غرغرهای یک موجود تبدار
برعکس همیشه که سرماخوردگی و تب کردنم رو دوست داشتم و با ایام بیماری کلی حال میکردم این بار عصبی شدم و بی قرار...مدام دور خودم میچرخم و با زمین و زمون چپ افتادم...اتاقم مثل میدون جنگه و به اندازهء یک سال هم لباس اتو نکرده اینجا ردیف شده اما اصلآ حسش نیست...نشستم باخودم فکر میکنم دلیل عصبانیتم رو پیدا کنم...اما خوب هیچ اتفاق جدید و تازه ای نیفتاده تنها نکته اینه که دلم میخواد بیشتر وقت داشته باشم و به کارهام برسم و برنامه هامو ردیف کنم اما انگار روز و شب ها مثل برق و باد میگذره...این مریضی هم انرژی آدم رو به صفر میرسونه و تنها زمانی که آرامش دارم موقعی است که از تب بیهوش میشم چون دیگه مغزم خاموش میکنه و گرنه تمام مدتی که توی تخت دراز کشیدم و از بیحوصلگی کتاب و مجله ورق میزنم فکر هزارویک کاری هستم که باید انجام بشه...
پنجشنبه، تیر ۱۵
غرغرهای یک موجود تبدار
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر