پنجشنبه، بهمن ۹

تقديم به نگار عزيزم.


Powerless

Paint my face in your magazines make it look whiter than it seems

Paint me over with your dreams shove away my ethnicity
Burn every notion that I may have a flame inside a fire
Say just what is on my mind is that offending your mind
Cause this life is too short to live it just for you
But when you feel so powerless what are you gonna do
So say what you want
Say what you want

I saw a face inside a day
With the one looking all the rage
It took the passion and a gaze and made a poster
Now its my (per...son???) to sport (This is my guess - Joey)
He take the culture and contort
But have only to restore what we are hiding
Cause this life is too short to live it just for you
But then you think so powerless what are you gonna do
But say what you want
Say what you want
Say... Say.... eh eh eh eh

Hey you the one the one outside
You gonna get it get it
Hey you the one that don't fit in
How ya how ya gonna get it
Hey you the one outside are you ever gonna get into it
I get you funky jive *DISTORTED LYRIC* ???

Cause life is too short to live it just for you
When you feel so powerless what are you gonna do
Cause this life is too short to live it just for you
But then you think so powerless what are you gonna do
Cause life is too short to live it just for you
When you feel so powerless what are you gonna do
Say what you want
Say what you want
Say what you want
Say what you want
Say what you want
Say what you want
Say what you want
say eh eh eh eh


Life is too short just for you
Feel powerless gonna do
Life is too short just for you
Think powerless gonna do

"Nelly Furtado"

چهارشنبه، بهمن ۸

من : شبها يا خواب زندانيهاي سياسي رو ميبينم يا کشت و کشتار و دزدي و آدمکشي:(

مونا : چقدر بهت گفتم که صفحه هاي سياسي و اخبار حوادث روزنامه ها وسايتهاي خبري ايران رونخون!!!!

مفتي اعظم عربستان:
ممنوعيت حجاب در مدارس فرانسه، قانون شكني در حوزه‌ي حقوق بشر است!!!

بعضي طوري دم از حقوق بشر ميزنند که آدم فراموش ميکند در عربستان سعودي قرن بيست و يکم حرمسرا همچنان سنتي پابرجاست وزنها همچنان با روبنده در اجتماع حاضر ميشوندو حق عکس گرفتن ٫رانندگي٫طلاق و... ندارند
مضحکتر اينکه کشوري عقب مانده مثل عربستان سعودي که ابتدايي ترين اصول حقوق بشر رو زير پا ميگذارد وبروندهء بلندبالايش در اين زمينه دستکمي از ايران خودمان ندارد ٫ به فرانسه که پايه گذار دموکراسي مدرن محسوب ميشود اصول حقوق بشر را يادآوري ميکنه.

جدا از اين جالب است که در اغلب موارد اين مردها هستند که در مورد وضع قوانين اينچنيني سينه سپر ميکنند و فرياد وااسلاما سر ميدهند وگرنه به قول خبرنگار روزنامهء Presse اطريش بسيار تعداد اندک شرکت کنندگان در تظاهرات و Protest هاييکه از سوي گروههاي راديکال اسلامي و بر عليه قانون جديد ممنوعيت حجاب در فرانسه برگزار شد نشانگر آن است که پنج -شش ميليون مسلماني که در فرانسه زندگي ميکنند بهتر از کسانيکه ادعاي نمايندگي آن ها را ميکنند با قانون جديد کنار ميايند!!






اممم آهان امتحان Einführung in das Studium der Politikwissenschaft يا همان مباني علوم سياسي هم به سلامتي و ميمنت و با کمک برادران و خواهران حاضر در صحنه داده شد(قيافهء مراقبهاي جلسه که خودشون دانشجوهاي ترمهاي بالاترند ديدني بود٫ تقلب که سهله ملت همينجوري بلند بلند با هم سر سوالها بحث ميکردند)...
من و بغل دستيم هم که با کمال تفاهم تقلب ميکرديم يعني هرچي اون بلد نبود من بلد بودم و برعکس خلاصه که آخر جلسه باهم کلي پسر خاله شده بوديم حيف که هيچ
امتحان مشترک ديگه اي باهم نداريم ;)

سه‌شنبه، بهمن ۷

...

خواهرزادهء چهارسالهء دوستم بهش پيشنهاد کرده دوست پسرش روکه هفتهء پيش بدون دليل ترکش کرده مسموم کنه يا اينکه حداقل پوست ببر تنش کنه و بترسونش!!!
کم کم دارم اميدوار ميشم که اين نسل بعد از ما يه چيزي ميشن;)

بازهم به ايشون ;)
والبته به ايشون!!!

جمعه، بهمن ۳

عجب ملت بي نظري!!!

پنجشنبه، بهمن ۲

با يادت اي بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست...
چگونه فريادت نزنم
چرا دم از يادت نزنم
در اوخ تنهايي٫
اگر زمين ديوانه شود...جهان همه بيگانه شود
تويي که با مايي...

خوبه ديگه خيلم راحت شد و عذاب وجدان هم ندارم که امروز تا لنگ ظهر خوابيدم و هيچي درس نخوندم و تا همين الان هم که ساعت پنج بعد از ظهره تنها کاره مثبتم خريد هفتگي براي خونه بود آخه طالع بيني امروزم از اين قراره:

کمان ماه در نشان ترازو نشسته است و شما از نظر جسماني در وضعيت خوبي نيستيد و بسيار کم نيرو هستيد
قبل از ظهر: اتلاف وقت کنيد و اصلآ عجله نکنيد زيرا تحرک وتکاپو بيفايده است
بعد از ظهر: تمام انرژي شما به هدر رفته و تمام کارها بيفايده و بي نتيجه بوده است
شب: خطر دعوا و درگيري شما را تهديد ميکند.


پ.ن: کسي براي دعوا و درگيري شب راه حلي داره؟؟؟

...و اي رسول ما به دانشجويان بگو که اي کسانيکه درس نميخوانيد و وقت گرانبهايتان را به وبگردي ميگذرانيد مگر از آخر ترم و عذاب امتحانات نميهراسيد؟؟؟

انقلاب فرهنگي در گفتگو باصادق زيباکلام: :ما به دنبال سراب بوديم. چيزي به نام علوم سياسي اسلامي وجود ندارد و به همان ميزان كه چيزي به نام علوم تربيتي اسلامي وجود ندارد، چيزي به اسم جامعه شناسي اسلامي هم وجود ندارد...

کورنليوس فاج( مقام معظم وزارت سحر و جادو): اصولا وزير سحر و جادو يک جور ولی فقيه است که همه امور جادويی را کنترل می کند و در همه جا نماينده دارد. وزير مربوطه دچار توهم است و فکر می کند ديگران می خواهند او را از بين ببرند و مقامش را از دست او بگيرند. و هميشه در مورد دشمن حرف می زند، ولی اسمش را نمی برد. ...
مقايسه تطبيقي جمهوري اسلامي و هري پاتر؛ روايتي از ا.ب. نبوي!!!

سه‌شنبه، دی ۳۰

براي سايه عزيز:

Fly

Fly, fly little wing
Fly beyond imagining
The softest cloud, the whitest dove
Upon the wind of heaven's love
Past the planets and the stars
Leave this lonely world of ours
Escape the sorrow and the pain
And fly again
Fly, fly precious one
Your endless journey has begun
Take your gentle happiness
Far too beautiful for this
Cross over to the other shore
There is peace forevermore
But hold this mem'ry bittersweet
Until we meet

Fly, fly do not fear
Don't waste a breath, don't shed a tear
Your heart is pure, your soul is free
Be on your way, don't wait for me
Above the universe you'll climb
On beyond the hands of time
The moon will rise, the sun will set
But I won't forget

Fly, fly little wing
Fly where only angels sing
Fly away, the time is right
Go now, find the light


Celine Dion
Album Version On:
FALLING INTO YOU
IT'S ALL COMING BACK TO ME NOW

گفته بودم بهت که تو زندگيم عشقم به تو از معدود چيزهاييه که ازش مطمئنم؟؟
چرا خيلي خوب يادمه گفتم همون دفعه پشت تلفن...همون موقعي که بوق ممتد توي حرفهامون دويد...
اينکه خيلي تنهام رو اما بهت نگفتم...اينبار صداي کامپيوتري بيروحي جاي صداي گرمتو گرفت تا ناتواني همهء کارتهاي تلفن دنيا رو براي انتقال احساساتم بهم ياد آوري کنه...
...از همه بدترهرقدر هم به چشمهات توي عکس خيره بشم نميتونم تصوير خودمو ببينم!
هيح ايميلي هم که نميتونه حسرت عميق گرماي آغوشت رو بازگو کنه...
فکر ميکني چند صفحه نامه ميتونه همهء بغضهاي ناگفته ام رو باز کنه؟؟
چجوري توي دنياي ارتباطات سرمو بزارم روي سينه ات تا صداي قلبت بهم آرامش بده؟؟
چند تا خاطره رو مرور کنم تا از بوي تنت مست بشم؟
چقدر دستمو روي نقش دستات بزارم تا گرماش دستاي يخ زده مو گرم کنه...

دوشنبه، دی ۲۹

گفته بودم بهت که تو زندگيم عشقم به تو از معدود چيزهاييه که ازش مطمئنم؟؟

جمعه، دی ۲۶

و من تازگيها به چشم خوردن اعتقاد پيدا کردم چه جورهم!!!

چهارشنبه، دی ۲۴

...بيصدا اسمتو فرياد ميزنم
هق هقم پنجره رو ميبنده
دوباره دستاي نامرئي شب
پلکاي پنجره مو ميبنده...

و اينهم جعبهء شکلاتي که دوباره پيدايش کردم:)



خوب خودمونيم اصلآ هم از اينکه تموم شد ناراحت نيستما ٫
اصلآ از اون اول هم نميدونم چجوري همه چيش جور شد...با اينکه يه جورايي جالب بود اما هيچ وقت احساس خوبي در موردش نداشتم...حتي يه وقتايي از خودم ميپرسيدم که چرا مثلآ الان خوشحال نيستم يا اينکه چرا ته دلم احساس خوبي ندارم٫بعدش خودمو قانع ميکردمو اسمشو ميذاشتم هيجان...
بعدش هر بار فکر ميکردم الانه که تلفنه زنگ بزنه و همهء ماجرا تموم بشه...
ولي خوب الان که تلفنه زنگ زد و ماجرا هم بالاخره تموم شد احساس خوبي دارم٫
انگاري يه بار سنگيني که مال يکي ديگه بوده و اصلآ هم به من ربطي نداشته بالاخره از روي شونم برداشته شده٫
باحالتر اينکه اصلآ هم برام مهم نيست که اين باره مال کيه و مقصدش کجاست٫
اما خوب از اول که اينارو بلد نبودم٫
يعني اگرهمين سه چهار ماه پيش بود کلي خرد ميشدم...اصلآ غرورم جريحه دار ميشد...
اما حالا ميفهمم جريان اصلآ هيجان و اين حرفهانبوده...
حالا که اينهمه احساساي جديد شناختم ميدونم که من اصلآ به اينجور حرفها نميخورم که کل قضيه به گروه خوني من نميخورده...انگار توي يه فاميلي باشي که به زبون غولها حرف ميزنند ٫خوب معلومه هزارسال هم که توشون باشي بازهم احساس راحتي و تعلق نميکني...اصلآ از کي تا حالا آدم ميتونه به خونوادهء غولها احساس تعلق کنه؟؟؟آدم فقط ميتونه اداشو دربياره بعدشم تو دلش به خودشو هفت جد و آبادش بدو بيراه بگه!!!

حالا ميفهمم که چقدر بزرگتر شدم توي اين دوسال ٫چقدر قويتر شدم...ديدين اين بچه پر رو ها رو که براي آدم شاخ و شونه ميکشن بعدش آدم يه نگاه عاقل اندر سفيه بهشون ميندازه که خودشون حساب کارشونو ميکنند اگه بدونين اونجوري نگاه کردن چه حالي ميده:)
ولي خوب براي اينکه بتونم به قضيه اينجوري نگاه کنم خيلي هم سختي کشيدما...
فکر نکنين همينجوري خودش با زمان اومده...اصلآ براي رسيدن به اين حسي که من الان دارم بايد سعي کني تو زمان نموني٫ بعدش زياد احساساتي هم نشي٫مهمتر از همه اينکه ظرفيتتو بالا ببري اونجوري که ماجراهايي از اين قبيل توي پروندهء ساليانه ات يه لحظهء کوچيک باشه و بس...
الانم ديگه ميدونم که اين برق غرور تو چشمام همينجوري الکي نيست کلي براش سختي کشيدم ...
بااينهمه کل قضيه ارزشش رو هم داشت بالاخره يه قطعه از اين پازليه که حالا حالا کار داره براي کامل شدن... کلي چيز ياد گرفتم٫ اينکه خودمو دستکم نگيرم ٫که يه جاهايي بايد ساکت باشم و نظاره گر ٫که ديدن خيلي چيزها به آدم ياد ميده ٫که بعضي وقتها بايد حسابي از اوني که هستي دفاع کني و خيلي وقتها بايد خودتو از يه قضايايي بيرون بکشي٫نه به اين خاطر که تو به اون قضيه نميخوري بلکه به اين دليل که اون قضيه هه براي تو يه وصلهء ناجوره همين...

سه‌شنبه، دی ۲۳

و ما با ذبان خوش و بدون اهتياج به کاربرد انواع خشونت اعم از ضباني و غيره ازسميم غلب موفغيت شمارا در امتهانات عاطي خواصتاريم !!!

پ.ن: غلطهاي املائي متن مذبور بسبب ترس ناشي از تهديدهاي موجود در متن ميباشد!!!

من کي تربيت ميشم بجاي وبلاگ بازي برم سر درس و کارم؟؟؟





اين شوي Herzblatt توي کانال Erste آلمان رو ميشناسيد؟؟
ماجراش اينه که پسر دخترهاي Single ميان توي برنامه و خودشونو معرفي ميکنند مثلآ سه تا دختر داوطلب و يه پسرانتخاب کننده و يا سه تا پسر داوطلب و يه دخترانتخاب کننده و هر دفعه هم دختر پسرها جدا از هم پشت يه ديوار متحرک ميشينند و بعدش دختر يا پسر انتخاب کننده سه تا سوءال از هر داوطلب ميکنه و هر کدوم که جوابهاي جالبتر و مناسبتري به سوءالها بدن براي سه چهار روز با دختره يا پسره ميرند مسافرت!!!
اساس برنامه براي پيدا کردن Partner است اما در اصل کلش براي خوش گذراندن و خنديدن است شاهدش هم اين که در طول دوسه سالي که از کل برنامه ميگذره هيحکدوم از اين دختر پسرهاي شرکت کننده باهم حفت نشدن:)
شنبه سر ظهر با دوستم توي Starbucks نشسته بوديم و داشتيم از در و ديوار و تعطيلات کريسمس حرف ميزديم که يه دختري هم سن و سال ما اومد و خيلي بي مقدمه برسيد شماها مجرديد؟؟!!
قيافهء من که خيلي ديدني بود با خودم فکر کردم طرف حتمآ همجنس بازه!!!و الانه که دستشو بکنه تو جيبشو شماره بده:)
بعد قبل از اينکه من يا دوستم دچار سوء تفاهم هايي از نوع بالا بشيم توضيح داد که براي همين برنامهء Herzblatt توي وين با داوطلبين مصاحبه دارند و الان هم تصادفآ راهش از اينطرف افتاده که ما دوتا رو ديده و فکر کرده که ما چقدر براي برنامشون مناسبيمو اينها!!!!
بعدشم دوتا فرم داد دستمون و گفت که بعد از ظهر توي فلان هتل تست دوربين دارن و خيلي خوشحال ميشه که ما هم تشريف ببريم:)
لازم به گفتن نيست که چقدر من و اين بچه Christiane از خنده پيچ و تاب خورديم ٫تازه اون زنگ زد به دوست پسرش و با لحن جدي به دوست پسرش خبر داد که قرارشده توي برنامه شرکت کنه...
بعدش نشستيم براي وقت کشي پرسشنامه اش رو پر کرديم که خيلي خدا بود مثلآ بايد توي يک خط بزرگترين آرزوتو مينوشتي ميکردي يا مثلآ عادتهاي عجيب غريبتو ٫يا مثلآ خجالت آورترين خاطره تو...بهتر از همه اين بود که همين شد يه موضوع صحبت جذاب براي هردوي ما و تازه کلي هم عادت و علايق مشترک تازه کشف کرديم که توي يکسالي که از دوستيمون ميگذره در موردش اصلآ حرف نزده بوديم...مثلآ از علاقهء مشترکمون به مسافرت و فرهنگها و کشورهاي ديگه...علاقهء قديم او به دامن ميني...عادت من به دنبال کردن چهره ام توي شيشهءمغازه ها...و بهتر از همه تنفر مشترکمون از پسرهاي بور و مردهاي قد کوتاه و لاغر!!!!
ولي از هم باحالتر يه قسمتي بود که بايد امضاء ميکردي که صد در صد و حتمآ حتمآ مجردي و شوهر و نامزدو با دوست پسر نداري و اگر احيانآ در طي چند هفتهء باقيمانده به شو با کسي رابطه جدي برقرار کردي بايستي حتمآ تهيه کنندگان برنامه را در جريان بگذاري;)

جمعه، دی ۱۹

اومدم اينترنت براي تحقيقم که امروز موعد تحويلشه دنبال منبع بگردم٫اينقدر محو وبگردي شدم که وقت گذشت:(
حالا بايد بگردم دنبال يه بهونهء قانع کننده براي دوشنبه:)

چهارشنبه، دی ۱۷

البته آدم هر چند وقت به چندوقت تنها بشه هم همچين بدک نيست٫فايده اش اينه که ميشيني فارغ از تحسين ها يا انتقادهاي ديگران با خودت و پروندهء سال پيشت رو ورق ميزني که ببيني صفحه هاي قشنگش کجاهاس؟بعضي برگهاش عکس داره...بعضيهاش با يه بو و رايحهء خاصي عجين شده...بعضي صفحه هاش رودوست نداري نگاه کني همچين تندي از روش ميگذري...روزاي اول سال بيش از اون روزهاس...روزاي دلتنگي٫اشک٫روزهاي بي پايان تنهايي...دوري از اوني که دوستش داري و بايد تنهاش بزاري...
زمستوني که بالاخره با برف سر رسيد...روزايي که کم کم رنگ گرفتند...مني که جا ميفتادم...
زبانم که سريع بيشرفت ميکرد و برنامه هام که يکي يکي رديف ميشد...
بعضي از صفحاتش اينقدر قشنگه که هنوز که هنوزه از فکر کردن بهش لذت ميبرم٫سه چهار روز مسافرتم به فرانکفورت از اونروزهاييه که ميتونم حالا بعد از حدود نه ماه بگم خيلي مسيرم زندگيمو تواينحا پر رنگ کرد...اولين کارم توي يک کشور بيگانه و بويژه کاري که شديدآ تسلط به زبان را ميطلبد٫تنها خارجيٍ گروه تبليغات کداک در اطريش بودن الان خيلي احساس خوبي بهم ميده اما نه ماه بيش از ترس توي گروه زياد حرف نميزدم نکنه يکوقت غلط غلوط حرف بزنم...
سه روز مسافرت کلي بهم درمورد فرهنگ و محيط تازه آگاهي داد٫اينکه همه چيز رو شخصي برداشت نکنم...که اطلاعات وتواناييم رو به رخ کسي نکشم ٫که بکارشون بگيرم...
کل صفحات مربوط به تابستون رودوست دارم...غير از دوسه هفتهء اول آگوست بقيه اش خدا بود...دوتا دوست صميمي که قشنگترين هديه هاي امسال بودند٫از اونهايي که انگاري باهات دوقلوئند که هرچي حرف بزنيد سير نميشيد...که حرف دل همديگه رو خوب ميفهميد گرحه از دوتا مليت مختلف هستيد و به دوتا زبون متفاوت حرف ميزنيد...
مسافرتم به سالزبورگ و گذراندن دورهء کوتاه مدت اصول جاوا که حداقل ياد گرفتم با جاوا اسکريپت فرق ميکنه و در کنارش کلي از فرمولهاي رياضي برام دوره شد:)
گشتهاي دور شهر با Selma دوست عزيزم و غيبتهامون تا نصف شب هم که لذت سفر روچند برابر کرد...
بعدش مسافرت مونا خواهرم براي يک ماه به ايران که با وجود خوشگذرانيها و بي خياليهاي من کلي دلموتنگ کرد و خدارو شکر کردم که مامان و بابام ماها رو باهم فرستادند که وجود يکي از اعضاي خانواده ات توي غربت هرچقدر هم که دوست و رفيق دور و بر آدم باشن يکي از بزرگترين نعماته...
بعدش پائيز...روزهاي خاکستري ترديد...دقايق و ساعاتي که از دست ميرفت...مني که توي يک هزار تو گرفتار شدم...اعتماد به نفسم که به صفر رسيد...بي تفاوتي که نگاهمو بي فروغ کرد...
اون آدم کوکي که کوکش تموم شد...
اون روزي که ما تموم شديم...
روزي که کلبهء روياييمونو آتيش زديم...
که هنوز تن احساسات هردومون از آتشش زخميه...گرچه زمستون با دونه هاي برفيش خيلي از التهاب اون روزها کم کرده...
و صفحه هاي طلايي آغاز زمستان...آغاز استقلال مالي ام با وحود مخالفت والدينم...حس خوبي که اطلاعات و تواناييهات ارزش داره...که ميتوني توي يک کشور بيگانه روي پاي خودت بايستي...
و دوباره ما شدن...

و بالاخره صفحات آخر:
صفحات دلتنگي براي سرزميني که از آن سفر کردم.
برگهاي دلخوشي به روياهايي که براي تحققش سعي ميکنم...
و دعا براي آغاز سالي بهتر از سال گذشته...

گزارش کاري نوشتن با اين آهنگ بي سرزمين تر از باد سياوش قميشي آي حال ميده:)

با تمام روحم و با تمام قلبم آرزو می کردم که آنجا بودم و می توانستم در کنار شما باشم و تلاشم را برای حضور مردم در صحنه واقعی سياسی ايران بکنم، اما افسوس که نمی شود. يادتان نمی رود و يادمان نرود که ذره ذره آنچه تحت عنوان آزادی و فرهنگ در ايران امروز به دست آورده ايم حاصل رنجهايی است که لحظه به لحظه تحمل کرديم.

ابراهيم نبوی






ده روز ميگذرد...
از روزي که نام شهر کوچکي در حاشيهء کوير با يکي از بزرگترين فجايع طبيعي ساليان اخير٫ سر خط خبر خبرگزاريهاي جهان شد...
از روزي که کارشناسان و زلزله شناسان برجسته با ظاهر شدن در شبکه هاي مختلف خبري شگفت زدگي شان را از وسعت فاجعه ابراز ميکردند...
از روزي که جمهوري اسلامي دست کمک بسوي دنيايي دراز کرد که با آن دشمني ميورزد...
از روزي که رئيس جمهور محبوب!! شگفتي عميق خود را از ابراز همدردي و کمک جهاني اعلام کرد...
ده روز ميگذرد...
از روزي که با تحير تمام تصاوير پخش زندهء تلويزيون جمهوري اسلامي را از CNN نظاره گر شدم...
از روزي که با ارسال تصاوير Life خبرنگاران خارجي از جزئيات فاجعه٫اطلاعات دقيق٫و گزارشات لحظه به لحظه از آدمهايي که زندگيشان در لحظه اي ويران شده بود جايگزين تصاوير تکراري تلويزيون ايران و نماهاي دور و بي هدف دوربين متحرک از خرابه هاي متروک و رهگذران بي مقصد شد...
از روزهايي که با خشم و تاسف گزارشهاي تيمهاي امداد خارجي را از عدم برنامه ريزي و هماهنگي مسئولان داخلي و عدم وحود حتي نقشهء شهر براي امداد رساني را در هر بخش خبري نظاره گر شدم...
از روزي که کارشناسان با مقايسهء زلزلهء کاليفرنيا٫فقر ملي و نبود امکانات را عامل اصلي وسعت فاجعه بم اعلام ميکردند غافل از اينکه شهر کوچک حاشيهء کوير يکي از حاصلخيزترين مناطق کشوري است که خود از لحاظ منابع زيرزميني از ثروتمندترين سرزمينهاي دنياست...
ده روزي ميگذرد...
از روزي که بيش از پنجاه هزار نفر از مردمان حاشيهء کوير با قهر زمين به خوابي ابدي فرو رفتند...
از روزي که بزرگترين بناي خشتي جهان در هم شکست...
ودرست ده روز ميگذرد از روزي که خوني دوباره در رگهاي مردهء شهرمان جريان يافت...از روزي که عابران بيگانهء ديروز براي اهداي حيات به هموطنانشان در صف ايستادند...از روزي که خيابانهاي شهر از هجوم کمکهاي مردم مسدود شد...روزي که ايرانيان داخل و خارج بي اعتنا به گروه و دسته و حزب و ايده شان دست به دست هم دادند تا بار غم را از دوش ساکنان کوير بردارند...
...وده روز است که اين اميد در قلبم جان دوباره گرفته که آن روز نزديک است٫روزي که مردمي اينچنين پاکدل٫ بي اعتنا به گروه و دسته و حزب و ايده دست به دست هم بدهند و براي آبادي ٫ آزادي و سربلندي ايران زمين قدم بردارند...

بايگانی وبلاگ