پنجشنبه، بهمن ۱

خرجون

خرجون

از بديهاي مسافرت تو غربت يکیش اینه که وقتی برمیگردی نمیتونی انتظار داشته باشی که اونی که از همهء دنیا بیشتر دوستش داری تو فرودگاه ببینی...هیچی غم انگیزتر از این نیست که نتونی قشنگی ها و اتفاقات جالب مسافرتت رو با عشقت تقسیم کنی...که فارغ از اینکه کارت تلفنت چقدر دیگه زمان داره باهم به همهء ماجراهای خنده دار سفر بخندید...که نتونی توی بغلش بشینی و از روی عکسها تصویر تمام جاهایی که رفتی و دیدی رو براش ترسیم کنی...که نتونی چمدونت رو بازکنید و خریدهاتو بهش نشون بدی و باهم سر اون چکمه های ساقدار عجیب غریب و بلوز سبزلجنی آستین دار بخندید...که نتونی سوغاتی هاشو با دست خودت بهش بدی...که...
اصلآ از من بپرسید یکی از بهترین قسمتهای مسافرت اونجاییه که بعد از اونهمه بدو بدو وخستگی و... تو بغل عزیزترینت آروم بگیری...اینکه چمدوناتو همون وسط سالن رها کنی و بدویی طرف اونی که دست به سینه و یه ذره اخمالو اون گوشه وایساده و بازوهاشو بگیری و یه لحظه توی اون چشای مهربونش خیره بشی ورو نوک انگشتات بلند شی تا لبات به صورتش برسه و بعدش یه ماچ محکم بکنی و بگی خرجون دلم برات یک دنیـــــــــــــــــا تنگ شده بود...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ