باران وسط تابستان
Lilypads
وین اینروزها عاشق شده...
همهء دیروز حال مریض تبداری را داشت...یا عاشقی که دلتنگ معشوق است...سکوت سنگینش رو هیچ صدایی نمیشکست...بیحال و تبدار... یک جورانتظار عجیب ته چشمهاش موج میزد...
از خانه که خارج شدم دیدم زمین خیس خیس است در حالیکه همهء روز باران نباریده بود...بعد دیدم که چهرهء شهر عرق کرده...دونه های درشت عرق روی آسفالت خیابون...روی بدنهء ماشینهای پارک شده توی خیابون...روی برگها و حتی بدنهء درختها رو پوشونده بود...همونطوری که ترس دوری معشوق عرق به تن عاشق مینشونه...
امروز از صبح بغض شهر سر سبز عاشقمان چندباری ترکیده است...چهره اش خیس خیس است...در میان اشکهایش گاهی لبخند میزند واین وقتی است که چهره اش در نور آفتاب میدرخشد و بعد باز چشمهایش را پرده ای از اشک میپوشاند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر