چهارشنبه، آذر ۳۰

اراده به خوشبختی

اراده به خوشبختی

یه موقعی یعنی تا همین شش هفت سال پیش خیلی آدم خیالپردازی بودم...مدام به آینده و کارایی که قرار بود بکنم فکر میکردم...به پروژه های بزرگی که بدست میگیرم و موفقیتهایی که کسب میکنم آدمهایی که باهاشون آشنا میشم... یک موقعی یعنی تا همین هفت هشت ماه پیش خیلی آدم نوستالژیکی بودم و مدام به گذشته و دوران خوش و آرامش و شادی اون دوران فکر میکردم...الان که فکر میکنم میبینم هیچ وقت به اندازهء الان از زندگی ام راضی نبودم و احساس خوشبختی نکرده ام... دلایلش متعدد است اما مهمترینش شاید این باشه که تا قبل از این خوشبختی و شادی ام رو به عکس العمل این و حرف آن گره میزدم...اگر فلانی از فلان حرف راضی باشد...اگر بهمانی مرا به فلان مهمانی دعوت کند...اگر فلان کار درست بشودوووو...
اما از هفت هشت ماه پیش تنها کسی که شادی و خوشبختی ام را تامین میکند دخترک شاد و سرحال درونم است که بعد از مدتها دوباره کشفش کرده ام...حرفها و عکس العملهای دیگران و نتایج فعالیتهایم البته که برایم اهمیت دارد اما دیگر هیچ وقت اجازه نمیدهم روحیه ام را کسل کند و شادی ام را زایل...
از همان هفت هشت ماه پیش وقتی بین دوستان و اطرافیانم کسانی را میبینم که به بهانهء بودن یا نبودن فردی یا موقعیتی زندگی را به کام خودشان تلخ میکنند و حسرت خوردن مدام چشمانشان را بروی آنچه که دارند بسته است دلم میخواهد در آغوششان بگیرم و بگویم چیزی را که در پی اش هستند در وجود خودشان است...که هیچ کس به اندازهء خودمان قادر به شاد کردنمان نیست...که تنها کافی است چشمانت را از راه رفته برداری و به افقهای جدید نگاه کنی...که ترک کردن آنچه پشت سر گذاشته ای بهایی است که برای کشف چیزهای جدید میپردازی...تنها کافی است که اراده کنی...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ