چهارشنبه، خرداد ۱۸

ما و اینها

ما و اینها





هرچه بیشتر با دوستان اینجایی ام میگردم و در لایه های زندگی شان وارد میشوم بیشتر حیرت میکنم ،از اینهمه تفاوتی که میان تصور اغلب ما در ایران از انسان غربی و زندگی سبک غربی وجود دارد...
از جزئیاتی مثل سبک دکوراسیون خانه تا عقایدشان در مورد روابط جنسی آزاد و برهنگی و غیره...
اغلب ایرانیهایی که میشناسم به محض اینکه پایشان به اینطرف مرز رسیده سریع برای گرفتن کردیت کارت اقدام کرده اند و حالا دیگر بین کارت ویزای معمولی و ویزای طلایی باهم چشم وهم چشمی میکنند...اغلب خارجیهای دوروبرم در مورد هر نوع کارت اعتباری به شدت محتاط برخورد میکنند، در لابلای فحات روزنامه ها و مجلات مطالب فراوانی در مذمت کارتهای اعتباری و مصرف گرایی ناشی از خرید بواسطهء این کارتها دیده میشود...

دیوانه تر یک بار نوشته بود که توی دوبی ایرانیها را از شلوارکهای مردها و تاپهای زنها میشود شناخت...قبول دارم که ریشه اش در اجبار به استفادهء از یکنوع لباس خاص است اما با اینهمه پوشیدن تاپ و مینی ژوپ در پائیز این دیار را هیچ جوری توجیه نمیکند!!!آنهم پروپایی که اصولآ پوشیده بماند بهتر است...

میدانم که با گفتن این حرف سیل ناسزا سرازیر میشود اما بخدا این جوی که در حال حاضر در ایران در مورد سکس و رابطهء جنسی بوجود آمده جنون سکس است و نه روشنفکری...کم نیستند دوستان هموطنی که دهانشان از تعجب باز میماند وقتی میشنوند که همهء اروپاییها در پانزده سالگی اولین رابطهء جنسی را تجربه نمیکنند و هفته ای هفت بار سکس ندارند و حتی خیلی شان به رابطهء جنسی پس از ازدواج معتقدند...

حیرت انگیزتر ازهمه تصور زندگی سراسر تفریح و بی دغدغهء غربی از دید بسیاری از خاورمیانه ای های راحت طلب است...لباسهای مد روز...شبانه روز در بارها و دیسکوهای مختلف...مسافرتهای گوناگون و...برای مثال بد نیست که مشاغلی که یکی از دوستان نزدیک من از پانزده سالگی به تناوب و در تعطیلات به آنها اشتغال داشته را نام ببرم:
کارگر ساده در نانوایی
کارگر سوپر مارکت
فروشندهء قصابی
گارسون کافه
گارسون رستوران
تبلیغ غذای حیوانات خانگی
پخش تراکتهای تبلیغاتی
کترینگ
عکاسی از جشنها و مراسم
مدل لباس
شاید فکر کنید که عجب موجود بینوایی بوده و حتمآ خانوادهء درست و حسابی نداشته که مجبور شده در پانزده سالگی روزی هشت ساعت تمام در قصابی کار میکرده و مجبور بوده دائم با امعا و احشاء حیوانات سروکار داشته باشد...با عرض معذرت باید یادآوری کنم که این تقریبآ سرگذشت کاری اغلب دوستان اینجایی من است و اتفاقآ اغلبشان از خانواده های سطح بالا و با درآمد عالی میایند و والدین هم تحصیل کرده و بازهم برخلاف تصور اغلب ما روابط خیلی خوبی با فرزندانشان دارند...مسئله سبک زندگی و روش غربی تربیت است که آدمها را وامیدارد تا از همان سنین نوجوانی و جوانی سهمی از مسئولیت جامعه و تامین بخشی از نیازهای خودشان را بعهده بگیرند...و به این ترتیب آدمها را برای روبرو شدن با شرایط ناخوشایند و سخت در دوره های مختلف زندگی هم آماده میکند...

یکی از برجسته ترین وجوه زندگی غربی که به شکل تعجب آوری از دید کنجکاو اغلب هموطنان ایرانی دورمانده نقش ورزش و البته رابطهء نزدیکی است که این آدمها با طبیعت دارند...اینجا کمتر کسی را میبینید که برنامهء روزانه و هفتگی منظمی برای ورش نداشته باشد...دوچرخه سواری،شنا و به لطف هوای لطیف این روزها دویدن در فضای آزاد جزئ لاینفک زندگی به سبک غربی است...اینکه اغلب دوروبری هایم نه تنها انواع مختلف سگ و گربه و سنجاب و نوع درختهای مختلف و گلها را از هم تشخیص میدهند که حتی چندین و چند نوع پرنده و چرنده را میشناسند برای منی که حداکثر پودل را از هاسکی تشخیص میدهم و گربهء ایرانی را از بقیهء گربه ها و چنار و کاج را از بقیهء درختها واز میان گلها هم رزو آفتاب گردان را میشناسم شوک بزرگی بود...واقعیت این است که خیلی از غربیها برخلاف تصور عامهء ما ارتباط عمیقی با طبیعت برقرار میکنند با کنجکاوی کودکانه ای به دنیای اطرافشان نگاه میکنند و البته شناخت فراوانی هم نسبت به آن دارند که بازهم با تصور ما از سبک زندگی ماشینی در غرب جور در نمی آید...

سیگار کشیدن یکی از آن کارهایی است که بویژه بین گروهی از زنان و دختران جوان در ایران از نشانه های مدرنیته بحساب میاید...گذشته از این بحث که استعمال یک لولهء سفید پر ازمواد سمی و مهلک چطور میتواند مدرن بودن آدم را نشان بدهد سوال بعدی این است که پس همهء زنان و مردان پیرو جوانی که اینروزها در غرب طرفداری خودشان را از ممنوعیت تبلیغ و استعمال دخانیات در مراکز عمومی ابراز میکنند چه جور عقب مانده هایی هستند؟؟؟!!!!

والبته که سیگار فقط با مشروب میچسبد...و مشروب هم یعنی الکل چهل درصد و کسی هم فکر این نیست که مشروب صرفآ نباید تا خرخره خورده شود...و اصولآ در کنار خوش گذرانی مشروب نوشیده میشود نه اینکه مینوشیم که خوش بگذرد...و به والله الکل به خیلی ها نمیسازد و گفتنش هم اصلآ چیپ نیست و اگر کسی از بویش حالت تهوع میگیرد لازم نیست جلوی دیگران نقش بازی کند...و البته که در اینجا همه هم مشروب نمیخورند...و خیلی ها آب معدنی را به شراب بوردو ترجیح میدهند و بوی آبجو حال خیلی هارا بهم میزند...

هر قدر هم سعی کنم که نوشته ام انتخاباتی نشود بازهم نمیتوانم به بحث سر میز صبحانهء امروز اشاره نکنم که کاتارینای اسلواک و ورونیکای آلمانی در یک سمت و ماری فرانسوی در سمت دیگر همه پرسی اخیر در فرانسه را نقد میکردند و دلایلشان را در تائید و رد نتیجهء همه پرسی بازگو میکردند و نگاه تلخ من که به تصاویر جوانان مدرن رنگ و روغن کاری شدهء توی عکسها دوخته شده بود و ابه این فکر میکرد که چند درصدشان تفاوت بین مجمع روحانیون مبارز و جامعهء روحانیت مبارز را میداند!!!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ