شنبه، تیر ۱۸

مادر

مادر

صداش که توی گوشی تلفن میپیچه و جزء به جزء که از کارو درسم سوال میکنه از لابلای حرفهاش میفهمم که دوری ما براش چه خلاء بزرگیه...دوستام هر چند وقت یکبار به خونه تلفن میزنند و احوالپرسی میکنند...پرستو میگفت مامانت خیلی دلتنگ شماست...مژده میگفت مامان من غصهء مامان توهم به نگرانیهاش اضافه شده...
هربار که میام ایران نگاهش از پشت شیشه های مهرآباد میخکوبم میکنه...ما اینقدر سریع بزرگ میشیم یا اون داره به سرعت پیر میشه؟؟؟
بچه های نوشی هنوز برنگشته اند و میخوام یه چیزی بهش بگم...یه چیزی که دلشو آروم کنه...به مامانم زنگ میزنم...میگه مادرجان خدا کسی رو مادر نکنه!!!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ