یکشنبه، آبان ۲۸

از دفتر خاطرات یک دانشجو

از دفتر خاطرات یک دانشجو

این برنامهء روتین آخر هفته ها از شست و شو و اتوی لباسها تا مرتب کردن اتاق و میز کار و کتاب و جزوه های خوانده و نخوانده یکجورایی مثل یک مراسم عبادی شده برای من که بهم خوردنش تمام هفته ام را خراب میکند...بهترین حالتش هم عصرهای سرد و مه آلود یکشنبه است که چند تا شمع خوش بو اینطرف و آنطرف روشن میکنم و بعد یک آهنگ ملایم که به حال و هوایم بخورد میگذارم و دست به کار میشوم: لباسها را به ترتیب رنگ و جنسشان توی ماشین میندازم...کمد ظرفها را مرتب میکنم...قفسهء یخچال را تمیز میکنم و لیست خریدهای هفتهء بعد را مینویسم...
بعد از این نوبت کمد لباسها است و سر آخر هم کتابخانه و میز کارم که از همه وقت گیر تر است...جزوه ها و کتابها را بر اساس روزهای هفته مرتب میکنم...کتابهای آلمانی یک طرف و فارسی ها یک طرف انگلیسی ها را هم روی میز کنار تختم میگذارم تا یادم نرود هر شب چند صفحه ای بخوانم...کتابهایی که باید به کتابخانه برگردانم روی میزکار روی هم میچینم و بعدش کیفم را خالی میکنم و تمام کاغذها ومغز خودکارهایی که درآمده و پوست آدامسهایی که طی هفته ته کیفم انبار شده را روانه سطل آشغال میکنم و بعدش با قلبی آران و ضمیری مطمئن برنامهء درسی هفتگی ام را با تقویم گوگل تنظیم میکنم و با یک کتاب یا مقالهء درسی روی تخت ولو میشوم...

پانوشت نامربوط : کریستینا را که یادتان میاید؟ جمعه پرزنتیشن داشتیم و دست حادثه ما را توی دوتا گروه مختلف قرار داد. من و همگروهیم بایست پیپر و پرزنتیشن گروه او را نقد میکردیم! پرزنتیشنشان با موضوع سیستم سیاسی اتریش نه تنها ضعیف و بی محتوا بود که شکل ارائه اش هم وحشتناک بود...موقع نقد هم من به این نکنه اشاره کردم و باعث شدم که نگاههای کینه توزانه اش تمام مدت کلاس رویم فیکس باشد...حالا که فکر میکنم میبینم که نه تنها در مورد شرایط سیاسی ایران که در مورد سیستم سیاسی کشور خودش هم اطلاعات زیادی ندارد!!!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ