شنبه، اسفند ۸

شلختگیهای نسل سوم

شلختگیهای نسل سوم

شعر پست قبل رو توی کتاب شعر کوچکی از شل سیلورستاین دیدم و ازش خوشم اومد...اما از اونجایی که اغلب خواننده های وبلاگم آلمانی بلد نیستند و چون اصل انگلیسی شعر رو هم توی اینترنت پیدا نکردم فکر کردم که ترجمهء دست و پا شکسته ای به فارسی باعث میشه که شما هم در لذت من از این شعر کوتاه و ساده شریک بشید...نداشتن کیبورد فارسی و تنبلی ذاتی ام موجب شد که موقع تایپ کردن بند اول بجای درِ ، دره بنويسم و اين موجبات مباحثه ای را فراهم آورد که جزئیاتش در قسمت نظر خواهی نوشتهء قبلی موجود است...
اول فکر کردم که همین توضیح کوتاه بالا را در بخش نظر خواهی متذکر بشوم اما بعد دیدم که تنبلی و شلختگی ذکر شده تنها به این زمان و این نوشته محدود نمیشود بلکه یکجورهایی نه تنها در وجود من بلکه در میان بخش بزرگی از همسن و سالهای من نهادینه شده...
گشتی کوتاه میان همین وبلاگهای فارسی زبان که اغلب بوسیلهء بچه های بیست تا سی سالهء دانشجو و یا فارغ التحصیل نوشته میشود نشان میدهد که بسیاری از ما به رغم تحصیل دوازده الی هفده هجده ساله نه تنها با مشکلات جدی در زمینهء دستور زبان و آئین نگارش زبان مادریمان دست به گریبان هستیم که در برخی موارد حتی از دیکتهء صحیح لغات معمولی مثل قورباغه، انضباط ،تضمین و...ناتوان هستیم...و این ناتوانی هم در واقعیت نتیجهء مستقیم همان شلختگی و تنبلی است که در بالا ذکر خیرش بود...

راستش رو بخواهید مدتها بود میخواستم در مورد تفاوتهای نسل انقلاب و نسلهای قبل از اون بنویسم اما هی نشد تا اینکه کامنتهای نوشتهء قبلی ام و سوء تفاهمی که بر اثر یک اشتباه ایجاد شده بود بهانهء این کار رو فراهم کرد...
حتمآ از پدر و مادرها و احیانآ خاله و عمه ها و فک و فامیلی که دستکم ده پانزده سال از شمای بیست/سی ساله بزرگترند شنیده اید که واه واه شما دیگه چه نسلی هستید و این رفتارها رو از کجا یاد گرفته اید و غیره...
البته این تفاوت بین نسلها همیشه بوده و هست اما تفاوتی که بین نسل قبل و بعد از انقلاب است نه تنها در زبان بلکه در نحوهء نگرش به دنیاست...نسلی که بیست و چند سال است برخلاف همسن وسالهایش در سراسر دنیا که از همان دوران کودکی با عشق فراوان و توجه به کشور،زبان،پرچم و ...کشورشان بزرگ میشوند نه تنها از دنیا بلکه از تاریخ و گذشته سیاسی،فرهنگی،اجتماعی خودش هم دور نگه داشته شده...نتیجه اینکه علاقه و توجه بچه های این نسل مثلآ به پرچم آمریکا بیشتر از پرچم ایران و احساس و حتي اطلاعاتش در مورد به مایکل جکسون و دانیل استیل بیشتر از بنان و محمود دولت آبادی است...
کمتر کسی رو میشناسم از دوستان همسن و سالم که در مورد مطلبی کاملآ مداقه کنه یا اینکه ریشه های مسئله ای رو بشناسه و و با در نظر گرفتن تاثیرات ،حرکتی رو انجام بده...بچه های نسل من از ریشه هایشان دور نگه داشته شده اند و بهمین ترتیب عادت کرده اند تا همه چیز را همینطوری ببینند، بدون آنکه به ریشه ها و گذشتهء آن علاقه ای نشان بدهند...برای نسل من هر آنچه به گذشته تعلق داشت یک تابو تلقی میشد از مجلهء جوانان گرفته تا کتابهای ر.اعتمادی تا نوشته های صادق هدایت و بزرگ علوی و حتی خیلی از کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری...بچه های انقلاب و بعد از آن اگر دستشان به این کتابها میرسید و فرصت خواندنشان را پیدا میکردند خودش کلی بود چه برسد دیگر بحث در مورد این نوشته ها و سبک شناسی و زبانشناسی این آثار که مصداق فعل حرام بود...
خواندن شاملو و اخوان ثالث فعل حرام بود...مجلات مد، آلت جرم بود و موسیقی، غنا...با این اوصاف همین که کسی همت میکردو دنبال این آثار میگشت هنر کرده بود و دیگر کسی وقت و انرژی آن را نداشت که حالا برود و تاریخچهء موسیقی پاپ و راک و رپ و فلان را پیدا کند ...
همهء اینها موجب رواج یکنوع شلختگی در میان بچه های نسل من شده که نسل قبل از ما از آن بشدت گریزان است...برای نسل پدر و مادر من که در هنگام جوانی میان چندین نوع موسیقی و کتاب و مدل لباس و حتی مشروب و غیره حق انتخاب داشتند سلیقهء من در انتخاب نوع پوشش و کتاب و موسیقی غیر قابل فهم است و نیز برای قاصدک مهربانم که با عشق و احترام به زبان فارسی پرورش یافته بیگانگی من با ظرایف نگارش فارسی غیر قابل تحمل است...نمیخواهم تنبلی خودم را درنوشتن دره بجای درِ توجیه کنم میخواهم بگویم که من در تمام سالهای مدرسه و دانشگاه هیچوقت بطور واقعی در مورد ظرایف زبان مادری ام توجیه نشدم...برای خیلی از معلمهای من و نیز همکلاسیهایم کلاسهای دستور زبان و انشاء و املا کمترین ارزش را داشت...و حتی من همیشه ازسوی دیگران بخاطر علاقه ام به کلاسهای فارسی مورد استهزاء قرار گرفته ام...نسل من با این شلختگی بزرگ شده...نمیگویم که استثناء وجود ندارد و نیز ادعا نمیکنم که همهء گناه به عهدهء دیگران است تنها معتقدم که نهادهای آموزشی در ایران از انجام وظیفه شان بشدت عاجزند...اینکه نسل من از اصول برقراری روابط اجتماعی بی خبر است...اینکه تفاوت میان پوشش زيبا و چشمگیر و لباس های بدن نما را نمیداند...اینکه از ادبیات جهان بیخبر است...اینکه تفاوت بین پاپ و راک را نمیداند...اینکه حتی دیکتهء صحیح لغات ساده و معمولی عاجز است همه و همه از نشانه های شکست نهادهای آموزشی مان است...
شلختگی از نحوهء نوشتن و صحبت کردنمان شروع میشه تا سبک پوشش و موزیکی که گوش میکنیم و غذایی که میخوریم و حتی نحوهء برقراری روابط اجتماعی مان درهمهء شئون زندگی خودش رو نشون میده...
دانش نسل من از هیچ زیربنایی برخوردار نیست...فکر میکنید چند تا از بچه های آلامد و با کلاس و خوش تیپ بیست-سي سالهءداخل ایران از تاریخچهء مد و دامن فلان و شلوار بهمان آگاهی دارند؟!چطور هم میتوانستند آگاهی داشته باشند؟در حالیکه دوستان اروپایی من میان صدها مجلهء مد و لایف استایل بین المللی سر در گم باقی میانند من و امثال من مجلات مثله شده خارجی را که با ترس و وحشت از زيرچشم ماموران گمرک گذرانده شده بود میبلعیدیم...
همسالان اروپایی من در حالی به کلاسهای گوناگون موزیک و باله میرفتند که من و ما در خانه هایمان صدای نوارهای کم کیفیت را از ترس همسایهء بغلی کم میکردیم...
ماهواره و اینترنت چند سالی است که این فضای بسته را اندکی تعدیل کرده و آنهم تازه به ظاهر وگرنه چند درصد از تماشاگران کانالهای متعدد آلمانی و فرانسوی و حتی انگلیسی زبان از گفتگوهای موجود در برنامه سر در میاورند؟؟
چند تا از مهمانان جوان پارتی های شبانه از راه و رسم نوشیدن آگاهند؟
چند تا از فارغ التحصیلان دانشگاهها واقعآ به رشته تحصیلی شان علاقه و یا در آن تبحر دارند؟؟؟
شلختگی مثل سرطان در همهء پیچ و خم زندگیمان ریشه کرده وهر از گاهی در جایی خودش را نشان میدهد...اینجا در غلطهای املایی و انشایی...جایی دیگر در سبک مدیریت...توی مهمانیها موقع بدمستی و دعواهای پس از میهمانی...توی جامعه در سبک زندگی و معاشرت و کار و رانندگی و...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ