جمعه، آبان ۳۰

آخرش کجاست اون جايي که مي شه نشست و يه نفس راحت و با « اطمينان » کشيد؟؟؟
آخرش؟اصلآ توي يه رابطه همچين جايي وخود داره؟جايي که بشيني و يه نفس راحت بکشي؟يه جا که به پشت سر...به راهي که پشت سر گذاشتين نگاه کني و ببيني اينهمه از براي هيچ نبوده...
جايي که براي يه لحظه توي چشمهاش خيره بشي و اعتماد و اطمينان قلبتون رو پر کنه؟....شايد...
...شايد براي يک لحظه ء ناب که عشق جاي خواستن رو توي دل دو طرف پر ميکنه...اون موقعي که روحتون عريان ميشه و از توي چشمهاميشه تاعمق وجود هم رو ديد...اون لحظه است که قلبتون سرشار ميشه از اطمينان...
اما هرچي خواسته ها...انتظارات...حرف و حديثها بيشتر بشه اطمينان و اعتماد هم رنگ ميبازه...تا جايي که همش ميشه اثبات عشق...
اين کارو بکن٫اون کارو نکن٫اينو بپوش٫اونو نپوش٫اينجا برو ٫اونجا نرو... تا عشقتو اثبات کني...
يا در حقيقت براي اونکه بي اعتمادي را از قلبش زايل کني...چرا که مدتهاست خواسته ها جاي عشق را در قلبش گرفته اند...و اطمينان و اعتماد را کمرنگ و بي فروغ کرده اند...که وجود عشق فارغ از اثبات است...
اين پروسهء اثبات عشق به جايي ميرسه که نه از عشق و نه از اطمينان اثري باقي نميماند...تنها يک قلب پر از انتظار و وجودي که سرشار از بي اعتمادي است.

...و تو نوميد٫خسته ٫ بي اعتماد و تنها در ميانهء را مي ايستي و به پشت سر مينگري...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ