من برگشتــــــــــــــــــــــــم..
دو روز توي ايالت آسترياي عليا بيش فک و فاميلهاي گرامي و عزيز بودم که از شما چه پنهان اصلآ خوش نگذشت٫ انگار منتظرند که چشمشون به آدم بخوره و شروع کنند به بدگويي از اين يکي و گله گذاري از اون يکي...خدا نکنه که چهارتا از فک و فاميلهاتون توي يک گوشهء دنياتوي دوتا شهر نزديک هم زندگي کنند و شما هم دور از اونها باشين و بعد از ماه وسالي راهتون به يکي از اين ابناء بشر ختم بشه اونوقته که مختون ميشه خوراک طرف و نه تنها ظرف يک نصف روز از تمام دعواها و درگيريها و داستانهاي خاله زنکي و غيره با ذکر جزئيات مربوطه آگاه ميشيد بلکه خودتون ميشيد سوژهء بقيه که تا سال سي ازتون گله کنند:که اااااااا تو رفته بودي پيش فلاني و پيش من نيومدي و خلاصه که فاميل کمتر زندگي بهتر...
اما سه چهار روزي که توي سالزبورگ بودم عالــــــــــــــــــــي بود...از همه بهتر بيش دوست خونم بودم که توي وين باهاش آشنا شدم و مثل من روزنامه نگاري ميخونه منتها توي دانشگاه سالزبورگ بعد هم غير از روز اول که بطور خفني باروني بود سه روز بعدش آفتابي بود و دريغ از يک تکه ابر...
کلاسي که گذروندم مربوط به يک دانشگاه کامپيوتر به اسم Ditact مخصوص دختران و زنان دانش آموز و دانشجو است که امسال اولين دورهء کلاسهاشو برگزار کرد...
کلاسها و سمينارهايي با موضوعهاي متفاوت٫از کلاسهاي مقدمات برنامه ريزي گرفته تا پژوهش در زمينهء ارتباط نسلها و نيز ارتباط زنان با کامپيوتر و غيره...
من کلاس مقدمات جاوا رو گذروندم که خيلي جالب بود و گرحه من همچنان از جاوا سر درنميارم اما خوب براي شروع بد نبود و تازه مگه من احسان پريم هستم که از چهارده سالگي انيشتين رو تو جيب کوچيکهء سمت راست جليقه اش ميزاشته...من تا همين پارسال که معتاد ببخشيد وبلاگنويس شدم نميدونستم برنامه نويسي چي هست(از شما چه بنهون هنوز هم نميدونم) اما خوب الان دستکم با اصطلات آشنا شدم و حتي ميتونم از اين برنامه هاي کوچولو بنويسم...
غير از برنامه هاي درسي کلي هم برنامه هاي غير درسي داشتم...
با دوست خونم رفتيم کلي دور شهر رو گشتيم و کلي هم عکس انداختيم و خوش گذرونديم که سر فرصت براتون تعريف ميکنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر