چهارشنبه، شهریور ۱۴

وقفهء وبلاگی

وقفهء وبلاگی

بنا بر یک عادت دیرینه هروقت خوش خوشانمه و با زندگی حال میکنم دچار وقفهء وبلاگی میشم!
هفتهء گذشته هم از این لحاظ استثناء نبود البته...اولش برای اولین بار توی اینجا رفته بودم لب دریا, رسم و رسوم دریا رفتن هم که خوب اینجا کلی با شمال خودمون فرق میکنه و خلاصه یه جورایی دچار شوک فرهنگی شده بودم...اون زمانهایی که توی ساحل آفتاب میگرفتم , صبحای زود که با یکی از دوستام میرفتیم شنا یا شبایی که با بروبکس میرفتیم بیرون ناخودآگاه همش با ایران مقایسه میکردم که جوونا برای خوشگذرونی باید دنبال جاهای دوراز دسترس عموم و دورافتاده باشن و اینجا ابرو باد و مه دست به دست هم دادن تا ملت بهشون بیشتر خوش بگذره! بعدش همش فکر کردم که یک مطلب درمورد این موضوع بنویسم که چقدر حق لذت بردن از زندگی و جوونی توی ایران پایمال میشه اما بعد فکر کردم که ملت الان میان منو میزنن که تو چکاره حسنی (کپی رایت آزاده) خلاصه اینکه گزارش بنده از سواحل مرجانی دریای آدریاتیک دچار مرگ زودرس شد!!
هنوز از دریا برنگشته مشغول اسباب کشی شدم و این بار به یک آپارتمان شخصی درست و حسابی زیر شیروانی رومانتیک! من از سالی که به اینجا آمدم تا همین چهار پنج روز پیش توی خوابگاه زندگی میکردم و اگرچه خوابگاه محل زندگیم یک آپارتمان چند اتاق خوابه دلباز و ترو تمیز با یک باغچهء سرسبز بود اما بخاطر همون اسمش چندان احساس وابستگی بهش نداشتم اما با این خانهء جدید از همان لحظه اول حسابی اخت شدم مخصوصآ که صاحبخانه که یک آقای آرشیتکت بسیار خوش سلیقه است بدتر از من عاشق مبلمان سبک دههء هفتاد است و با دست و دلبازی تمام همهء چراغها و آینه های خوشگلش را توی آپارتمان باقی گذاشته و من در حال حاضر صاحب خوشبخت یک عدد آباژور سفید پایه بلند...یک چراغ رومیزی گرد...یک آینهء گرد حمام و یک دستگاه استریوی خدا و کلی چیزای خوشگل دیگه هستم و همین الان در حالیکه روی تخت در حال بلاگیدن هستم باخودم فکر میکنم که چقدر نگرانیهای چندماه پیشم در مورد پیدا نکردن خانهء مناسب بیهوده بود و اینکه چقدر زود به زود یادم میرود که خدا چقدر همیشه بهم کمک کرده و بهترینها رو پیش پام گذاشته و چقدر من هربار فراموش میکنم که بهش توکل کنم و فقط از خودش کمک بخوام!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ