اينجايم
دوباره اينجايم...پشت همين ميز گرد چوب گردو که به طبقهء پائين منتقل کرده اند...دوباره تابستان است...شبهاي بلند تابستان...اما از سکوت و آرامش شبهاي تابستان دو سال پيش خبري نيست...پدر بيخواب است و مادرک بيمار شده بجاي اسباب کشي به طبقهء ديگر ترجيح ميدهم که بيشتر وقتم را با شان بگذرانم هرچند که توي همين بيست و چهارساعت رسيدنم چند باري به تنهايي پناه برده ام اما عزلت خواهي ام بخاطر مادري و پدري بعضآ افراطي شان نيست...شايد صبورتر شده ام نميدانم...پسرکم را هنوز نديده ام بجز نگاهي دزديده از پشت شيشه هاي سالن استقبال فرودگاه ...درد آور است بسي نزديک و اينهمه دور...
هنوز هيچ چيز نشده دلم براي قُلم تنگ شده و براي دوستانم و شهري که روزبروز بيشتر جايش را در دلم بازکرده با ساختمانهاي سبک باروک...دانوب آبي زيبا و پارکهايي که ياد تمام دوچرخه سواريها و پياده رويها را در ذهنم تازه ميکند...شهري بدون همهء اين قوائد احمقانهء آدمهاي بسيار دان...
حالا اينجايم...بعد از دوسال... و چهرهء شهر محبوبم از آن پائين خاک گرفته و داغ از توي قاب پنجره به من چشمک ميزند...
ب.ن:هنوز نرسيده بيمار شده ام! تب وصل است يا مرض فراق نميدانم:) حکيمم حرف زدن و خوراکيهاي ترش وشيرين را ممنوع کرده! حتمآ نميداند که تهران بدون تلفنهاي دقه يکبار عزيزترينم و گپهاي چند ساعتهء مژده و شقايق و پرستو و آزاده و بدون قرمه سبزي و پفک و آلبالو خوشگل و بستني يخي و...تهران نيست!!!
یکشنبه، مرداد ۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2004
(199)
-
▼
ژوئیهٔ
(8)
- فاصله روي زمين دراز کشيده ام...کتاب چراغهاي رويا پ...
- زمين از بالا توي هواپيما تا تهران چند تايي عکس گر...
- اينجايم دوباره اينجايم...پشت همين ميز گرد چوب گرد...
- هيولايي بنام جمهوري اسلامي فقط يک هفته نبودم ها ...
- قاب عکس بالاي پله ها روزهايي که از پله هاي انج...
- بيست و شش سالِِ من هميشه وقتي با مامانم سر يه چيز...
- هري پاتر در EM دارم فال ميگيرم ببينم امشب برم سين...
- ايرانی ها ايرانی ها اما کتابخوان نيستند. ايرانی ...
-
▼
ژوئیهٔ
(8)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر