سه‌شنبه، مرداد ۲۸




قبلآ خوندن بعضي از مجلات ياروزنامه ها براي من مثل عبادت بود...زمان داشت...مکان داشت و موقع انجامش بايد کاملآ متمرکزميبودم...مني که موقع تلفن زدن از يکطرف تلويزين تماشا ميکردم و از طرف ديگر ژورنال جلوي رويم را ورق ميزنم يا اينکه در حال بحث با مامانم اخبار رو از راديو پيگيري ميکردم و تازه مقالهء دانشگاهمو هم مينوشتم...اول هر ماه وقتي ماهنامه فيلم و ماهنامهء زنان منتشر ميشد توي خونه حکومت نظامي اعلام ميکردم...مامانم وقتي يکي از اين مجله ها رو توي دستم ميديد ديگه طرفهاي اطاق من پيداش نميشد...در اطاق رو ميبستم و ميرفتم مينشستم روي تختم و تا تهشون رو در نمي آوردم از اطاق بيرون نمي اومدم...البته هيچ وقت موفق نميشدم ماهنامه فيلم رو يکباره تا به آخر بخونم مطمئنم خود گلمکاني هم تا موقع انتشار نميتونست اونهمه پرونده هاي سنگين فيلمها و گزارشها و غيره را تا به آخر بخونه اما خوب تا عصر کم کم نصف بيشترش رو خونده بودم...بعدش تازه زنگ ميزدم و با مژده و ندا دربارهء مطالب شمارهء جديد بحث ميکرديم و تمام هفته هاي بعد فيلمها را ميديديم و نقدها را تحليل ميکرديم و همهء اينها هم تا شمارهء بعدي خوراک ذهني ما بود...
در مورد مجلهء زنان اما فقط با شقايق بحث ميکردم...دوست نازنيني که باهم هزارتا خاطره داريم...ودربارهء همه چيز ازشوهاي بک استريت بو يز و بريتني اسپيرز تا نقد فيلمهاي روز آمريکا که همزمان با آکران در آمريکا توي خونه شون بيدا ميشد باهم حرف ميزديم و بحث ميکرديم...بعضي وقتها يک بعد از ظهر صرف جدلهاي ما ميشد...بحث در مورد گزارشهايي که از جامعهء زن ستيز ما ارائه ميشد...داستانهاي تلخي با چاشني واقعيت...اخبار و غيره...
حالا از اون روزها دورم...خيلي دور...اما خاطرهءآن ماهنامهء فيلم ومجلهء زنان خواندنها بخش قشنگي از دورهء دانشجويي من باقي مانده است...امروز که توي گشتهاي وبلاگيم از طريق وبلاگ پرستو به نسخهء آن لاين مجلهء زنان رسيدم همهء اين خاطره ها برايم زنده شد...خواندن اخبارو گزارشهايي که از يکسو موجب خشم و ناراحتي از مشکلات جامعه است و از سويي خوشحالي از اينکه نشريه اي چنين وزين همچنان راهش را در دل جامعهء زن ستيز ما پيش ميراند...يکدنيا تبريک

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ