دوشنبه، بهمن ۱۶

آرامش در حضور دیگران

برای دوستی که غیبت یکهفته ای ام نگرانش کرده بود!

آرامش در حضور دیگران

هفتهء پیش توی شبهای طولانی تب آلود و روزهای کوتاه پرمشغله آخرین امتحانم را هم دادم و بعد بالاخره تصمیمم را عملی کردم و چمدانم را عصر روز جمعه بستم و صبح شنبه تهران بودم!
از شنبه تا امروز هم کارم شده ولو شدن زیر آفتاب که اینروزها از پنجره های قدی توی اتاق میفتد و عصرها هم با دوستی جیم میشویم...دیشب زیر باران شدید در حالیکه چتر را تا زیر چانه مان پائین آورده بودیم و حتی جلوی پایمان را هم نمیدیدیم خودمان را رساندیم به همان اولین کافهء توچال و رفتیم نشستیم جلوی بخاری هیزمی و یکی یک لیوان چای گرفتیم دستمان و حرفهای دخترانه زدیم...از آن جنس حرفهایی که فقط به یک دوست چندساله میشود زد...
دوساعتی که نشستیم زنگ زدند گفتند مهمان آمده شما نمیایید؟ قصد بازگشت کردیم اما باران بند آمده بود و بوی درختهای کاج و منظرهء تهران که از بالا میدرخشید وسوسه مان کرد و ما همینجور تیغ جاده را گرفتیم و تا ایستگاه دو رفتیم و آن بالا سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادیم و باز گپ زدیم تا وقتی که زنگ زدند و گفتند میهمانها دارند میروند شما نمیائید؟
از لابلای سطرها معلوم است که آرامش دارم و دوروبرم پر از آدمهای دوست داشتنی است؟

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ