جمعه، تیر ۳۱

درددلهای یک جهان سومی

درددلهای یک جهان سومی

از روزی که پایم به اینجا رسید نیمی از وقت و انرژی ام صرف این شده که به دوستان و اطرافیانم نشان دهم که بین ما و اینها تفاوت چندانی نیست...تصاویر ایران را نشانشان میدادم که ببینند ما هم اتومبیلهای مدرن سوار میشویم و شتر سواری مدتهاست رواج ندارد...ما هم آپارتمان نشین هستیم...روزنامه میخوانیم...کامپیوتر و اینترنت را میشناسیم و ...
حالا اما بعد از چهار سال میبینم که زمانم را در چه بیراهه ای صرف کرده ام...میبینم که نه تنها ما با اینها تفاوت داریم که صدها سال دیگر هم به پای جهان امروز نخواهیم رسید...

اینجا شهردار شهر مسابقه میگذارد تا مردم مکانهای محبوب شهرشان را معرفی کنند و آنجا شهردار شهر کمر به نابودی معدود مکانهای محبوب بازمانده از تاراج سالیان دراز بسته...
اینجا به مناسبت دهمین سالگرد جشن همجنسگرایان خیابانهای مرکزی شهر را میبندند و همهء شهر در این جشن شرکت میکنند و آنجا دو نوجوان را به جرم لواط اعدام میکنند...

اینجا پیرزن سرایدار ساختمان با انواع مریضیها صبح روز انتخابات تاکسی میگیرد تا در رای گیری شرکت کند و آنجا دکتر مهندسهای مملکت توی خانه نشسته اند تا هخا و اعلی حضرت جوان و ...بیایند و با عصای جادویی سرنوشتشان را عوض کنند...

اینجا بیست سال پیش راکتور اتمی که با هزینهء فراوان ساخته شده است را بعلت مسائل محیط زیستی بکار نینداختند و آنجا تازه دنبال استفاده از انرژی اتمی هستند...

اینجا ساعت چهار صبح به خانه میایی بدون ترس و لرز...آنجا توی روز روشن از وحشت مردان بیمار آسایش نداری...

اینجا به هنرمندانشان مدال اهدا میکنند و آنجا هنرمند و نویسنده بخاطر چک برگشتی کتابی که اجازهء انتشار نگرفته و فیلمی که اکرانش ممنوع شده در گوشهء زندان یا تنگ خانه هایشان میپوسند...
اینجا دختران و پسران جوان هفتهء پس از امتحانات دیپلمشان را از طرف دبیرستان محل تحصیل به مسافرتهای تفریحی اعزام میشوند و از زیبایی و جوانی شان لذت میبرند و آنجا زیبایی و جوانی بزرگترین گناه آدمها میشود و سلب لذت نخستین وظیفهء دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش...
اینجا پلیس و قاضی و...نمایندهء امنیت و قانون هستند و بیش از دیگران ملزم به رعایت قانون و آنجا دیوانه های خودسری هستند که به اتکای یونیفرم و سلاح قانون را به هیچ میگیرند...
اینجا دانشگاه میروی چون به درس خواندن علاقمندی...آنجا به دانشگاه میروی چون راه دیگری برای وقت گذرانی نداری...
اینجا به هر اداره و سازمانی مراجعه میکنی با روی خوش و حوصله به مشکلت رسیدگی میشود...آنجا برای مراجعه به هر کارمند ساده ای بایستی لباس رزم بپوشی و التماس کنی و رشوه بدهی و...
اینجا نمایندهء پارلمان به مسائل کلی کشور رسیدگی میکند و آنجا بااصطلاح نماینده های مجلس در مورد لباس زیر مردم هم اظهار نظر میکنند...
اینجا استاد دانشگاه و پژوهشگر مورد احترام هستند و آنجا حتی فکر کردن هم جرم محسوب میشود و متفکر جنایتکار بالقوه است...
اینجا بحث بر سر این است که تابلوهای رانندگی را هم از لحاظ جنسی خنثی بنویسند و آنجا کم مانده ردیف قبرها را هم زنانه مردانه کنند...

اینجا اساس کار بر تعامل و همکاری با جهان گذاشته اند و آنجا پشتشان را به دیوار کرده اندو بنا دارند با یک شمشیر پلاستیکی با دنیا بجنگند ...


اینجا جهان مدرن است و آنجا جهان سوم....

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ