مادر
صداش که توی گوشی تلفن میپیچه و جزء به جزء که از کارو درسم سوال میکنه از لابلای حرفهاش میفهمم که دوری ما براش چه خلاء بزرگیه...دوستام هر چند وقت یکبار به خونه تلفن میزنند و احوالپرسی میکنند...پرستو میگفت مامانت خیلی دلتنگ شماست...مژده میگفت مامان من غصهء مامان توهم به نگرانیهاش اضافه شده...
هربار که میام ایران نگاهش از پشت شیشه های مهرآباد میخکوبم میکنه...ما اینقدر سریع بزرگ میشیم یا اون داره به سرعت پیر میشه؟؟؟
بچه های نوشی هنوز برنگشته اند و میخوام یه چیزی بهش بگم...یه چیزی که دلشو آروم کنه...به مامانم زنگ میزنم...میگه مادرجان خدا کسی رو مادر نکنه!!!
شنبه، تیر ۱۸
مادر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2005
(148)
-
▼
ژوئیهٔ
(17)
- قرتی بازی
- چه میکند این مهدی کروبی!!!
- دستهایی پر از هندوانه
- تکه های از واقعیت
- درددلهای یک جهان سومی
- هری عزیز ما
- خونه
- ایرانی خُلّصاینروزها وبلاگستان بوی گند میدهد درست ...
- ای وای بر ما!!!
- باران وسط تابستان
- "We`re not afraid"
- اپوزیسون اتفاقییکبار با هیجان برای ادیتا دوست له...
- مادر
- امثال و حکممیگویند یک دیوانه سنگی را به چاه مینداز...
- هومم...
- چیزی که عوض داره...
- تولدم مبارک!
-
▼
ژوئیهٔ
(17)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر