پنجشنبه، تیر ۹

Have a Break

Have a Break

آخرین امتحان این ترم هم داده شد...فقط دوتا تحقیق باید تحویل بدم و تا تعطیلات تابستانی فقط چند روزی باقی است...با یک کیت کت و یک لیوان شیر گرم میشینم سر اولین رمان از سری کتابهایی که ماههاست حسرت زده نگاهشان کردم و وقتی برای ورق زدنشان نبوده...زندگی گاهی به هیجان انگیزی کتابی است که هنوز شروعش نکرده ای:)

باغ وحش در چمدان

باغ وحش در چمدان





تنها موجودات وحشى در طول مسير اشوبى پروانه ها بودند و اينها به وضوح كتاب هاى مناسب را نخوانده بودند و هيچ رغبتى نداشتند به ما حمله كنند هر وقت راه به يك دره كوچك سرازير مى شد جويبار كوچكى ته آن قرار داشت و در طول كناره مرطوب و سايه دار آب هاى زلال، پروانه ها دسته دسته نشسته بودند و بال هاشان به آرامى باز و بسته مى شد و براى همين قسمت هايى از كناره جويبار از دور جلوه اى همچون قوس و قزح داشت و هنگامى كه به نظر مى آمد اين حشرات- در نوعى خلسه- با بال زدن هايشان براى سايه خنك كف مى زنند، رنگ آن از سرخ آتشين به سفيد و از آبى آسمانى به ارغوانى روشن و بنفش تغيير مى كرد. پاهاى عضلانى و قهوه اى رنگ باربرهاى بهت زده به سنگينى در ميان آنها فرود مى آمد و وقتى پروانه ها دور و برمان بالا و پايين مى رفتند و مى چرخيدند ناگهان تا كمر در ميان گردابى مواج از رنگ ها فرو مى رفتيم و بعد وقتى رد مى شديم دوباره روى خاك سياه رنگى كه مثل كيك ميوه اى مغذى و آبدار و به همان اندازه معطر بود مى نشستند...


باغ وحش در چمدان اثر جرالد دارل نویسندهء انگلیسی و صاحب اثر جذاب خانوادهء من وبقیهء حیوانات است... خطو ط نوشته های دارل بواسطهء قریحهء بیمانندش در به کارگیری کلمات ، پر از تصاویرجذاب و سرشار از رایحه های دل انگیز و نورها و رنگهای جادویی است... جرالد دارل در حقیقت جانور شناس است و در زندگینامه اش مینویسد که از همان دوران کودکی کشش عمیقی به طبیعت و حیوانات داشته...عشق سرشار دارل به طبیعت و نیز آگاهی و اطلاعات وسیعش در مورد انواع و اقسام جانوران و گیاهان خواننده را بخود جلب میکند و از لابلای نوشته ها سرایت میکند و دید و نگاه آدم را تغییر میدهد...پس از خواندن آثار جرالد دارل درخت بید تنها درخت بید نیست و کرم شبتاب را هم صرفآ به چشم یک کرم کوچک و بی اهمیت نگاه نمیکنیم...نوشته های این نویسنده و دانشمند انگلیسی چشمهای مارا بروی رنگها و نورهای جادویی طبیعت میگشاید و زندگی عجیب و هیجان انگیز دیگر موجودات ساکن که دوروبر را به تصویر میکشد...

یکشنبه، تیر ۵

امروز

امروز

بعد از یک هفته دوری از زندگی عادی دوروزی است که دارم زندگی میکنم...انجام کارهای عادی و معمولی که ذهن آشفته ام را سامان میبخشد و روح نگرانم را آرامش...دیروز را به خرید گذراندم و از معجزهء رنگها و گم شدن در میان مردمانی از رنگها و نژادهای گوناگون بهره گرفتم تا بیاد بیاورم که ما تنها نیستیم...که بشریت در مسیری پرتلاطم قدم برمیدارد...که کریستینای رومانیایی و کاتارینای اسلواک همانقدر نگران دست اندازی دیکتاتورهای دیروز بر پروسهء نوپای دموکراسی در کشورهایشان هستند که من و ما...که ماجرای فرار هزاران جوان از آلمان شرقی...داستان زندانی و کشته شدن صدها هزار آدمی که همین ده پانزده سال پیش رویای نوع دیگری از زندگی را در سر داشتند ...که حکایت جنایات حکومتهای کمونیست اروپای شرق به غمگینی وقایع دههء شصت ما است... که خاطرات آنای کروات از جنگ یوگوسلاوی سابق همانقدر وحشتناک است که صدای انفجار بمبها در خاطرات من...که همهء اینها باعث نمیشود که زندگی ادامه نداشته باشد...که باید چشممان را باز کنیم و ببینیم که تنها نیستیم...که همدلی اینروزهایمان فراموش شدنی نیست...که هیچگاه انتخابات در سرزمینمان چنین موجی را برنیانگیخته بود...که تجربهء این روزها فراموش نمیشود اگر ما نخواهیم...

امروز را اما به رفت و روب و آشپزی گذراندم...پخت و پز مثل خلق اثر هنری است یک جورهایی...جوری که رنگها و طعمها را بهم میامیزی...نمک و فلفل و زردچوبه و کاری...گوشت و لوبیا و روغن...ورونیکا از در میرسد و میگوید این انصاف نیست بوی غذایتان همهء ساختمان را پر کرده...لبخند میزنم و بشقابش را پر میکنم...
هفتهء سختی را پشت سر گذاشته ایم...موسیقی ملایمی بگذارید...آشپزی کنید...خرید کنید و زندگی...فردا روز دیگری است اما امروز را باید زندگی کرد...این اولین قدم است در برابر قومی که میگویند با زندگی سر جنگ دارند...

شنبه، تیر ۴

دموکراسی ایرانی کمی هیجان، کمی تنوع

دموکراسی ایرانی کمی هیجان، کمی تنوع

عنکبوت:در مجموع اگر مردم به احمدی‌نژاد رأی بدهند جای تعجب نيست. احمدی‌نژاد يک خطيب است که بخوبی آسمان و ريسمان به هم می‌بافد، و از لحاظ حرف‌های قشنگ و بی‌پشتوانه زدن خيلی شبيه خاتمی است (اگر چه انديشه‌اش کاملاً برعکس اوست) و همچون خاتمی، از هيچ برنامه‌ای صحبت نمی‌کند. هاشمی يک چهره‌ی خسته‌کننده و آشناست، با برنامه‌های مشخص، چيزی که اصلاً خوشايند ايرانی‌های جويای هيجان نيست. ظاهراً ايرانيان از دموکراسی ايرانی هيجان و تنوع می‌خواهند، و احمدی‌نژاد بهترين نوع‌اش را به آنها ارائه می‌کند! حتی شايد از نوع اکشن و جنگی‌اش.

پنجشنبه، تیر ۲

وضعیت: بدتر

وضعیت: بدتر

آنهایی که تا دیروز از بیحوصلگی و خستگی میگفتید دیدید که کنار کشیدنتان دارد چه برسرمان میاورد؟ آنهایی که ایران رابا سوئیس اشتباه گرفته بودید و رئیس جمهور خوش عطرو رنگ میخواستید استاندارد جامعه دستتان آمد؟ آنهایی که با رای ندادن میخواستید رژيم را گوشمالي دهيد دیدید چه زهر چشمی دارند ازمان میگیرند؟ آنهایی که فحش دادن به خاتمی کار صبح و عصرتان بود خفقان جامعه را حس میکنید؟آ نهایی که صفحات سفید شناسنامه تان را به رخ این آن میکشید سیاهی روزافزون فضای جامعه را نمیبینید؟
عاشقان سینه چاک جرج بوش صدای غرش هواپیماها را میشنوید؟
اصلاح طلبان نازکدل وضعیت اسفناک زندانیان سیاسی را میبینید؟ روشنفکران از آدم بدور گرامی بازهم از عامه رودست خوردید؟
کنار گود نشینان محترم چند وقت است که رادیو تلویزون جمهوری اسلامی راندیده اید؟
فعالین اجتماعی عزیز کی میخواهید بفهمید که سررشتهء همهء مشکلات این مملکت به سرانگشت سیاست گره خورده؟

روزگار غريبی‌ست آقای احمدی‌نژاد

روزگار غريبی‌ست آقای احمدی‌نژاد

عباس کيارستمی: پسرم وقتی ۵ساله بود روزی مشغول خوردن بيسکويت بود، دوستی از او بيسکويت خواست و من هم از او خواستم که بيسکويتی به من بدهد. اما بهمن يک بيسکويت بيش‌تر نداشت. بلاتکليف به هر دوی ما نگاه کرد که تنها بيسکويتش را به کدام يک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: "بيسکويت را به کسی بده که بيش‌تر دوستش داری." بهمن نگاهی به هر دوی ما انداخت و به من گفت: " بابا من تو را بيش‌تر دوست دارم اما دلم می‌خواهد بيسکويتم را به او بدهم."

هنوز نمی‌دانم آن روز، آن بيست چند سال پيش در ذهن پسر ۵ساله‌ام چه گذشت که بيسکويتش را به آن ديگری داد، که کم‌تر از من دوستش می‌داشت. ولی من دليلی دارم که چرا رأی‌ام را به ديگری خواهم داد. آقای احمدی‌نژاد، برای من دلايل بسيار ساده‌ای وجود دارد که تو را بيش‌تر از او دوست دارم.

تو برای من يادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغيير زندگی مردم مفاهيمی انتزاعی نبودند؛ چيزهای طبيعی و جزيياتی زنده از روحيه و عملکرد ميليون‌ها جوان معتقد و سالم و راستگويی بودند که می‌خواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقه‌ی محروم جامعه شرايط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بيست و چند سال نگاه که می‌کنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک می‌کنم. تو هم‌چنان بی‌دروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده می‌کنی.

من تو را دوست دارم چون نمی‌توانم به خودم راست نگويم که می‌دانم آن‌چه می‌گويی راست می‌گويی. اين واقعيت است که در جهان کنونی قله‌های ثروت با دست‌اندازی به پله‌های قدرت جايی برای رشد مردم باقی نمی‌گذارند. در اين ميان، آقای احمدی‌نژاد اما چيزی وجود دارد که تو را در دنيای ۲۰۰۵ ما وصله‌ی ناجور می‌کند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن می‌خوری که از دنيايی چنين آرمان‌باخته و بازيگر، افسرده شوی. دنيايی که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزيی از اين دنيا هستيم. دنيا شرايط دشواری برای برای بازي راستگويان آفريده است اما هم‌جنسان قادرند دست يکديگر را بخوانند و...

دوست عزيز، به‌سادگی بگويم ما نمی‌توانيم خود را در سال ۵۷ متوقف کنيم. ديگر آن آن باورها از زندگی واقعی رخت بربسته است و در معادلات سخت کنونی، ما تنها تصميم‌گيرندگان بازی کنونی نيستيم. تو درست‌تر از آن و اصولگراتر از آن هستی که بتوانی در بازی پيچيده‌ی سياستگزاران آلوده به قدرت بازی کنی، پس به قول مدرس " اکنون کسی لازم است که قاعده‌های بازی اين جهان را آموخته باشد."

برای همين من رأی‌ام را به کسی می‌دهم که او را کم‌تر از تو دوست دارم اما کسی توانمندتر از تو در درک .اقعيت‌های امروز زندگی است. همه‌ی اميدم آن است که او لااقل اين‌بار با عطف به آرای تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راه‌اند. پس گوشه‌چشمی به طبقه‌ی محروم داشته باشد و به سلامت اداره‌ی جامعه بها دهد. دوست عزيز من، تا کنون دو بار رأی داده‌ام و هر دو بار پشيمان. اين بار با آمادگی بيش‌تر بار ديگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رآی‌ام را به ديگری خواهم داد که او را به اندازه‌ی تو دوست نمی‌دارم. روزگار غريبی است برادر.

(به نقل از شماره‌ی فوق‌العاده‌ی شرق ـ ۱تيرماه ۱۳۸۴)

چهارشنبه، تیر ۱

۵ >۷

۵ >۷

پنج میلیون از هفت میلیون بیشتر است!

حال من بي تو

حال من بي تو

اين حال من بي توست
بغض غزلي بي لب
افتاده ترين خورشيد
زير سم اسب شب
اين حال من بي توست
دلداده تر از فرهاد
شوريده تر از مجنون
حسرت به دلي در باد
پيدا شو که مي ترسم
از بستر بي قصه
پيدا شو نفس برده
مي ترسه ازت غصه
بي وقفه ترين عاشق
موندم که تو پيداشي
بي تو همه چي تلخه
بايد که تو هم باشی

بد و......... بدتر

بد و......... بدتر

میگه : خسته شدیم اینقدر بین بد و بدتر انتخاب کردیم...مگه اصولآ از این بدتر هم میشه...
میگم: مسئله اینجاست که آدمهایی مثل احمدی نژاد و جنتی و مرتضوی و...چنان ایده هاو افکار ارتجاعی دارند که به عقل جن هم نمیرسه... وقتی به قدرت میرسند هم ذره ای در تحقق ایده هاشون تردید نمیکنند مثل مادهء قانونی که مرتضوی براساس اون روزنامه های اصلاح طلب رو فله ای تعطیل کرد و یا ایدهء استفاده از بسیجیها برسر صندوقهای رای که از طرف شورای نگهبان اعمال شد و نتیجهء مستقیمش رو در نتایج انتخابات میبینیم ...و اینجاست که آدم میفهمه که تفاوت بین بد تا بدتر چقدره...

اینهم شاهدش...

سه‌شنبه، خرداد ۳۱

تراژدی انتخابات

تراژدی انتخابات

میگه رای دادن به رفسنجانی مثل اینه که آدم استفراغ خودشو بخوره...میگم رای آوردن احمدی نژاد مثل اینه که آدم استفراغ بقیه رو لیس بزنه...

شنبه، خرداد ۲۸

تحریم, ترحیم آزادی شد.

تحریم, ترحیم آزادی شد.

جملهء من که رای نمیدهم ولی امیدوارم که معین برنده انتخابات باشد مسخره ترين جمله اي ایست که اينروزها و بویژه از زمان شروع شمارش آرا از دهان طرفداران تحریم در وبلاگستان و ازاطرافیان شنیدم...این مثل آنست که درس نخوانده بر سر امتحان حاضر شویم و امیدوار باشیم که با سه دور آیت الکرسی خواندن نمرهء قبولی را بیاوریم...

میدونید...نتیجهء انتخابات هرچیزی که بشود امیدوارم مردم ایران در هر جای دنیا این اولین درس دموکراسی را آموخته باشند که حتی در یک انتخابات دموکراتیک هم یک اقلیت منسجم و هدفدار میتواند یک اکثریت بیحوصلهء نا امید طرفدار تئوري توطئه را شکست بدهد...همانجوری که طرفداران کم سواد و گروههای مذهبی طرفدار احمدی نژاد توانستند با بسیج نیروهایشان بار دیگر قشر تحصیل کرده و مدعیان روشنفکری و منورالفکری و احساساتی که قيافه و شکل و شمايل معين دلشان را زده بود و معتقد بودند ایران میتواند یکشبه به سوئیس خاورمیانه تبدیل شود...آدمهاي کتابخوانی!! که دوبار رای دادن کل فعالیت سیاسی زندگی شان را تشکیل میدهد و مبارزهء منفی را هم صرفآ در رای ندادن میدانند ...آنهاییکه از اوضاع فعلی راضی نیستند ولی برای تغییر اوضاع بهترین راه را در خانه ماندن و تماشای هخا دانسته بودند را انگشت به دهان برجای بگذارند...

دومین درسی که امیدوارم مردم عادی از ماجرای انتخابات گرفته باشند این است که از نجات بوسیلهء اپوزیسیونی که در طی بیست و هفت سال گذشته با وجود دسترسی به امکانات فراوان نه تنها یک طرح عملی عاقلانه برای اصلاح اوضاع ارائه نکرده که روزبروز از ایران وواقعیات سیاسی اجتماعی آن فاصله گرفته و برخي از آنها در طي سالها به موجودات وحشي بدل شده اند که جز فحاشی و شعار کاری بلد نیستند دل ببرد و نیز چشم امید از کشورهای خارجی بردارد و بداند که :
تنها کسانی موفق می شوند که به انتظار دیگران ننشینند.

هیچ کس جز تو نخواهد آمد

هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید

شعله روشن این خانه تو باید باشی

هیچ کس جز تو نخواهد تابید

سرو آزاده این باغ تو باید باشی....

جمعه، خرداد ۲۷

مثل جام جهانی

مثل جام جهانی

مثل بازیهای انتخابی برای جام جهانیه...یا بازیهای سرنوشت ساز برای رفتن به دور دوم...همونجوری که مینشستیم و انگشتهامون رو گره میزدیم و زیر لب اینقدر نذر و نیاز میکردیم تا بالاخره در آخرین لحظات یه پاس خوشدست میافتاد جلوی پای خداداد یا علی دایی و یا کریم باقری و اونوقت بود که غوغا میشد...دستهامو بهم گره زدم و زیر لب نذر و نیاز میکنم تا اینهمه خون دل خوردنهامون بی اثر نشه...

خبرتکمیلی:خبرنگار راديوي وين الان از تهران گزارش داد که میزان استقبال مردم نزدیک به پنجاه درصد بوده که بسیار بیشتر از پیش بینی هاست...علاوه براین رفسنجانی ومعین پیشتاز هستند و انتخابات احتمالآ به دور دوم کشیده خواهد شد...

پنجشنبه، خرداد ۲۶

واگویه

واگویه



ميپرسم در انتخابات شرکت میکنید؟
باصدایی که نفرت از آن میبارد جواب میدهد نه تا وقتی اینها سرکارند رای نمیدهم...میگوید ساده ای تو...نتیجهء انتخابات از پیش تعیین شده...مگر میخواهیم خودمان را مسخره کنیم؟

میگوید موقع فاجعهء سونامی یک پست دسته جمعی فرستادم برای جمع آوری کمک به قربانیان، بعضی از دوستان ایرانیم جواب نوشتند که تا خودمان اینهمه بدبختی داریم جا برای فاجعه های بین المللی نمیماند!
میپرسد ما ایرانی ها اینجوریم یا جهان سومی بودن آدم را سنگدل میکند؟

میگوید توی خیابانهای شهر مردم بی خیالند و بیحوصله...انگار که این انتخابات مال اینها نیست...انگار که اینجا مملکت اینها نیست...

جلوی پایم پسر بچه ای سطل آشغال را با لگد واژگون میکند...صدای پیرزنی از پشت سر بلند میشود که اینها اموال عمومی است...زیر نگاههای شماتت بار رهگذران پسرک خم میشود و سطل را با بی میلی از روی زمین بلند میکند...

تعریف میکند که توی اپرا زن و مرد جوان اتریشی جایشان را گرفته بودند...یک زوج سالمند اتریشی که ماجرا را دیده بودند اینقدر سرشان دادوفریاد کردند که پلیس زوج جوان را از سالن بیرون کرد...

میگوید: من به آقا بالا سر احتیاج ندارم و حقم را خودم میگیرم!
میپرسم: حق آن جوانان پناهنده ای که در اردوگاههای مرگ دولت دمکرات! استرالیا به گور فراموشی سپرده میشود را چه کسی میگیرد؟؟؟

میگوید: تصميم شخصی من اينه که تا وقتی اين وضع هست و انتخابات آزاد به معنی واقعی اون وجود نداره شرکت نميکنم. همين.
میپرسم این وضع چطور شکل گرفته است؟ چطور قرار است تغییر کند؟در بیست و پنج سال گذشته برای بهبود این وضع چه کرده ایم؟

میگوید اینها

میگویم اینها یعنی جمهوری اسلامی...همان سیستمی که چه بخواهیم یا نه به تعداد سالهای عمر من بر آن سرزمین حکومت کرده است...نتیجهء همان انقلابی است که پدرومادرهایمان در آن شرکت داشته اند...همانکه در جنگ هشت ساله اش پسر خالهء سرباز مادرم و پسرک جوان همسایه و صدها هزار جوان این سرزمین پرپر شدند...در مدارس و دانشگاههایش بارها و بارها از بی عدالتی و مقررات احمقانه اشک به چشم آورده ایم...توی خیابانهایش شلاق خورده ایم...در ادارات و سازمانهایش خاله ودایی و دوست وآشنایانمان مشغولند...ماییم که رشوه میدهیم و ماییم که رشوه میگیریم...ماییم که توی خیابانها جلوی ماشینهای هم میپیچیم...ماییم که توی صفها نوبت رعایت نمیکنیم...

اینجا وقتی توی خیابان کسی به اموال عمومی صدمه بزند از پیرو جوان بهش اعتراض میکنند.
آنجا وقتی دونفر گلاویز میشوند بقیه دور می ایستند و نگاهشان میکنند.
اینجا اگر کسی به حق اعتراض کند دیگران حمایتش میکنند .
آنجا اگر کسی صدایش را به اعتراض بلند کند دیگیران از ترس از دست دادن منافعشان دمشان را لای پایشان میگیرند و سرشان را زیر برف میکنند.

اینجا ولی با اینهمه بهشت دموکراسی هم نیست...حزب حاکمش در یک شبانه روز دوپاره میشود و برغم اعتراضات پراکندهء منتقدان به برگزاری انتخابات زود هنگام تن نمیدهد...
آنجا اگر حقوق زنان پایمال میشود اینجا تحقیر هرروزهء رنگین پوستها، خارجیها و این اواخر زنان محجبه بخشی از زندگی روزمره است...

آنجا به زندانی کردن شاعر و نویسنده و روزنامه نگار اعتراض میشود و اینجا به قتل جوان سیاهپوستی که توسط پلیس به قتل رسیده...

اینجا هم کم نیستند پدرومادرهایی که بچه هایشان را از شرکت در تجمعات اعتراضی باز میدارند...اینجا هم آدمهای شرکت کننده در بسیاری از تجمعات عکس برداری میشوند و وارد لیستهای سیاهی میشوند که در آیندهء تحصیلی و شغلی شان تاثیر منفی دارد...

میگویم: بشریت در حال تمرین دموکراسی است...

میگویم: آنجا یعنی خانه...مردمانش خواهران و برادران و دوستانمان هستند...حاکمانش پدرومادرهای زورگویی هستند که نمیخواهند به تغییرات تن بدهند...نمیخواهند باور کنند که خواسته های ما با تصورات آنها زمین تا آسمان فرق میکند...نمیخواهند باور کنند که ملت ایران بالغ شده...اما قهر کردن پاک کردن صورت مساله است...دموکراسی با بیحوصلگی...بی اعتنایی...ناامیدی و بی عملی تحقق نمیابد...

جمهوری اسلامی یعنی ما...عدم مشروعیتش در نخستین مرحله گریبان خودمان را میگیرد...با قرار گرفتنش در حلقهء شیطانی پدرومادر من وتو هستند که جواز دیدار فرزندان غربت نشینشان را از دست داده اند...با تحریم اقتصادیش جوانان شهرستانی سرزمین ما هستند که از ناچاری و در جستجوی لقمه ای نان در کوچه پسکوچه های جهان سرگردان شده اند...همانها که مثل من و تو زبان هم نمیدانند تا بتوانند کاری دست و پا کنند...اعتراض که دیگر جای خود دارد...همانها که به دیدنشان سرمان را برمیگردانیم...همانها که میترسیم رنگ مو و چشممان تعلقمان را بهشان ظاهر کند...همانها که اگر دولت مسئولی داشتیم حالا در شهرهای کوچکشان در کنار خانواده شان مشغول بودند نه اینکه روزهای عمرشان در غربت بسر شود...

میگویم آمدیم و مشروعیت بین المللی ایرانمان از بین رفت...قرار است تحریم اقتصادی بیشتر شود؟ توی هواپیماهایی که بسبب نبود لوازم یدکی سقوط میکنند چه کسانی بغیر ازدوستان وآشنایان ما می نشینند؟
با تخریب چهره اش در میان جامعهء جهانی چهرهء من و تویی تخریب شده که به شناسنامهء سپید مهرنخورده مان مینازیم...من وتویی که همیشه مسئولیت را به گردن دیگران انداخته ایم و نتیجهء هرانتخاباتی را از پیش تعیین شده خوانده ایم...
قرار است بهش حملهء نظامی شود؟ بمبها مگر غیر از خانه های من و تو جای دیگری را هدف میگیرند؟
قرار است کس دیگری به حکومت برسد؟ چه کسی؟ از کجا؟ چه کسی درد مارا بهتر از خود ما میشناسد؟

ما،من و تویی که اینها را مقصر میدانیم...

شرق: فردا روز سرنوشت سازى است براى ملتى كه به دنبال تامين حاكميت بر سرنوشت خويش جنبش مشروطه، نهضت ملى نفت، انقلاب اسلامى، حماسه دوم خرداد ۷۶ را در تاريخ به ثبت رسانده است.

رئیس جمهور :خودمان

رئیس جمهور :خودمان

حسین درخشان:
اگر من و شما نبودیم، آنها هنوز در همان دنیای کوچک و بسته خود زندگی می کردند. تک تک ما جوان هایی که بعد از انقلاب به دنیا آمدیم یا بزرگ شدیم در اینکه الان خانم کولایی روسری رنگی سرش می کند و کنار ابراهیم یزدی کراواتی و عزت سحابی می نشنید و حرف از دموکراسی و حقوق بشر میزند نقش داریم.

ماییم که سالها با صبر و عذاب و گرفتاری آرام آرام چهارچوب های خشک و استبداد سنتی خانواده ایرانی را شکستیم و کم کم پدران و مادرانمان را متحول کردیم. با بلند کردن موهایمان، با کمی آرایش، با گوش دادن به متالیکا، با دیدن قرمز و آبی و سفید کیشلوفسکی. خاتمی را ما آوردیم و روزنامه جامعه و شمس و جلایی پور و نبوی را هم در واقع ما به به آنجا رساندیم -- و بعد هم تعطیل کردیم و به زندان انداختیم!

رای دادن ما به معین، رای دادن به حاصل زحمتی است که خودمان کشیده ایم. ما به خودمان رای می دهیم.

چهارشنبه، خرداد ۲۵

یکشنبه ها

یکشنبه ها

گفته بودم که انتخابات اینجا یکشنبه ها برگزار میشود...از صبح یکشنبه مردم را میبینی که بهترین لباسشان را میپوشند و به اتفاق دوستان و خانواده رهسپار حوزه های رای گیری میشوند...روزهای انتخابات حس روزهای کریسمس به من دست میدهد...حس تنهایی...حس انزوا...حس عدم تعلق به یک حرکت جمعی...حس عدم تحرک ...
حس تلخ عدم تاثیر گذاری در سرنوشت جمعی...

روزهای انتخابات شهر از دوستان و آشنایان خالی میشود...هرکس برای رای دادن به شهر خودش میرود واینجایی هاهم بعد از ظهر پس از رای گیری را به اتفاق دوستان و افراد خانواده در کافه ها و کلوبها و یا در مراکز تبلیغاتی حزب و یا نامزد محبوبشان سپری میکنند...

روزهای انتخابات حس تلخ اینجایی نبودن راه گلویم را میبندد...

راي ميدهم پس هستم...

راي ميدهم پس هستم...



union


به قفل بیهوده خشم میورزی
به قفل بیهوده خشم میورزی.
درهای همهء زندانها از درون بازمیشود.


رافائل آلبرتی

سه‌شنبه، خرداد ۲۴

پس از واقعه

پس از واقعه

اونهایی که هنوز هم به تحریم انتخابات فکر میکنند جواب بدن که برنامه شون برای روز بعد از اتخابات چیه!!!
پای صحبت جماعت تحریمی که مینشینی مرتب صحبت از دلایل تصمیمشون حرف میزنند...که این نظام اصلاح شدنی نیست و رای ما تائید رژیم است و انتخابات فرمایشی است و این انتخابات غیر آزاد باعث ننگ است و الی آخر...ولی بندرت کسی از نتایج این تصمیم حرف میزند...آمديم و همين فرداي صبح انتخابات ساعت دو بعد از ظهر بی بی سی اعلام کردکه ملت ایران با شرکت نکردن در انتخابات مشت محکمی به دهان ملایان فاسد زد و مثلآ احمدی نژاد برای مدت چهارسال آینده با تنها دویست هزار رای انتخاب شد!!!(فرض محال که محال نیست)...
خوب بعدش چه؟چه اتفاقی میفتد؟چه اتفاقی افتاد وقتی احمدی نژاد شهردار شد؟؟؟وقتی چهرهء شهر را با اون نخلهای بدترکیب خراب کرد؟وقتی رفت آمد در پایتخت مملکت دوهفتهء تمام به خاطر بارش برف دچار بحران شد!وقتی کنار در موزه ها توالت ساخت...کسی اعتراض کرد؟مثلآ شما اصلآ شنیدید که سفیر آلمان بیاید و در حمایت از شهروندان تهرانی حرفی بزند و سخنی بگوید؟در داخل چه؟چند نهاد و جنبش مدنی در اعتراض به طرح ساخت قبرستان در وسط شهر براه افتاد؟؟؟؟
غیر از اینکه هربار که چشم مان به طرحهای احمقانهء زیباسازی احمدی نژادی میفتد و از ایده های مزخرفش میشنویم سرمان را به دیوار میکوبیم؟؟؟

آمدیم و بجای احمدی نژاد قالیباف انتخاب شد با سیصدهزار و سیصدو سی وسه رای...آنوقت بجای سر چهارراهها سر هر کوچه و معبر چهارتا پلیس باتوم بدست می ایستند صرفآ برای اینکه نقش چراغ راهنمایی را بازی کنند...و البته که به یک ور سفیر انگلستان و فرانسه نیست که رئیس جمهوری که با اصول بدیهی دمکراسی و حق مردم نا آشناست خون مردم ایران را به شیشه کند...فایده اش این است که حالا امتیاز گرفتن آسانتر میشود چون اولآ با یک آدمی طرفند که از اصول دیپلماسی به اندازهء سرسوزن هم نمیفهمد و ثانیآ با تنها سیصدهزار و سیصدو سی و سه رای مشروعیت بین المللی چندانی هم ندارد...پس پیش به سوی قراردادهای کلان اقتصادی...

فرض سوم این است که گربهء مرتضی علی ملقب به Hashemi برندهء خوشبخت بازی ملت ایران با سرنوشت خودشان باشد...در این صورت تعداد رایش میشود سیصدهزارو سیصدو سی وسه + هشت(آراء خانواده و البته رهبر، رفیق فابریک اکبر) در این زمینه من میخواستم در همینجا از محمودفرجامی عزیز بپرسم که شما اسم آدمی که بخاطر منافع خودش باعث طولانی تر شدن یک جنگ خانمان برانداز شده را بیشتر دیو میگذارید یا پری؟کسی که طوری از نقش خود در دوران انقلاب و جنگ حرف میزند که خواهر کوچک هفده سالهء من هم از معصومیت و پاکدلی و بیگناهی و ایثار به گرد پایش هم نمیرسد...از خودم میپرسم اصولآ تاثیر بین المللی انتخاب رئیس جمهوری که مثل دکتر جکیل و مستر هاید نیمه های وجودش از هم بیخبرند چه خواهد شد؟؟؟
کسی که به رغم قرار داشتن در کلیدی ترین پستهای مملکتی در طول همهء سالهای گذشته آنچنان از فجایع اتفاق افتاده و اوضاعی که مملکت در آن است ابراز تعجب میکند که آدم اصلآ از فکر کردن به موضوع احساس خجالت میکند...

دوستان عزیزم بگوئید برنامه تان برای فردای تحریم انتخابات چیست؟چه کسی از رای ندادن ما قرار است سود ببرد؟ گیرم جمهوری اسلامی مشروعیتش را از دست بدهد...چه کسی قرار است آنوقت سکان شکستهء این کشتی سرگشته را بدست بگیرد؟نقش مردم در این میان چه میشود؟ فکر میکنید که افکار عمومی جهان و یا سردمداران کشورهای خارجی حتی یک سرمو برای آزادی و استقلال و دموکراسی در ایران ارزش قایل هستند؟نامهء شیرین عبادی را نخوانده اید که به سران کشورهای اروپایی برای استفاده از اهرم حقوق بشر به نفع قراردادهای اقتصادی شان اعتراض کرده؟اوضاع دموکراسی را در کشورهای دوروبر نمیبینید؟آمریکا و انگلیس و بقیهء کشورهای اروپایی چه تلاشی در جهت احیای دموکراسی در کشورهای دنیا انجام داده اند؟ کی یاد میگیریم که بجای دست دراز کردن بسوی این و آن خودمان دست به زانوی خودمان بگذاریم و بلند شویم؟ کی؟ چه وقت؟

یکشنبه، خرداد ۲۲

پ.ن دو جالب نیست که دوربین یکربع تمام است که صرفآ خیابان کارگر را نشان میدهد؟



Amirabad




amirabad2



amirabad3

پخش زندهء تجمع اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی

پخش زندهء تجمع اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی

از این تکنولوژی بعضی وقتا استفاده های عجیب غریبی میشه کرد یکیش هم اینکه اگر همین الان برین اینجا میتونین تصاویر تجمع امروز زنان جلوی دانشگاه تهران رو از وب کم سازمان ترافیک تهران بطور کمابیش زنده دنبال کنید!!

پ.ن: این تکنولوژی بعضی وقتها خووووووب چیزی است!!!












جمعه، خرداد ۲۰

هراس

هراس

فقط سه هفته دیگر مونده تا بیست و هفت سالگی....
میدونی این بزرگتر شدن عددها نیست که منو میترسونه...هراس من از بزرگتر شدن دایرهء تجربه هاست...از دست رفتن سادگی و بی آلایشی بیست سالگی ...حسابگر شدن است که میترساندم و از یاد رفتن دیوانگی ها و خطر کردن های روزهای دور...روزهای خیلی دور...

چهارشنبه، خرداد ۱۸

ما و اینها

ما و اینها





هرچه بیشتر با دوستان اینجایی ام میگردم و در لایه های زندگی شان وارد میشوم بیشتر حیرت میکنم ،از اینهمه تفاوتی که میان تصور اغلب ما در ایران از انسان غربی و زندگی سبک غربی وجود دارد...
از جزئیاتی مثل سبک دکوراسیون خانه تا عقایدشان در مورد روابط جنسی آزاد و برهنگی و غیره...
اغلب ایرانیهایی که میشناسم به محض اینکه پایشان به اینطرف مرز رسیده سریع برای گرفتن کردیت کارت اقدام کرده اند و حالا دیگر بین کارت ویزای معمولی و ویزای طلایی باهم چشم وهم چشمی میکنند...اغلب خارجیهای دوروبرم در مورد هر نوع کارت اعتباری به شدت محتاط برخورد میکنند، در لابلای فحات روزنامه ها و مجلات مطالب فراوانی در مذمت کارتهای اعتباری و مصرف گرایی ناشی از خرید بواسطهء این کارتها دیده میشود...

دیوانه تر یک بار نوشته بود که توی دوبی ایرانیها را از شلوارکهای مردها و تاپهای زنها میشود شناخت...قبول دارم که ریشه اش در اجبار به استفادهء از یکنوع لباس خاص است اما با اینهمه پوشیدن تاپ و مینی ژوپ در پائیز این دیار را هیچ جوری توجیه نمیکند!!!آنهم پروپایی که اصولآ پوشیده بماند بهتر است...

میدانم که با گفتن این حرف سیل ناسزا سرازیر میشود اما بخدا این جوی که در حال حاضر در ایران در مورد سکس و رابطهء جنسی بوجود آمده جنون سکس است و نه روشنفکری...کم نیستند دوستان هموطنی که دهانشان از تعجب باز میماند وقتی میشنوند که همهء اروپاییها در پانزده سالگی اولین رابطهء جنسی را تجربه نمیکنند و هفته ای هفت بار سکس ندارند و حتی خیلی شان به رابطهء جنسی پس از ازدواج معتقدند...

حیرت انگیزتر ازهمه تصور زندگی سراسر تفریح و بی دغدغهء غربی از دید بسیاری از خاورمیانه ای های راحت طلب است...لباسهای مد روز...شبانه روز در بارها و دیسکوهای مختلف...مسافرتهای گوناگون و...برای مثال بد نیست که مشاغلی که یکی از دوستان نزدیک من از پانزده سالگی به تناوب و در تعطیلات به آنها اشتغال داشته را نام ببرم:
کارگر ساده در نانوایی
کارگر سوپر مارکت
فروشندهء قصابی
گارسون کافه
گارسون رستوران
تبلیغ غذای حیوانات خانگی
پخش تراکتهای تبلیغاتی
کترینگ
عکاسی از جشنها و مراسم
مدل لباس
شاید فکر کنید که عجب موجود بینوایی بوده و حتمآ خانوادهء درست و حسابی نداشته که مجبور شده در پانزده سالگی روزی هشت ساعت تمام در قصابی کار میکرده و مجبور بوده دائم با امعا و احشاء حیوانات سروکار داشته باشد...با عرض معذرت باید یادآوری کنم که این تقریبآ سرگذشت کاری اغلب دوستان اینجایی من است و اتفاقآ اغلبشان از خانواده های سطح بالا و با درآمد عالی میایند و والدین هم تحصیل کرده و بازهم برخلاف تصور اغلب ما روابط خیلی خوبی با فرزندانشان دارند...مسئله سبک زندگی و روش غربی تربیت است که آدمها را وامیدارد تا از همان سنین نوجوانی و جوانی سهمی از مسئولیت جامعه و تامین بخشی از نیازهای خودشان را بعهده بگیرند...و به این ترتیب آدمها را برای روبرو شدن با شرایط ناخوشایند و سخت در دوره های مختلف زندگی هم آماده میکند...

یکی از برجسته ترین وجوه زندگی غربی که به شکل تعجب آوری از دید کنجکاو اغلب هموطنان ایرانی دورمانده نقش ورزش و البته رابطهء نزدیکی است که این آدمها با طبیعت دارند...اینجا کمتر کسی را میبینید که برنامهء روزانه و هفتگی منظمی برای ورش نداشته باشد...دوچرخه سواری،شنا و به لطف هوای لطیف این روزها دویدن در فضای آزاد جزئ لاینفک زندگی به سبک غربی است...اینکه اغلب دوروبری هایم نه تنها انواع مختلف سگ و گربه و سنجاب و نوع درختهای مختلف و گلها را از هم تشخیص میدهند که حتی چندین و چند نوع پرنده و چرنده را میشناسند برای منی که حداکثر پودل را از هاسکی تشخیص میدهم و گربهء ایرانی را از بقیهء گربه ها و چنار و کاج را از بقیهء درختها واز میان گلها هم رزو آفتاب گردان را میشناسم شوک بزرگی بود...واقعیت این است که خیلی از غربیها برخلاف تصور عامهء ما ارتباط عمیقی با طبیعت برقرار میکنند با کنجکاوی کودکانه ای به دنیای اطرافشان نگاه میکنند و البته شناخت فراوانی هم نسبت به آن دارند که بازهم با تصور ما از سبک زندگی ماشینی در غرب جور در نمی آید...

سیگار کشیدن یکی از آن کارهایی است که بویژه بین گروهی از زنان و دختران جوان در ایران از نشانه های مدرنیته بحساب میاید...گذشته از این بحث که استعمال یک لولهء سفید پر ازمواد سمی و مهلک چطور میتواند مدرن بودن آدم را نشان بدهد سوال بعدی این است که پس همهء زنان و مردان پیرو جوانی که اینروزها در غرب طرفداری خودشان را از ممنوعیت تبلیغ و استعمال دخانیات در مراکز عمومی ابراز میکنند چه جور عقب مانده هایی هستند؟؟؟!!!!

والبته که سیگار فقط با مشروب میچسبد...و مشروب هم یعنی الکل چهل درصد و کسی هم فکر این نیست که مشروب صرفآ نباید تا خرخره خورده شود...و اصولآ در کنار خوش گذرانی مشروب نوشیده میشود نه اینکه مینوشیم که خوش بگذرد...و به والله الکل به خیلی ها نمیسازد و گفتنش هم اصلآ چیپ نیست و اگر کسی از بویش حالت تهوع میگیرد لازم نیست جلوی دیگران نقش بازی کند...و البته که در اینجا همه هم مشروب نمیخورند...و خیلی ها آب معدنی را به شراب بوردو ترجیح میدهند و بوی آبجو حال خیلی هارا بهم میزند...

هر قدر هم سعی کنم که نوشته ام انتخاباتی نشود بازهم نمیتوانم به بحث سر میز صبحانهء امروز اشاره نکنم که کاتارینای اسلواک و ورونیکای آلمانی در یک سمت و ماری فرانسوی در سمت دیگر همه پرسی اخیر در فرانسه را نقد میکردند و دلایلشان را در تائید و رد نتیجهء همه پرسی بازگو میکردند و نگاه تلخ من که به تصاویر جوانان مدرن رنگ و روغن کاری شدهء توی عکسها دوخته شده بود و ابه این فکر میکرد که چند درصدشان تفاوت بین مجمع روحانیون مبارز و جامعهء روحانیت مبارز را میداند!!!

سه‌شنبه، خرداد ۱۷

روابط

روابط



امشب برای چندمین بار پالپ فیکشن را نگاه میکردم...اما اینبار از منظر روابط آدمهای فیلم...روابط عاشقانه...روابط اجتماعی...روابط دوستانه...اثر درخشان تارنتینو مثال خوبی است براي دریافت این حقیقت که پشت ارتباطات بظاهر معمولی و زندگی که عادی و معمولی بنظر میرسد چه پیچیدگیهایی نهفته است... تماشای فیلم این سوال رو در ذهن بوجود میاورد که اصولآ رابطهء عادی هم وجود داره یا اینکه روابط بین آدمها تنها از بیرون عادی و معمولی بنظر میاد و به هرکدومشون که نزدیک بشی به شکل غیر قابل باوری غیر عادی و پیچیده هستند...

پاسبانهای اخلاق

پاسبانهای اخلاق

یکی از عقایدی که به کرات از زبان اقلیتهای قومی و بویژه ایرانیان ساکن در خارج از کشور شنیده میشود این است که درست است که ما الان اینجا هستیم ولی دلیل نمیشود که عقاید و روش زندگیمان را هم بالکل عوض کنیم و بقولی غرب زده بشویم...البته من هیچوقت معتقد به تغییر کل روش و سبک زندگی و اعتقادات آدمها نیستم ولی بنظرم میاید که پیشرفت غرب در مقایسه با کشورهایی از قبیل ما نتیجهء یکسری اعتقادات و تفکراتی است که اتفاقآ اساس زندگی مردم این کشورها را تشکیل میدهد...اصولی همانند احترام به فردیت و حریم خصوصی افراد...به رسمیت شناختن نظریات مخالف...مرزبندی مسئولیتها و حقوق افراد و...بسیاری از آدمهایی که طی سالهای اخیر برای تحصیل یا زندگی خارج از کشور را برگزیده اند یکی از دلایلشان را دخالت دولت در زندگی مردم عادی و فقدان حریم خصوصی برای افراد میدانند و جالب اینکه همین افراد به محض اینکه پایشان به اینطرف مرز میرسد هرکدام نقش پاسبانی محله را بعهده میگیرندو معلم اخلاق اطرافیان میشوندو کل نظریات مربوط به فردیت و حقوق و ...را به لجن میکشانند...

چهارشنبه، خرداد ۱۱

حیرت

حیرت

چرا من این آدمها رو نمیشناسم؟؟؟

بايگانی وبلاگ