چهارشنبه، اسفند ۵

قربون صدقه

قربون صدقه

آدم عاشق که میشه ادبیاتش هم عاشقانه میشه...نه اینکه حالا آدم همه اش حرفهاشو به شعرو نثر موزون بگه بلکه لحن آدم و کلماتی که بکار میبره یه جورایی لطیف میشن...زمخت ترین آدمها هم وقتی دل میبازند انگار که یه جور انقلاب در درونشون رخ میده و کلماتی که تا دیروز کلآ در گنجینهء لغاتشون نایاب بودند ترجیع بند جملاتشون میشن...کلماتی که با پیدا شدن یک آدم خاص توی زندگی آدم تازه مفهوم پیدا میکنند...کلماتی که وقتی به اون آدم خاص گفته میشه یا از اون شنیده میشه معنی پیدا میکنه...کلماتی که فقط ترکیب چند تا حرف نیستند بلکه تبلور احساسات دوتا آدم نسبت بهم هستند...برای به زبون آوردن این کلمات نمیشه از قبل تصمیم گرفت یا توی فرهنگ لغت دنبالشون گشت...خودشون پیداشون میشه...از رازو نیازهای عاشقانهء توی فیلمها یا کتابهای فراموش شده...از لابلای برگهای کتابهای شعر دوران نوجوانی...از گوشه کنارهای حافظهء آدم یواش یواش پیداشون میشه و اونوقت وقتی صدای گرفته شو از پشت تلفن میشنوی...وقتی صدای منظم نفسش در گوشهایت جاری میشود...وقتی توی گرمای نگاهش آب میشی...وقتی گونه هاش موقع خندیدن چال میفته...یا حتی وقتی اخمهایش را در هم میکشد آنوقت است که همهء کلمات عاشقانهء دنیا برای ابراز حست بی اختیار برزبانت جاری میشوند...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ