سه‌شنبه، مرداد ۶

فاصله
روي زمين دراز کشيده ام...کتاب چراغهاي رويا پيرزاد جلويم باز است (ور بدبين ذهنم ميگويد که نقدهايي که بر آن نوشته شده بيش از حد خوشبينانه است اما ور خوشبين ميگويد تو تازه صفحهء صد و بيست و هشت را تمام کرده اي شايد معجزهء موعود در صفحات بعدي پنهان باشد!)...ماهنامهء فيلم آن طرف تر برويم چشمک ميزند (يادم باشد که اينبار دست از تنبلي بردارم و اين فرم اشتراک را بالاخره پر کنم- خواندنش يادگار روزهاي خوش جواني است که به سرعت باد ميرود) ...نگاهم به تلفن است که آن گوشه با سکوتش دهن کجي ميکند(کجا مانده است پس؟)...
ذهنم پر از حرف است...از ديدار دوباره ام با خيابانهاي تهران...از عوض شدن شهري که دوستش دارم...از تجريش که بدون دستفروشهايش چيزي کم دارد...از دخترهاي کمر باريک توي مانتوهاي تنگ و چسبان...از پليسهاي باتوم بدستي که سر هر کوچه و خيابان حادثه را انتظار ميکشند...از عکس گرفتن که فعل ممنوعهء کوچه و برزن است...از مردها از زنها...
امابجاي همهء اينها از دو نگاهي بنويسم که بعد از دو سال بهم گره خورد...از پايي که روي پله ها سر خورد...از صداي آشنايي که در گوشم پيچيد...از دستاني که در هم گره خورد...
نميداني شک کردن به عشقي که روزها و شبهاي دوساله ات را پر کرده چه دردي دارد-فرو خوردن بغضت در مقابل نگاهي که چهره ات را بدنبال نشانه اي جستجو ميکند-جرقه هاي عشق در کدام گوشهء نگاهش پنهان کرده؟؟؟ رسمي شدنش مثل خنجر قلبم را سوراخ ميکند...
ديدارمان را بعد از دوسال چقدر خوشباورانه تصوير کرده بودم!!! خوابهاي دوساله ام پر از نگاه آتشيني بود که مرا در چشمهايت ذوب ميکردند-چشمهايت امروز حتي از چشمهاي تصوير توي عکس دونفره مان هم سردتر بود...
توي صورتم چه چيز را جستجو ميکردي؟گرمي دستهايت کجا رفته؟رفتار رسمي را از کجا ياد گرفته اي؟عاشقي مان چه شد؟پشت لبخندهاي بيرنگت کدام حرف را پنهان ميکني؟؟؟
توي ماشين خودم را به تو ميچسبانم اما فاصلهء بينمان بيست و چهار ماه دوري است-شبهاي اشک و روزهاي دلتنگي است- هفتصد روز جدايي است-حرفهاي نگفتهءتلفنهاي سه دقيقه اي است-نامه هاي نانوشته است-بغضهاي فروخورده است- فاصله مان به بي انتهايي بحثهاي بي سرانجام و دعواهاي از سر دلتنگي است.
فاصله مان را ميخواهم بردارم-کمکم کن-برداشتن ديوار سکوت بينمان بي ياريت آسان نيست....

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ