افسردگی بهاره
يکموقع بهار نوشته بود: سختترين قسمت قضيه آنجاييست که بايد پذيرفت هر چقدر هم غمگين و بيچاره باشي، لباسهايي هستند که هر روز کثيف ميشوند، آشپزخانهيي هست که بوي گند ميگيرد اگر رسيدگي نشود، قبضهايي هستند که هر ماه بايد پرداختشان کني و کسراي کوچک ۱۱ سالهيي که پژمرده ميشود با اين همه غم اگر حواسش پرت نشود، تفريح نداشته باشد.
سختترين قسمت قضيه آنجاييست که ميبيني زندگي، سخت در جریان است...
حالا حکایت من است.هرقدر هم که خسته باشم و بی حوصله بازهم هزارتا کار است که آخر هفته ای میریزد روی سرت...لباسهایی که باید شسته بشن ،اطاق بهم ریخته ای که باید جمع و جور شود،ظرفهای نشسته ای که توی آشپزخانه رویهم تلمبار شده،تحقیق که نصفه نیمه مانده و همین روزها موقع تحویلش است ووو...و هیچکدام هم نمیفهمند که بیخوابی و خستگی یکماهه یعنی چی..که تو همهء هفتهء گذشته را از این کلاس به آن دانشکده و از این دفتر به آن موسسه دویده ای!!!که حتی نرسیده ای لباسهایی که در طول هفته عوض کرده ای را جمع کنی...که دلت باز هوای ایران را کرده...که خسته شده ای...که دلت یکساعت ناقابل میخواهد برای خود خود خودت...هوممممممم افسردگی بهاره که میگویند همین است؟؟؟
شنبه، اسفند ۲۲
افسردگی بهاره
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر