تهران تهران که ميگن اينه؟؟؟
خدا پدر و مادر اين آقاي سکتور صفر رو بيامرزه با اين کشف امروزش که منو از سرگردوني نجات داد و تونستم وبلاگ حسين رو بعد از يکهفته دست و پنجه نرم کردن با اين اينترنت هِندلي مثل آدم ببينم...البته من که اين پروکسي رو از رو برده بودم و هر سايتي رو که ميخواستم ببينم ميديدم( به لطف اينترنت فيلتري ايران تازه متوجه شده ام که همهء سايتهاي مورد علاقه ام هم غير مجازه)يعني اينکه اگه هيچ جوري راه نميداد ميرفتم از توي آرشيو گوگل پيداش ميکردم!!! خدايا اين ابتکار رو از ما نگير...
از اونجايي که يکي از کارکردهاي مهم وبلاگ گزارش نويسي کوتاه و خاطره نويسي است ايد بد نباشه که يکمي از تجربه هام بعد از دوسال دوري بنويسم...
جونم براتون بگه که بنظر من تهران اصلآ هم شلوغتر نشده يعني اگر مثل من دو سه سال پيش مسيرتون ميدان ونک و تجريش و اينها بوده بايد بگم که الان به نسبت ترافيک روونتري داره...عاملش رو بعضي ها جريمه هاي سنگين (سي چهل هزارتومني به بالا) و بعضي هاي ديگه عناصر باتوم بدست بر سر چهاراهها ميدانند...در مورد کارکرد اين باتوم بدستهاي گرامي هم روايتها متفاوته!! پدر گرامي نظريهء حکومت نظامي خاموش را مطرح ميکند اما عناصر خوشبينتر فاميل از تلاش دولت براي سامان بخشي به ترافيک سخن به ميان مياورند و البته سوال بنده در خصوص ارتباط ميان باتوم و مشکل ترافيک تهران حدود يک هفته است که بي پاسخ مانده...
گزارش مبسوط بژمان در مورد گراني و تورم حتمآ تابحال به سمع و نظرتان رسيده؛ افزايش سرسام آور قيمت مواد غذايي و کرايهء تاکسي و... اينروزها قسمت اعظم سبد خريد خانواده ها را بخود اختصاص ميدهد...
چيزي که پژمان از قلم انداخته قيمت مناسب پوشاک و کفش و حتي سقوط نسبي قيمت زمين و آپارتمان است( خلاصه اگر قصد خريد ملک وآب را داريد بشتابيد که غفلت موجب پشيماني است)...
توي اروپا يکي از مشکلات اصلي شهروندان شهرهاي بزرگ يافتن جاي پارک ترجيحآ رايگان (خارج از محدوده هاي خاص داخل شهر )است بايد بدانيد که پارک رايگان در خيابانهايي مثل ولي عصر يا شريعتي و غيره هم در تهران مدتي است که به رويا پيوسته...اينروزها خيابانهاي اصلي شهر شاهد حضور ايستگاههاي متعددي است که کارت بارک را براي رفاه خاطر رانندگان عزيز بفروش ميرساننند!!!
خارج از ايران که باشي اخبار سايتهاي خبري و تلويزيونهاي لس آنجلسي لحظه به لحظه به تنت لرز ميندازد که در ايران چه جهنمي بر باست و مردم را زنده زنده به دار ميکشند و ...اينقدر که آدم به شجاعت من که سال چهارم دبيرستان وسط ماه رمضان موقعي که قرآن و نهج البلاغه از بلندگوهاي يکي از خرمقدس ترين دبيرستانهاي دخترانهء تهران پخش ميشد و در حين اينکه ناظمها و معلمهاي عقده اي براي ترساندن و خفه کردن بچه ها رژه ميرفتند يک اکيپ را دور خودم جمع ميکردم و با فراغ بال جدول حل ميکرديم و کتاب رمان ميخونديم ( کاري که حکم محاربه با رسول خدا را داشت يا يک چيزي در همان حدود) همين آدم در اثر اين تبليغات مسموم توي صف گذرنامه مدام دستش به روسريش بود و وحشت داشت که نکنه بخاطر حجاب نامناسب توبيخ بشه!!!اونوقت قيافهء منو تصور کنيد وقتي از سالن ترانزيت گذشتم و با انبوه بانوان بدحجاب (که خداوند روزبروز زيادترشان کند)روبرو شدم...نکته اي که خيلي از خارج مانده ها فراموش ميکنند اين است که با وجود تمامي سختيها و مشکلات اکثريت مردم دارند زندگي ميکنند و اگر به حافظهء تاريخي کمان مراجعه کنيم ميبينيم که اين همان ملتي است که از مغولهاي وحشي ملتي نسبتآ متمدن!! ساخت و برايش چندان مشکل نيست که طالبان را آدم کند گيرم که بيست و چند سال وقت و انرژي و اعصاب ببرد مهم نتيجهء کار است...خلاصه کنم تذکر و کنترل هست...جريمه و بازداشت و شلاق هم دور از ذهن نيست اما سيل دختران باريک اندام در مانتوهاي تنگ و چسبان و در شادترين رنگهاي قابل تصور بيشتر از ماموران باتوم بدست سر چهارراهها است...تعداد پسران موبلند و آرايشهاي سر عجيب غريب آنها هم وضع قوانين تازه ميطلبد...اتفاقآ اگر از من بپرسي انگار اينها ديگر ترسي هم از جريمه شدن و بازداشت شدن و شلاق خوردن ندارند...اينروزها در خيابانهاي تهران جمعيتي را شاهدي که از حالش لذت ميبرد در غفلت عمدي از آينده اي است که از چگونگي اش بيخبر است...
ترس اما اگر از کنترل و جريمه و بازداشت است...ترس از حرف زدن است...از فکر کردن...
کنترل هم از همين داخل خانه شروع ميشود:پاي تلفن حرفي نزني تلفنهاي اينجا کنترل ميشود(يکي به من بگويد تلفنهاي کدام نطقه کنترل نميشود!!)...با فلاني بحث سياسي راه نندازي مگر خبرنداري کجا کار ميکند...سايت سياسي نروي ...حرف سياسي نزني...کار سياسي که جاي خود دارد...
بعد ميگويند چرا روي فضاي سياسي جامعه خاک مرگ پاشيده اند!!!
ماهواره کلي رسمي شده اصلآ يکي از سرگرميهاي مامانم اينا ديدن چهرهء متعجب منه وقتي که اونها ليست خاله خانباجيها و حاج آقاهايي رو ميشمرند که مشتري کانالهاي نظر بلند آلماني و فرانسوي و عربي شدند!!! اصولآ الان تعداد ديشها و بشقابها و غيره زياد شده که ديگه کسي جرأت نداره اسم جمع کردنشو بياره بلکه حالا خيلي سنگين رنگين از فيلتر کردنش ميگن!!!
در مورد کار ميگن که نيست ولي دور و وري هارو که ميبيني هرکس دستش به يه جايي بنده!!!از من اگر بپرسي ميگم مثل خيلي چيزهاي ديگه شلوغش کردند دست زياد نشه!!!
سهشنبه، مرداد ۱۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2004
(199)
-
▼
اوت
(9)
- مسافر که باشي به نگاه نگران واعتراضهاي مهربانا...
- مهماني آشپز چپ دست خوب بعد از گذشت يکماه خونه ...
- مقتداصدر و المپيک آتن آقا شاهديد تلاشهاي صدا و س...
- براي تو چه وقتي آدم احساس تنهايي ميکنه؟ کي تنت از...
- مزهء خاطرات همينجام... خودم رو توي کوچه پسکوچه ها...
- مني که يکموقع مامانم اينا رو محکوم ميکردم که منو م...
- هيچ فکر ميکردين فاصلهء بين بالغ بودن و عاقل بودن و...
- حرفي نيست ميدوني غصه ام ميگيره از اينکه يه جورايي ...
- تهران تهران که ميگن اينه؟؟؟ خدا پدر و مادر اين آق...
-
▼
اوت
(9)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر