تعلق
آدری هیپرن* گربه هه رو همون زیر بارون رها کرد و برگشت رو به فرد و گفت: ما به هیچکس تعلق نداریم و هیچکس هم به ما تعلق نداره...میفهمی؟ ما هم هیچ وقت بهم تعلق نداشتیم...هیچ آدمی به هیچ کس وهیچ جا تعلق نداره...
فرد به رانندهء تاکسی گفت نگه داره و بعد پیاده شد و قبل از اینکه در رو ببنده گفت میدونی؟! تو مث یک پرنده اي ...از قفس بدت میاد...نمیخوای زندگی رو اونجوری که هست قبول کنی...اما باید بدونی که زندگی همینه...آدمها عاشق میشن...آدمها بهم تعلق پیدا میکنند...چون این تنها شانسشون برای اینکه بتونند خوشبختی واقعی رو تجربه کنند...
آدری هیپرن ایستاده وسط پیاده رو و بارون پائیزی نیویورک با اشکهاش قاطی میشه و صورت منو هم خیس میکنه...
*"صبحانه در تيفاني"
چهارشنبه، فروردین ۱۰
تعلق
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر