شنبه، شهریور ۱



خورشيد خانوم
شهرمون هم عروس شد...فکر کنم الان خيلي ها يه حس مشترک دارند
از يک طرف براش خوشحالند...خوشحالند که بالاخره نيمهء گمشده شو پيدا کرد...که توي اين راه دور و دراز زندگي همسفرشو پيدا کرده...
و از طرف ديگه نگران...خيلي نگران...نگران اينکه نکنه انتخابش درست نباشه...نکنه پشيمون بشه...نکنه اين نيمهء گمشده اش واقعي نباشه...نکنه اين نيمه هه قدر خورشيد خانوم شهر رو ندونه...آخه اي خورشيد براي ما خيلي عزيزه...اين خورشيديه که زندگيشو توي وبلاگش برامون تعريف کرده...برامون دردودل کرده...گريه کرده...دعوا کرده...
خورشيده که عادتهاشو ميدونيم...نگرانيهاشو ميدونيم...خنده هاشو دوست داريم...
اما خوب خود خورشيد خانوم هم ميدونه که هيچي توي زندگي گارانتي نداره...هيچ وقت آدم نميتونه از قبل بدونه ايا اين نيمه های گمشده از هم جدا ميشن يا نه ، يا کي ميادو يهويي با داس از هم جداشون ميکنه ...ياچطوري ميشه که خورشيداشون فرق ميکنه... آدم نميدونه چرا اين پيچکايی که خيلی هم تو هم پيچيده بودن يه دفعه يکيشون رشدش کم و کم تر شده و اون يکی رشدش زياد تر و از هم دور افتادن؟...آدم حتي فکرشم نميتونه بکنه که چه آفتايي ممکنه به اين پيچکايی بزنه ....خلاصه که خود خورشيد خانوم هم ميدونه که ازدواج مخصوصآ توي سرزمين ماچه ريسک بزرگيه...
اما خوب زندگيه مشترک راهيه که آدم تانره نميدونه چي در انتظارشه...نميدونه چي پيش مياد...نميفهمه اين راهه يا بيراهه بوده...
پس تنها چاره اش اينه که براش آرزوي خوشبختي کنم و اميدوار باشم بانيمهء پيداشده اش بلندترين و قشنگترين پيچک دنيا رو بسازه...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ