چهارشنبه، اسفند ۱۰

از کنار هم میگذریم

از کنار هم میگذریم

خیابونهای وین هنوز از برف پریشب سفید پوشه اما بوی بهار غوغا میکنه...یه بار دیگه هم نوشته بودم که وقتی آفتاب از پشت ابرها بیرون میاد و نسیم با برگهای سبز درختها بازی میکنه آدم بازم یادش میفته که دیگه تهران تنها شهر دوست داشتنی براش نیست...
اگر آفتاب این دوروز نبود حسرت دمای هوای پانزده درجه ای تهران در هفتهء آخر کارمو ساخته بود...عاشورا تاسوعا بعد از چهارسال عالی بود...مخصوصآ که اینبار با یک دوست بسیار عزیز همراه بودم و همهء شهر رو گشتم و توی برنامه هایی که توی این چهارسال ازشون شنیده بودم مثل شام غریبان میدان محسنی و نخل کشی خیابان شریعتی حضور فعال داشتم و کلی هم عکس گرفتم که به مرور توی فلیکر میگذارم...دانشنامهء کافی شاپها و پاتوقهای تهرانم رو هم در این سفر به نحو چشمگیری آپدیت کردم !!! هرچند که متاسفانه بیشتر پاتوقها مغازه های فست فودی هستند که مثل قارچ از هرگوشه سر بلند کرده اند...
در مقایسه با اضطرابی که تابستان امسال بواسطهء انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری وجود داشت جو جامعه آرامتر بود...آرامشی که الزامآ با بی تحرکی همراه نیست...
گویی جامعه به آرامی و بی هیچ گفتگویی به دو بخش تقسیم میشود...یک گروه آدمهایی که کتاب میخوانند و روزنامه و با اینترنت کار میکنند و عوام ...دوگروهی که چه بسا در یک خانه و زیر یک سقف زندگی میکنند ولی دیگر مدتهاست هم را نمیبینند و یا نادیده میگیرند...
با گروه اول میشود از خطری که ایران را بواسطهء برنامهء اتمی تهدید میکند حرف زد...برای اینها مهم است که وجههء بین المللی ایران در صحنهء جهانی چیست...از اینها میتوانی آخرین اخبار داخل ایران را بشنوی...
با گروه دوم اما هر حرف و بحثی عبث و بیهوده بنظر میرسد...نظرشان نظر مصاحبه شوندگان اخبار تلویزیون است و از پشت یک عینک دودی به دنیا نگاه میکنند...آدمها را به بدکاره و مذهبی و کشورها را به دوست و دشمن تقسیم میکنند...بین اینها خودت را بدجوری تنها حس میکنی...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ