دوشنبه، آذر ۱۳

چقدر و چندسال؟

چقدر و چندسال؟

وقتی آدم تازه از ایران خارج شده و دلش برای جنبه های مختلف زندگی در وطن تنگ میشود مدام از دیگرانی که باتجربه تر هستند و سالهای مهاجرتشان دیگر دورقمی شده میپرسند که این حسها چقدر طول میکشد تا از بین بروند یا کمرنگ بشوند؟
به سبک عمو شل اگر بخواهیم بپرسیم باید بگوییم چقدر طول میکشد تا آدم دیگه برای جهت یابی ناخودآگاه در سمت شمال دنبال کوهها نگردد...
چند سال باید بگذرد تادیگر در شهرهای بیگانه دنبال نشانه ای از شهر آشنای کودکیمان نگردیم...
چند تا بهار باید بگذرد تا آدم دلش هوای بوی سمنو و سنبل را نکند...
چند تا تابستون باید پشت سر بگذاریم تا یاد شب نشینی های تابستانی و هوای دم کردهء نیم شب را از سر بیرون کنیم...
چند تا پائیز لازم است تا بوی خوش هیزم و نم بارون و مزهء لبو و آش رشته را از یاد ببریم...
اما میدونم هرچند سال هم بگذرد بازهم کافی است تا بشنوم که خیابانهای تهران برفپوش شده تا دلم برای همهء آن کوچه پسکوچه هایی که در روزهای زمستانی حال و هوایی دیگر دارند و البرز برفپوش و شهری که چهرهء زمستانی اش در قلب من جایگاه ویژه ای دارد پر بکشد...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ