دوست
فتانه با ديدن اشکهام سردرد گرفته...مریم با نگرانی از حالم میپرسه...نگار آف لاین میگذاره که من برگشتم توکجایی!!!...ارکیده میگه دختر خوب چرا نمینویسی!!!حامد میگه هرچی خدا بخواد همون میشه...کریستیانه میگه امروز کلاس و تعطیل میکنیم و میریم یه جایی که تو دوست داری...مونا ایمیل میزنه که بابا یه علامت زنده بودن از خودت نشون بده!!!مریم نوشته مطلبت تو همشهری چاپ شده برات نگه داشتم برای وقتی که برگردی...خانوم خانوما میگه پس کجایی؟؟
بعدش صبح از خواب پامیشم و میبینم شقایق برام نوشته...
"نبینم توی اون شهر غریب دلت گرفته باشه! نبینم چشمهای قشنگت به اشک غم آلوده باشه.
می دونم که می دونی وسط توی این روزهای پر هیاهو و شلوغ پلوغ که آدمادیگه حتی وقت ندارن به خودشون هم فکر بکنن، من بهت فکر می کنم با خودم حساب می کنم که الان توی اون شهر غریب ساعت چنده و دوست جونم چی کار میکنه؟
می دونم که می دونم هر شب و هر شب روی هر ستاره برات کلی یادداشت می ذارم. امشب اگه به ستاره ها نگاه کنی دست خطم رو می بینی که برات نوشتم:
حافظ سلام می رسونه تازگی ها یه کمی افسرده شده ولی این روزا کی دیگه افسرده نیست.
می دونم که می دونی تا ته این شهر شلوغ که بیایی نرسیده به راه مستقیم یه بغل گنده ی گنده هست که می تونی توش گم بشی.
همش تقصیر این بهار لعنتیه که حال آدم رو می گیره مخصوصاً اون آدمایی که به اندازه چند تا خشکی و یه عالمه آب از هم دورند ولی دلاشون هنوز انگارکنار هم می زنه.
می دونم که می دونی اینا برات نوشتم که بگم دلم برات تنگ شده. بگم که پارسال توی غلغله نمایشگاه کتاب یه جای خلوت اون بالای ردیف صندلی های روبه استخر گیر اوردم و روی زمینش نوشتم: من و ما کم شدهایم ... اما هنوزخسته از هم نشدیم.
می دونم که می دونی امسال هم می رم همون جا و باز هم می نویسم.
برات پونه می فرستم که شبها زیر بالشت بگذاری.
برات تمام خبرهای مسخره ی عالم را می نویسم که صدای زنگ خنده هایت یخ های دوریمان را بشکند.
برایت تمام فیلمها و مجله هایم را می فرستم که شبها تا صبح چراغ اتاقت راروشن نگه داره و دیگر هیچ سایه ی تاریکی نتونه از گوشه و کنار سرک بکشه.
می دانم که می دونی فقط همین ها از من بر می آید.
یه دوست خیلی خیلی قدیمی که خیلی خیلی دلش برات تنگ شده..."
خوشبختی که میگن همینه نه؟که تو دل دوست داشتنی ترین آدمای دنیا یه جایی مخصوص خودت داشته باشی...هرچقدر هم که از هم فاصله داشته باشید...و هرقدر هم که دیداراتون سال به سال بیفته...
چهارشنبه، فروردین ۳۱
دوست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر