دوشنبه، مرداد ۲۷

بعضي وقتها از دست مونا اينقدر حرصم ميگيره که دلم ميخواد سر مو با شدت تمام بکوبم به ديوار...متخصص گير دادنه...اصلآ فوق تخصص داره تو اين زمينه...مثلآ آدم قرار بوده يک کاري رو انجام بده يا فرضآ جايي بره و دست بر قضا وقت نميکنه يا يک برنامه اي چيزي بيش مياد يا اينکه اصولآ حوصله نداره و ...اونوقته که اين مونا خانوم ما دستاويز پيدا ميکنه که مخت رو تعطيل کنه که تو بي مسئوليتي و کارات هميشه نصفه نيمه است و اينها ...جالب اينجاست که خودش اصلآ پايبند به اين قانون نيست و هروقت ميلش بکشه يک کاري رو ميکنه و در غير اينصورت خودت رو حلق آويز هم بکني گوش بحرفت نميده که نميده...
مثلآ الان که من نشستم و دارم مثل آدم بعد از هزار سال وبلاگ ميخونم و مينويسم بغل دست من نشسته و توي سايتهاي جور واجور دنبال کار تابستوني براي من ميگرده چون خودش دوهفته ديگه داره ميره ايران هرچي هم بهش ميگم باباجون من امروز حوصلهء ايميل زدن و دنبال کار گشتن رو ندارم تو کتش نميره که نميره...دم به دقيقه هم ميگه وااااااااا چرا اينهمه وقتتو تلف ميکني بيا برو اين سايته که من برات بيدا کردم خوب...حالا خوبه يکسال از من کوچيکتره وگرنه خدا بايد به داد من ميرسيد ...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ