شنبه، شهریور ۱

يواش يواش شروع ميشه...مثل يه سوزش خفيفه توي شقيقه هام... بعدش هي شديدتر و شديدتر ميشه...همهء بوهاي دنيا رو ميفهمم...صداها توي هم ميره...مردم بلند بلند داد ميزنند ...سرم ميشه مثل کوه...سنگين سنگين...بعدش دستشويي و بالا آوردن ...اشک از چشمهام سرازير ميشه ... تنم يخ ميکنه...ميلرزم...
دوباره ودوباره...پاهام قدرت تکون خوردن نداره...توي تخت ولو ميشم...
غلط نکنم ميگرن دارم...اين دفعهء سوم توي اين ماهه...
پاشم برم تا همين وسط ولو نشدم...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ