یکشنبه، مرداد ۶

سلام...
رفتيم درکه،کلي شيطوني کرديم...دنبال هم دويديم...سياوش قميشي خونديم...
اينقدر بوسش کردم که...
وقتي داشتيم برميگشتيم حاج آقا جونم يه دفه برگشت پشت سرش رو نگاه کرد(آخه قربونش برم مثل آنتن ميمونه) آره وقتي برگشت ديد يه دختر پسره دارن همديگرو وسط جاده ميبوسند...بيچاره دختره اينقدر هول شده بود که نزديک بود پرت بشه تو دره(از مضرات مغازله در فضاي آزاد)...بعدش هم بيچاره ها از ما خجالت ميکشيدن و همش پشت سر ما ميومدن(غافل از اينکه ما هم ار علاقمندان به طبيعت!!!! هستيم...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ