط گوناگون شهر و ایجاد محدودیت در مناطق دیگر برای شهروندان شهری که سالانه شاهد برگزاری صدها همایش و اجلاس کوچک و بزرگ بین المللی است غیر معمولی و ناخوش آیند است.
بسیاری از شهروندان معتقدند که دولت اتریش هزینه های حضور جرج بوش را میتوانست برای مصارف مفید تری بکار ببرد.

پینوشت: تصاویر راهپیمایی امروز با شرکت بیست هزار نفر تظاهر کننده بر ضد حضور جرج بوش در وین.
پینوشت دو: حضور سیدنی شیهان فعال ضد جنگ آمریکا در وین.
پینوشت سه : آتش زدن پرچم آمریکا به نشانهء اعتراض به سیاستهای دولت جرج بوش.

دوشنبه، خرداد ۲۹

دوپینگ فرهنگی

دوپینگ فرهنگی

در راستای هایپر اکتیو شدن ما همین بس که بعد از یک ساعت و نیم دوی شبانه و تماشای دوتا فیلم بوس کوچولو و دیشب باباتو دیدم آیدا روی گوگل فیلم ( که بعدآ سر فرصت باید مفصلآ در موردشان بنویسم) سر ساعت دو پنجاه و هفت دقیقه صبح نشستم سر درس و مشق...تازه از صبح هم داشتم متن تحقیقم را تنظیم میکردم...نیم ساعت به نیم ساعت هم خواهره میاد بالای سرم و های لایتهای ادبی استاد راهنماش رو موقع تصحیح تزش تعریف میکنه ( جالبیش اینه که بالای یه سری جملات براش نوشته که فلان جمله توی زبان آلمانی آهنگ قشنگی نداره اما منهم جایگزین مناسبی براش سراغ ندارم...انگار میخواد با پایان نامهء فیزیک جایزهء ادبی نوبل رو بگیره!!!)...

عاشق شبهای دم کرده و داغ تابستان هستم که تنها صدای جیرجیرکها سکوتش را میشکند...

یکشنبه، خرداد ۲۸

معشوق حلبی

معشوق حلبی



آیا نگاه زنها به اتومبیلشان با نگاه مردها متفاوت است؟ آیا تصویری که آگهی های تبلیغ اتومبیل از زنان بدست میدهند واقعی است؟ آیا زنها از ماشین صرفآ بعنوان کیف اضافی و یا آینهء آرایش استفاده میکنند؟ اینها سوالاتی بود که طی تعویض باطری ماشین بین شارون آدلر و Mo Asumang دوست متخصص تعمیر کارش ردوبدل شد...
شارون آدلر نویسنده و ناشر مجلهء آنلاین ویوا برلین تلاش کرد که جواب این سوالات را بواسطهء عکسهایش پیدا کند...آدلر یک جادهء سنگفرش حاشیهء شهر را برای عکاسی انتخاب کرد و بعد به سوژه هایش اجازه داد هرجور که میخواهند جلوی دوربین ژست بگیرند... در طی دوسال زنان بسیاری از شاغلین در بخشهای مختلف اقتصاد, سیاست و رسانه ها گرفته تا زنان کاملآ معمولی به همراه" معشوق حلبی شان" جلوی دوربین عکاسی او ژست گرفته اند , احساساتی و جدی...
Georgia Tornow یکی از این زنان در نطق افتتاحیهء نمایشگاه این عکسها از آزادی تحرک, حس استقلال و عدم وابستگی گفت که زنان بواسطهء رانندگی با اتومبیل به آن دست می یابند...

نمایشگاه "معشوق حلبی" از عکسهای شارون آدلر در برلین از هفدهم ژوئن تا سیزدهم سپتامبر برگزار میشود و دیدار از آن صرفآ برای زنان آزاد است...

شنبه، خرداد ۲۷

بلیط نیم بها و آب و برق مجانی

بلیط نیم بها و آب و برق مجانی


سیاستهای حاکمیت و تاثیر آن بر جامعهء ایران یکی از جالبترین موضوعات تحقیق برای متخصصان جامعه شناسی است...بررسی رفتارهای متقابل حاکمیت و مردم در ایران نکات جالبی را در مورد جنبه های مختلف جامعهء ایرانیان بویژه از نظر روانشناسی جامعه می آموزد... از آنجایی که در حال حاضر حیاتی ترین موضوع مورد علاقهء دانشجویان عزیز خارج از کشور تخفیف بلیط هواپیمایی ایران ایر برای دانشجویان به فرمودهء دولت مهرورز است...خالی از لطف نیست که با بررسی دقیق تر این موضوع کمی بیشتر در مورد اخلاق و روحیات جامعهء ایرانی بیاموزیم...
در مورد مصوباتی مانند موضوع بالا یک روز آفتابی یک نفر از مقامات بالای نظام ( در دوازده ماه گذشته عمدتآ جناب سلطان گل زرد) صبح اول صبح چشمهایش را باز میکند و بنظرش میرسد که امروز باید کار بسیار مهمی انجام بدهد...ساعت نه سی و پنج دقیقه بطور ناگهانی قرار میشود که در یک جمعی ( دانشجویان خارج از کشور, کارگران بازنشستهء نساجی و امثالهم) سخنرانی کند...از آنجایی که مستمعین گرامی که احتمالآ خلاف علاقهء باطنی شان از طرف ارگان یا نهاد یا کارخانه و دانشگاه متبوعه شان مجبور به شرکت در مراسم شده اند چندان شاداب و خوشحال بنظر نمیرسند مقام مربوطه تصمیم میگیرد که به چشم بهم زدنی جمع را به شور و حال درآورد و چه حربه ای کاراتر از وعدهء سرخرمن معروف...چنین است که در یک لحظهء جاودویی تصمیم به افزایش پنجاه درصدی حقوق کارگران و یا کاهش پنجاه درصدی قیمت بلیط هواپیما برای دانشجویان گرفته میشود بدون آنکه منابع این بذل و بخشش ها مشخص و معین بشود...
اما داستان تازه از آنجایی آغاز میشود که مستمعین گرامی و اقوام و دوستان و همسایه هایشان که تابحال مثل مجسمه سرجایشان نشسته بودند و بدون پلک زدن به سخنان مسئول محترم گوش میکردند وعدهء مذکور را بل گرفته و بدون حتی یک لحظه فکر که مسئول محترم بخشایش مذکور را از کجا تامین میکند به به و چه چه زنان برای دریافت تخفیف و پاداش و ... صف میکشند...
تازه بعد از دیدن درازای صف مذکور است که دوزاری مسئول مورد نظر با چتر نجات فرود میاید و متوجه ابعاد عظیم شکری میشود که بتازگی نوش جان فرموده و در این زمان است که دستگاه عریض و طویل بوروکراتیک مملکت گل و بلبل بسیج میشود تا با انواع و اقسام آئین نامه ها, بخشنامه ها,توصیه نامه ها,مصوبات و غیره مسیر حصول به وعدهء موعود را صعب العبور و حتی غیر قابل عبور سازد ( تشکیل پروندهء دانشجویی, ثبت نام برای کارت ملی و....).
آنچه که از دیدگاه روانشناسی جامعه جالب بنظر میرسد به دام افتادن دوباره و چندباره مردم در دام وعده های سرخرمن حاکمیت است خواه وعدهء مجانی کردن آب و برق و گاز باشد یا وعدهء آوردن نفت بر سر سفره ها و یا همین تخفیف پنجاه درصدی بلیط هواپیما برای دانشجویان عزیز...حکایت آن دوستی است که فیلم تایتانیک را دوباره و چندباره میدید به امید آنکه کشتی این بار به صخره برخورد نکند...

چهارشنبه، خرداد ۲۴

گاه دیگر گونه ای به حوادث دوشنبه میدان هفت تیر

نگاه دیگر گونه ای به حوادث دوشنبه میدان هفت تیر

یلدا معیری:آیا خانمهایی که در این تجمع شرکت کردند نمی دانستند که کتک خواهند خورد؟ من با بعضی از آنها صحبت کردم و دیدم که بسیار منقلب هستند و تعجب کردم که چرا برایشان عجیب است که کتک خورده اند؟مسلم است که حکومت نمی نشیند نگاه کند که یک جمعیت 3000 نفری ساعت 5 بعد از ظهر از میدان هفت تیر در حال شعار دادن راه بیافتد و حرکت کند به سمت هرجا.!البته از طرفی زنان جامعه با کارکردهای پلیس زن هم آشنا شدند و بلاخره حرفهای ما را قبول کردند که می گفتیم این خانمهای پلیس زن کارشان را خوب بلدند!کسانی که در اینگونه تجمعات شرکت می کنند قطعا با پذیرش چوب و چماق و گاز اشک آور و حتی دستگیری و باز داشت آمده اند و گرنه طبعا زنان دیگری هم در جامعه داریم که به دلیل احتراز از چنین داستانهایی در این تجمعات شر کت نمی کنند. بنابر این گریه و زاری و حتی گلایه خانمها در این رابطه کمی لوس و غیر منطقی است...

دوشنبه، خرداد ۲۲

شرکت در تجمع به اذن پدر

شرکت در تجمع به اذن پدر
*

من لوگوی تجمع زنان رو نگذاشتم چون گروهی که این برنامه را سازماندهی کرده اند نمیشناختم و فلسفه ام این است در مورد فعالیتهای سیاسی و یا اجتماعی جو گیر نشوم و چون دیگران لوگو گذاشته اند و پتیشن امضا کرده اند و اینها اعلام موافقت یا مخالفت نکنم این از این!
اما این دلیل نمیشه که اخبار مربوط به تجمع را دنبال نکنم و گزارشهای وبلاگی این ماجرا را نخوانم...اخبار دستگیریها خیلی دقیق نیست و همه اش بر پایهء میگویند و شنیده ایم است (آنهم در ایران که اخبار رسمی هم اعتباری ندارد چه برسد به شایعاتی که ملت میسازند)...نکتهء دیگر اما جمله ای است که ترجیع بند خیلی از وبلاگها است: امروز توی میدان هفت تیر دیرتر از آن رسیدم که بچه ها را پیدا کنم....پدرم اجازه نداده در تجمع امروز شرکت کنم...درست موقعی به ميدان هفت تير رسيدم که ماشين‌های متعدد نيروی انتظامی و نيروهای پليس مشغول متفرق کردن جمعيت بودند....
نگاهی به وبلاگهای افرادی که نامشان فعالان حقوق زنان است نشان میدهد که کم نیستند کشانی که پیرو ضرب المثل معروف شتر سواری دولا دولا هستند و حتی برای شرکت در تجمعی که خودشان سازماندهی کرده اند هم حاضر به ریسک نیستند...و صرفآ برای سرو گوش آب دادن حاضر میشوند (احتمالآ برای اینکه بعدآ برای گزارشهای برون مرزی نقش شاهد بی واسطهء ماجرا را بازی کنند) وخیلی زود هم فلنگ را میبندند...
نگوئید که از اوضاع امنیتی ایران بیخبرم و نفسم از جای گرم درمیاید...من هم توی آن اجتماع زندگی کرده ام ودر تظاهرات ها شرکت کرده ام و باتوم خورده ام...نگوئید که پلیس ایران فلان و بهمان که کار پلیس همه جای دنیا همین است...هیچ پلیسی با تظاهرکنندگان گفتگوی مسالمت آمیز نمیکند...نمونه اش را در تظاهرات نوجوانان فرانسوی دیدیم و نمونهء جدیدترش را در هفته های آینده در تظاهرات مخالفان حضور بوش در وین شاهد خواهیم بود...
مسالهء اصلی این است که فعالیت سیاسی- اجتماعی هزینه ای دارد که هر فعال اجتماعی- سیاسی موظف به پرداخت آن است...این هزینه در سیستم سیاسی-اجتماعی ایران بمراتب سنگین تر است اما این به آن معنا نیست که مثلآ عضویت در گروههای منتقد در کشورهای دیگر بی هزینه است و اینجا برای شرکت کنندگان در راهپیمایی ها و تظاهرات لیست سیاه تشکیل نمیشود...اما فعال غربی حقوق بشر یا محیط زیست و یا حقوق اقلیتها با علم به مشکلات موجود در این مسیر قدم میگذارد و هزینه هایش را هم میپردازد نه اینکه از یکطرف فریاد اعتراض به قوانین زن ستیزش گوش آسمان را کر کند و از طرف دیگر بخاطر مخالفت ابوی از شرکت در تجمع سرباز زند...

*قصد من از این نوشته به هیچ وجه کاستن از ارزش کار زنانی نیست که شجاعانه و با وجود آگاهی از تبعات حرکتشان در تجمع شرکت نمودند بلکه انتقاد از آنانی است که وقت سخن گفتن شیر هستند اما پای عملشان سخت میلنگد...

پنجشنبه، خرداد ۱۸

کابوس ماهیانه

کابوس ماهیانه

پوف...همش چند قطره هورمون ناچیز میتونه باعث بشه که توی روز آفتابی آرومی مثل امروز که کل فکر و خیال و دغدغهء آدم چهار صفحه و نصفی درس و مشق دانشگاه است اینقدر احساس نا امیدی و بیچارگی بکنی که انگار کشتی هات غرق شده و چکت برگشت خورده و شوهرت بخاطر قرضهاش زندانی شده!!
یک مقاله ای این چند روزه از هانا آرنت میخونم که درمورد تفاوت حقیقت و واقعیت است و اینکه حقایق مثل عشق و یا درد زیاد در دایرهء تجربیات شخصی آدمها قرار میگیرند و هرقدر هم برای دیگران تشریح و تعریفش کنی اونها نمیتونن تصور درستی از اون داشته باشندو به همین دلیل اینجور حقایق به دنیای واقعی راهی ندارند...عادت ماهیانه بنظر من جزو اون دسته ازحقایقی است که در دایرهء تجربیات زنان قرار میگیره مثل درد زایمان و یا حاملگی...هرقدر هم که زنان برای پارتنر, شوهر,برادر و شوهر و یا دوستان پسرشان در مورد حالت روحی شان در این مقطع صحبت کنند آنها نمیتوانند درک درستی از آن داشته باشند در حالیکه تنها ذکر یک کلمه برای مخاطبان مونث میتواند حقیقت این حس را منتقل کند....

دوشنبه، خرداد ۱۵

دزد دوچرخه

دزد دوچرخه

بهار و تابستان اینجا ( البته به استثنای این دوهفتهء اخری که هوا بیشتر پائیزی است ) جان میدهد برای دوچرخه سواری و پیاده روی و خلاصه «آوت دور اسپرت » بقول فرنگی ها...ملت آفتاب ندیده که شش هفت ماه تمام بصورت « بخچه پیچ » در شهر رفت و آمد میکردند هم از فرصت استفاده میکنند و برای رسیدن به تناسب دلخواه در فصل شنا و تعطیلات کنار دریا مدام به ورزش مشغول هستند...
از وقتی که دوچرخهء قبلی ام را دزدیدند دنبال یک دوچرخهء دست دوم معمولی بودم که برای دزدان دوچرخهء مقیم وین جذابیت چندانی نداشته باشد و بتوانم با خیال راحت و بدون ترس از دزدیده شدنش توی خیابان و جلوی دانشگاه بگذارمش ...دیروز که از سر بی حوصلگی ناشی از تعطیلی طولانی آخر هفته در Ebay میچرخیدم تصادفآآگهی یک دوچرخهء شهری را دیدم که تنها ده دقیقه به تمام شدن زمان حراجش مانده بود و با قیمت بسیار مناسبی موفق به خریدش شدم...دیشب با فروشنده قرار و مدار گذاشتیم و آدرس گرفتم برای تحویل گرفتن ...اما قیافهء مرا تصور کنید که امروز موقع تحویل بجای یک دوچرخهء دست دوم معمولی با دوچرخه ای که تقریبآ نو واستفاده نشده است روبرو شدم و البته شنیدن جملهء فروشندهء گرامی که میگفت یکی از علتهای فروش دوچرخه ترس از دزدیده شدن آن است و بخاطر همین آن را تمام مدت در پارکینگ خانه نگهداری میکرده است و جرات نداشته در شهر سوارش شود!!

حسهای تابستانی

حسهای تابستانی

راستش رو بخواهین دیگه مدتهاست که اونجوری دلم برای تهران و کوچه پسکوچه هاش تنگ نمیشه...امسال حتی خیلی هم دلم برای نمایشگاه کتاب رفتن آب نمیشد...اینها را میگذارم پیش اون حس ناب دلتنگی عاشقانه ای که مدتهاست بیتابم نکرده...یه صحنه ای از فیلم قبل از غروب هست که دختره به پسره میگه انگار من همهء حسهای ناب عاشقانه مو توی آخرین شب تابستونی که باهم بودیم جا گذاشتم و دیگه هیچ جوری نمیتونم عاشقانه به کسی مهر بورزم و دوست داشته باشم...حالا من هم انگار باورم رو نسبت به یه چیزایی از دست داشته باشم یا اینکه حسهامو توی اون کوچه پسکوچه هایی که حالا کم و بیش اسمهاشونو هم باهم قاطی میکنم جا گذاشته باشم...مثلآ عشق...
هومم راستشو بخواهین میخواستم یه چیز دیگه ای بگم که حرف به اینجا کشیده شد...میخواستم بگم که با اینکه مدتهاست دلم اونجوری ها برای تهران تنگ نمیشه ولی هنوز هم وقتی گذارم به ایستگاه مرکزی قطار وین میخوره...همون ایستگاهی که هرسال تابستون سوار قطار میشم به مقصد فرودگاه...ناخودآگاه دلم میلرزه...ته ذهنم همهء حسهای خوب باز دوباره زنده میشه...حتی اون حس ناب عاشقانه ای که دیگه هیچ جوری بهش باور ندارم...

دوشنبه، خرداد ۸

مشکلات زبانی

مشکلات زبانی

چند وقتی است که بطور جدی شروع به تمرین زبان انگلیسی کرده ام...سعی میکنم حتی الامکان فیلمها را به زبان انگلیسی ببینم و یا رادیوی انگلیسی زبان گوش کنم...هرشب هم خودم را موظف میکنم دستکم چند صفحه ای کتاب و یا مقاله بخوانم...برای تشویق خودم هم کتاب گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتز جرالد را خریده ام و صبحها موقع صبحانه و شبها پیش از خواب یکی درمیان چند صفحه ای از آن و یکی دو صفحه از مقالهء مفصل نیوزویک در مورد کد داوینچی میخوانم...
اولی که آلمانی را شروع کرده بودم باخودم میگفتم اگر آلمانیم به حدی برسه که بتونم کتاب قصه های برادران گریم رو که از یکی از اقوام خارجی هدیه گرفته بودم را روان بخوانم عالیست...امشب داشتم فکر میکردم اگر انگلیسی ام به پایهء آلمانیم برسد دیگه هیچی از خدا نمیخوام...

جمعه، خرداد ۵

توطئهء سوسکی

اوج روحیهء دائی جان ناپلئونی و تئوری توطئه پردازی ملت را میشود در اظهار نظر آنهایی شنید که معتقدند به کار بردن واژهء نمنه در کاریکاتور بحث برانگیز روزنامهء ایران در صفحهء مربوط به کودکان با هدف توهین به هموطنان ترک زبان انجام شده...
راستش وقتی ملتی تا این حد دچار توهم توطئه باشند و برای چنین موضوع پیش پا افتاده ای به خیابانها بریزد دیگر خوش خیالی است اگر انتظار درک و مشارکت در موضوعات پیچیدهء اجتماعی سیاسی را از آن داشته باشیم...
هرچه بیشتر میگذرد میبینم که خالق "سناریوی انرژی هسته ای حق مسلم " خوب دست این ملت را خوانده و بیشتر ایمان می آورم که حاکمان هر سرزمینی برازندهء مردمان آن هستند...

پانوشت
:از این ها بدتر اون گروهی هستند که جوگیر شده اند وحکم به اعدام کاریکاتوریست ملعون روزنامهء ایران به جرم دامن زدن به اختلافات قومی میدهند...بعضی وقتها آدم نمیداند به بعضی کارهای این ملت باید بخندد یا گریه کند...

نوشتهء ماندانا دروصف ملت جوگیر!
لیاقت ما همین است نوشته ای از فرهاد رجبعلی در باب تخیلات کاریکاتوری ملت همیشه در صحنه

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱

مسلمانان شرابخوار

مسلمانان شرابخوار

موضوع همپیوندی ( اینتگراتسیون آلمانی یا اینتگریشن انگلیسی) مهاجران در کشور میزبان و مشکلات مربوط به تفاوتهای فرهنگی از جمله مسائلی است که بعد از فاجعهء یازده سپتامبر و قوت گرفتن تئوری جنگ تمدنهای ساموئل هانتینگتون در مرکز توجهات دولتهای غربی و از جمله کشورهای اروپای مرکزی قرار گرفته...
شورش های جوانان نسل دومی عرب در شهرهای فرانسه...انفجار متروی لندن توسط جوانان پاکستانی تبار انگلیسی از جمله زنگ خطرهایی است که اهمیت حیاتی این موضوع را برای مهاجران و نیز برای کشورهای میزبان نشان میدهد...سوال مهمی که در این زمینه وجود دارد حدود و مرزهای این همپیوندی است...در حالیکه بسیاری از مهاجران انجام اعمال مذهبی و پایداری به آداب و سنن پدری شان را جزء غیر قابل تفکیک هویتشان میدانند...کشورهای غربی تغییر و یا کنار گذاردن بسیاری از این آداب و سنن را شرط غیر قابل انکار همپیوندی میدانند...مشاجرات مربوط به حجاب مدتهاست که بخش ثابت اخبار مربوط به مهاجران مسلمان در اروپا را تشکیل میدهد...
جدید ترین خبر در این زمینه انتشار تحقیقی پیرامون مهاجران مسلمان ترک و بوسنی تبار در اتریش و میزان آمادگی آنها برای همپیوندی در این کشور بود که نشان میداد چهل و پنج درصد مسلمانان هیچ تمایلی به این موضوع ندارند و به گفتهء وزیر کشور اتریش باوجود آنکه سالها در این کشور زندگی میکنند و حتی از لحاظ حقوقی شهروند اتریشی محسوب میشوند علاقه ای به تطبیق خود با فرهنگ کشور میزبان ندارند...در این میان موضوعی که فراموش میشود همان حدود و مرزهایی است که برایاین همپیوندی از سوی کشور میزبان اندیشه میشود...حدودی که تطابق با آنها در حقیقت زیر پا گذاشتن عناصر اساسی هویت مهاجر محسوب میشود...

پیش از ظهر دعوتنامه ای بدستم رسید برای شرکت دریک سخنرانی با موضوع زنان مسلمان در راه مدرنیته...سخنران آنطور که از توضیحات برمیاید یک خانم ترک تبار فعال در زمینهء اینتگریشن است که از قضا جایزه ای هم گرفته و قرار است در مورد مشکلات این راه پر نشیب و فراز صحبت کند...تا اینجا همه اش خوب و عالی...جملهء آخر ایمیل اما باز نشان از همان مشکل اساسی دارد چون شرکت کنندگان را پس از صحبت در بارهء دین اسلام و اقلیت مسلمان که دومین اقلیت مذهبی در اتریش محسوب میشوند و مشکلاتشان و دغدغه های مربوط به آن در انتهای جلسه به گیلاسی شراب دعوت میکند لابدبه این امید که به این ترتیب قدمی در مسیر همپیوندی مسلمانان در جامعهء مدرن میزبان برداشته باشد!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵

شبهای چای سبز و بنیامین

شبهای چای سبز و بنیامین

نیمه شب برای من لذتبخش ترین موقع شبانه روز است...وقتی همهء عالم و آدم در خواب ناز هستند و همه جا تاریک است بهترین زمان است برای اینکه پنجره را تانیمه باز کنی و نسیم خنک شبانگاهی را به مشام بکشی و بنشینی به کتاب خواندن...مقاله نوشتن...موزیک گوش دادن و یا وبگردی...و یا اگر مثل من نتوانی بیشتر از نیم ساعت روی یک کار ثابت تمرکز کنی...ترکیبی از همهء کارهای بالا به اضافهء چای سبز با عسل جنگلی...
بهتر ازهمه اما عادت عجیب غریبم در گوش دادن به بی ربط ترین آهنگهای ممکن موقع نوشتن و درس خواندن است...افشین و بنیامین که در شرایط معمولی به هیچ وجه با سیستم من جور در نمیاید در حال حاضر در صدر تاپ تن آهنگهای مقاله نوشتن هایم محصوب میشوند...مخصوصآ آهنگ حالم بده ! بنیامین که رکورد سرعت تایپم را کلی بهبود بخشیده البته تاثیر آهنگ بی اعتنا از لحاظ محتوایی بیشتر بوده است ( در بهترین حالت هردوی این آهنگها به مدت دوساعت تمام به تناوب در ویندوز مدیا پلیر اجرا میشوند تا تمامی ایده های ناب خود بخود از زوایا و شکافهای مغز بر صفحات سفید ورد نقش ببندند) ...
خلاصه اینکه علی رغم شلوغی و بهم ریختگی این روزها لحظات خوشی هم کم نیست...

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸

باغ پنهان

باغ پنهان

باز رشتهء کارها و احساساتم از دستم خارج شده...چند وقتی بود که کنترل همه چیز را بدست گرفته بودم و همهء کارهایم روی روال بود اما باز همه چیز بهم ریخته و هیچ چیز سر جایش نیست...موقع درس خواندن ذهنم در زمان و مکان دیگری سیر میکند...بی حوصله و عصبی شده ام...تنها هنرم این است که در مواجهه با دیگران نقاب آدم پر سرو صدای شاد را به چهره میزنم و آسمان و ریسمان بهم میبافم که کسی از درونم چیزی نفهمد و توی خانه هم صم و بکم کناری مینشینم و سرم را به کاری مشغول میکنم تا آزارم به خلق نرسد...
تنها مایهء دلخوشی این روزها ساعاتی است که دفترو دستکم را زیر بغل میزنم و پله ها را پائین میروم تا ساعتی را در آرامش حیاط سرسبز ساختمان سپری کنم...روی صندلی های جادار پشت میز وسط باغچه مینشینم و تنم را به گرمای زندگی بخش آفتاب میسپارم و پاهایم را روی چمن خنک باغچه میگذارم و چشمهایم با تنبلی خطوط سیاه جزوه ها و کتابها را دنبال میکنند...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴

جنگ

جنگ

شما هم این صداها و تصاویر رو هنوز یادتونه؟

لینک از طریق آشپزباشی

منچ

منچ




یکی از سرگرمیهای جدیدمن موقع مقاله نوشتن و درس خواندن آنلاین سرچ کردن لغات و اصطلاحات جدید در ویکی پدیا است...اطلاعات دقیق و جالبی که این دایرة المعارف آنلاین در مورد موضوعات مختلف به مراجعین میدهد واقعآ شگفت آور است...
کشف امروزم هم پیدا کردن ریشهء اسم بازی دسته جمعی است که همهء مارا در روزهای تعطیل و در مهمانیهای خانوادگی و یا جمعهای دوستانه سرگرم کرده است: منچ یا Mensch ärgere dich nicht!
اسم این بازی که اصالتآ آلمانی است به فارسی میشود عصبانی نشو و یا جوش نیار و علتش هم این است که وقتی مهرهء بازیکنی توسط مهرهء بازیکن دیگری جایگزین میشود بازیکن اول بایست دوباره به خانهء نخست برگردد و همین موجب عصبانی شدن ویا جوش آوردن او میشود...از آنجایی که روی جعبه های اوریجینال بازی کلمهء Mensch بزرگتر نوشته شده میشود حدس زد که چرا این بازی به منچ مشهور شده...
پیش از این در مورد ریشهء کلمهء آب زیپو در جایی خواندم که این کلمه در واقع از زمان جنگ جهانی و حضور سرابازان آلمانی در ایران بیادگار مانده ومنظور از آن سوپ بی آب و رنگی( زوپه در آلمانی) بوده که سربازان آلمانی در زمان جنگ جهانی میخوردند ...
جالب اینکه بازی منچ هم موفقیتش را مدیون جنگ جهانی اول است و سربازانی که ساعتهای بیکاریشان را با بازیهای دسته جمعی از این قبیل پر میکردند و بعید نیست که از همین طریق هم به کشورهای دیگر راه پیدا کرده باشد...
آنهایی که بواسطهء این نوشته احساسات نوستالژیکشان تحریک شده هم میتوانند اینجا ورژن الکترونیکی منچ را دانلود کنند و به یاد گذشته های دور یک دست منچ بزنند:)

پنجشنبه، اردیبهشت ۷

مهد آزادی ِ سانسور

مهد آزادی ِ سانسور

دیروز با دوستی که به تازگی برای بازدید از سازمان ملل از طرف دانشگاه به نیویورک رفته بود صحبت میکردیم و تعریف میکرد که وقتی از خود شهر خارج میشوی باید خیلی حواست باشد که با هرکسی بحث سیاسی راه نیندازی و یا علنآ از سیاستهای بوش انتقاد نکنی چون این کار میتونه عواقب ناخوشایندی بدنبال داشته باشه...جالبتر از همه اما برای من آرام شدن ناگهانی صدایش موقع نام بردن از القاعده و بوش و تروریسم بود...گویا حتی یک اقامت سه هفته ای ناقابل سه هفته ای هم میتواند منجر به خودسانسوری بشود...

پنجشنبه، فروردین ۳۱

افکار یک آدم خوددرگیر یا ترم آخر درستان را چگونه میگذرانید!!

حمایت کنگره اسلامی کانادا از مواضع هسته‌‌ای ایران


هذیانهای یک آدم خوددرگیر یا ترم آخر درستان را چگونه میگذرانید!!

دارم از حرص منفجر میشم...از صبح تا همین الان به زمین و زمان و درودیوار بد و بیراه گفته ام...توی کتابخونهء دانشگاه نشسته بودم که مثلآ درس بخونم هر کس از بغل دستم رد میشد رو چپ چپ نگاه میکردم که چرا تند رد شده...چرا یواش رد میشه...چرا دختر بغل دستیم زنگ مسخرهء موبایلشو قطع نکرده...چرا کتابدارمون با اون صدای بلند دوساعت تمام برای یک آدم علافی که قیافه اش به دانشجوها هم نمیخوره داره شرایط عضویت رو توضیح میده...اه این قهوهء دستگاه اتومات هم که قابل خوردن نیست... مگه کامپیوتر شخصیه که این دختره دوساعته از جلوش بلند نمیشه ...وای چه هوای گرم مزخرفیه دلم یه ذره بارون میخواد...اه بازهم این خانوم پیر سرایدارمون وایساده وسط راهرو و میخواد دوساعت مخ آدمو کار بگیره...اه اه چه بوی زهمی میاد کدوم آدمی آخه وسط روز تخم مرغ نیمرو میکنه...این شاخهء گل رزم چرا کج شده؟
اتاق چرا بهم ریخته است؟
این مقاله هه رو هنوز ننوشتم...برای امتحان هیچی نخوندم...پس چرا هنوز جواب ایمیلم نیومده؟
این هم که تلفنشو جواب نمیده...
اینها هم که دارن دستی دستی مملکت رو به فنا میدن...
خدایا من اصلآ اینجا چکار میکنم؟
من چرا اصلآ زنده ام؟
فلسفهء زندگی چیه؟

دستکم دوماه دیگه مونده تا این اوضاع قمردر عقربی که برای خودم درست کردم سامان بگیره!

جمعه، فروردین ۲۵

گفتگوی تمدنها

گفتگوی تمدنها

بعد از یاد دادن آهنگهای اندی به کاتی جون وقت رقص یاد دادن به هایدی است!!!
به این میگن گفتگوی تمدنها:)

پنجشنبه، فروردین ۲۴

گزارش دوران غیبت

گزارش دوران غیبت

کم نوشتنم چندتا دلیل دارد...اولیش مرض غریبگی با وبلاگ و بلاگستان است که پرگلک یکبار در موردش نوشته بود و در اثر زیاد ننوشتن بروز میکند...دومیش حجم دروسی است که باید تا آخر این ترم از پسشان بربیایم و آخرینشان هم مربوط میشود به هوای دل انگیز بهاری وین که خانه نشستن را به انسان حرام میکند :)


این قل من که بالاخره بعد از مدتها برگشته پیش خودم بهترین دی جی است که به عمرم دیدم مخصوصآ وقتایی که اون در حال نوشتن گزارش تمرینهایش است و من باید مقالهء اسلام سیاسی بنویسم!!!
از سلین دیون شروع میکند و راکست میگذارد و حتی معین و افشین...خلاصه حوصله آدم اصلآ سر نمیرود...


به عنوان دانشجوی سابق علوم انسانی دانشگاه آزاد باید اعتراف کنم که ذهنیتم درمورد دانشجویان رشته های فنی دانشگاههای سراسری به شدت قالبی بوده...در یکسال گذشته به لطف آشنایی و دوستی با چندین دانشجوی سابق دانشگاههای سراسری متوجه شدم که واژهء نرد که غالبآدرمورد دانشجویان فنی مصداق دارد به گروه خون دانشجویان فنی ایران زیاد نمیخورد!

ایهالفضول بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است...بعد از ارکات و گزگ چشممان به جمالwww.xuqa.com روشن (راستی اسم اینیکی را چجوری تلفظ میکنند؟)


اینروزها نگاههای نگرانممان به همان تکهء گربه ای شکل نقشهء جهان خیره شده که اسمش تیتر یک اخبار دنیا شده ...جهان سومی بودن اصلآ ساده نیست مخصوصآ در جهان اول...

سه‌شنبه، فروردین ۲۲

ایران, هدف بعدی؟!

ایران, هدف بعدی؟!

توی کامنتهایی که ملت برای مقالهء روزنامهء استاندارد اتریش در مورد خبر دستیابی ایران به انرژی هسته ای گذاشته اند بحث داغی درگرفته در باب اینکه بالاخره انرژی هسته ای حق ایران است یا نه! سری بعدی کامنتها گمانه زنی خواننده های مقاله است درمورد اینکه به این ترتیب کدام کشور اول به مراکز هسته ای ایران حمله خواهد کرد, آمریکا یا اسرائیل!

در همین زمینه:
ترجمهء فارسی از بی بی سی

با تشکر از تذکر فریبرز

یکشنبه، فروردین ۲۰

نقشهء بمباران ایران از سوی آمریکا آماده شد.

نقشهء بمباران ایران از سوی آمریکا آماده شد.

بر اساس گزارش نیویورکر به قلم سیمور هرش نویسندهء مشهور ,آمریکا در حال آماده سازی جزئیات نقشهء حمله به ایران و نیز استفاده از سلاح اتمی علیه این کشوراست.
مراکز هسته ای ایران و از جمله مرکز غنی سازی اورانیوم در نطنز از جمله هدفهای احتمالی این بمبارانها میباشند.
پرزیدنت بوش امیدوار است که رژیم ایران در نتیجهء بمباران های طولانی مدت تسلیم شود و این زمینه را برای شورشهای مردمی بر ضد رژیم آماده کند. یکی از کارشناسان سابق پنتاگون که نخواست اسمش فاش شود تعجب خود را از این تصمیم پرزیدنت بوش اعلام کرد و اضافه کرد که ارتش آمریکا معتقد است که پافشاری پرزیدنت بوش بر موضوع خطرناک بودن برنامه های هسته ای ایران و فشار بر این حکومت برای تعلیق این برنامه ها در حقیقت حربه ای است برای تغییر رژیم حاکم بر این کشور !
بر اساس این گزارش محرمانه جرج بوش تا بحال مذاکرات متعددی با نمایندگان مجلس و سنای آمریکا در مورد این حملات انجام داده.
نویسندهء این مقاله بنابر سخنان یک مامور سابق امنیتی مینویسد که کاخ سفید احمدی نژاد رئیس جمهور ایران را به عنوان آدولف هیتلربالقوه میبیند. یک مقام دولتی فاش ساخته که هم اکنون تعدادی از افسران امنیتی آمریکا در ایران سرگرم برقراری ارتباط با اقلیتهای قومی و آموزش آنها برای نا امن کردن و بی ثبات کردن کشور میباشند.
یک مشاور ارشد پنتاگون معتقد است که راه حل مشکلات مربوط به ایران تنها با تغییر رژیم این کشور ممکن است و این به معنای جنگ است. کارشناسان دفاعی معتقدند که به همین دلیل حکومت ایران میکوشد تا با دستیابی به سلاحهای هسته ای خود را از حملهء احتمالی آمریکا حفاظت کند. به گزارش نویسندهء نیویورکر تعدادی از سران ارتش آمریکا مخالفتشان را با برنامهء حمله به ایران اعلام کرده اند.


سیمون هرش, نویسندهء جنجالی آمریکایی اولین روزنامه نگاری بود که دوسال پیش برای نخستین بار طی گزارشی از جنایات ارتش آمریکا در زندان ابوغریب در عراق پرده برداشت.

منبع روزنامهء اتریشی Die Presse


در همین زمینه :
مقالهء روزنامهء استاندارد چاپ اتریش

بی بی سی فارسی

پنجشنبه، فروردین ۱۷

مصاحبهء خواندنی مسعود بهنود در روزنامهء شرق

تست کنکور سال 85 ;)

مصاحبهء خواندنی مسعود بهنود در روزنامهء شرق

خانم مريم فيروز را بعد از چاپ كتابم كه تازه از زندان به در آمده بود ديدار كردم. دل در دلم نبود. مى ترسيدم از ملاقات با كسى كه بيوگرافى اش را نوشته بودم. آمد. لباس سياه رنگى پوشيده بود. همان بود كه نوشته بودم. هيچ شباهتى به عكس هايش نداشت شاهزاده خانم. از كجايش چنين مى شناختم. نشست و نگاهى به من كرد و اولين جمله اى كه گفت اين بود «ذليل مرده سن و سالى هم ندارى، اينها را از كجا مى دانستى»...

شنبه، فروردین ۱۲

بعد از ظهر شنبه یک مازوخیست

لینکدونی :
اعلام شرايط عضويت در انصار حزب الله :اهل انجام فرايض فردى و مستحبات عبادى سياسى مثل نماز جمعه، مجالس دعا بودن، و جزء افراد متمول و مرفه نبودن و از طبقات متوسط و پايين جامعه بودن.



بعد از ظهر شنبه یک مازوخیست

یک همخونه ای آلمانی داشتم پارسال که موسیقی میخوند و بعضی وقتها که توی اتاقم سرک میکشید و میدید آهنگ گذاشتم میگفت انگار شما ایرانیها از ناراحتی و غم لذت میبرید اینقدر که بعضی از آهنگهاتون غم انگیز است وقتی هم که تم آهنگ شاد است متنش غمناک است ( چندبار براش متن آهنگها رو ترجمه کرده بودم) خلاصه اینکه امروز دور دور آهنگهای غم انگیز ناک و یاد ایام قدیم و نوستالژی و اینهاست به شدت!!!

پ.ن: البته غم انگیز تر از آهنگها این واقعیت است که گزارش من هنوز تموم نشده:(
پ.ن دو : از معجزات اول آوریل و سیزده بدر که این دختره بالاخره برگشته!

بايگانی وبلاگ