تعطيلات خود راچگونه گذرانديم!!
خوب بالاخره تعطيلات عيد ما با دوهفته تاخير از جمعهء همين هفته پيش آغاز شد البته عيد پاک ديگه... هفته قبل رو وين مونديم که مثلآ درس بخونيم !!!و آخر هفته هم رفتيم صلهء رحم!!!!البته اگر شما فاميلهاي ما رو ميشناختيد بجاي صلهء ارحام ميگفتيد جنگ سرد يا طوفان صحرا يا چميدونم عمليات گوانتانامو ولي خوب سالي يکباره ديگه :)
به مناسبت سال نو يکي یک بسته سوهان هم خريده بوديم که تازه توي قطار فهميديم توي خونه جا گذاشتيمشان:)
اين فاميلهاي ما از نسل ايرانيان مهاجر بعد از انقلاب هستند يعني بقول آلمانيها خيلي Knapp از انقلاب اسلامي گريختند...يک عده اي دنبال درس و مشق افتادند يه عده اي ديگه هم بقول پدر گرامي رفتند زير سيني (يعني بنا به رسم ايرانيان مقيم اروبا افتادند در کار و بار شکم و رستوران والخ)و کمي بعد هم ازدواج کرده اند و خانواده اي تشکيل داده اند بعضي با ايراني و عده اي هم با خارجي ٫حالا بعد از بيست سال به خانه هايشان که قدم ميگذاري تصوير آينده را پيش رويت را ميبيني...خانه ها خواه دوفرهنگي يا ايراني اغلب دکوراسيون ايراني دارند از فرش ابريشم روي ديوار گرفته تا قليان توي سالن تا تيتر کتابهاي توي کتابخانه و حتي منوي هفتگي غذا٫بعضآ ايراني تر از خانه هاي پدري شان در ايران!!!!
زندگيها اما متفاوت است٫ زندگي چند فرهنگيها آرام تر است٫منظم تر است ٫هر شيء مورد استفاده اش را دارد و هرکس برنامهء هفتگي٫ماهيانه و حتي سالانه اش را...فضاي خانه آرام است و موزون...هرقدر هم فضاي خانه محدود باشد بازهم کسي به حريم شخصي ديگري وارد نميشود...صحبتها بيشتر در مورد آينده است تا گذشته...براي گذران روزت بايد برنامه اي داشته باشي وگرنه همصحبت تلويزيون خانه ميشوي...
زندگي ايرانيها اما شلوغ است و پر سروصدا...اغلب تصميمها در دقيقهء نود گرفته ميشود و اضطرابي در تک تک اعضاي خانواده ديده ميشود...در هر فرصتي تلاشي است براي صحبت دربارهء فلان ماجرا در عهد عتيق و فلان فاميل در بهمان جاي دنياست...خانه شان کمتر بي سر و صدا ميماند يا تلويزونهاي ايراني براهند يا هايده و گوگوش ميخوانند...هرقدر هم که خانه بزرگ باشد بازهم جايي براي تنهايي آدمها وجود ندارد...تنها اما نميماني هميشه کسي هست که کارش اولويت ندارد و هميشه وقت براي غيبتهاي دوساعته وجود دارد هرچند که تو اتفاقابرنامه اي براي گذران روزت داشته باشي...
سه چهار روز فرصت زيادي براي کاوش در زندگي ايرانيهاي مهاجر اروپا نيست اما توي قطار که مينشينيم به تفاوتها فکر ميکنم و اشتراکها...به خودم در بيست سال آينده ...
به خانهء روياييم...دوست دارم که زندگيم نظم داشته باشد...برنامه ريزي داشته باشد و موزون باشد اما نه مثل ساعت...دوست دارم که در مورد آينده حرف بزنم ولي به گذشته هم بينديشم...دوست دارم که هميشه وقتي براي اختصاص دادن به آدمها داشته باشم بدون آنکه حريم شخصيم را از دست بدهم...يک زندگي پرشور و حال شرقي با انضباط و توازن غربي...
سهشنبه، فروردین ۱۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2004
(199)
-
▼
آوریل
(8)
- يا من وبلاگ نويس اکتيوي هستم و خودم خبر ندارم يا ا...
- Sometimes the Simplest things mean the most :*
- به نظر شما چجوري ميشه به يه آدم بگي خودتي که بيشتر...
- اصلآ رو چيه سنگ پاي قزوين...قربون خودم بشم که از آ...
- امير قادري٫ حوزهء هنري و باقي قضايا وبگرديهاي ام...
- تعطيلات خود راچگونه گذرانديم!! خوب بالاخره تعطيلا...
- بهار که اينجا شروع ميشه ديگه از صبح به زمين و زم...
- خوب منکه طبق معمول از همه چي عقبم اين خبر رو هم با...
-
▼
آوریل
(8)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر